نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است

تقدیم به حضرت صاحبالعصر والزمان از این بی چیز و ناچیز

بیدار شو با اینکه نمیخوابی یکبار ظهور کن

اینجا همه در تبند و بی تابی یکبار ظهور کن

شاید همه درهای اجابت همگی باز نباشند ولی

امید تویی، باب تویی، صاحب بابی یکبار ظهور کن

افتاده زمینان همه در کوی تو خارند و خس و خاک

ای صاحب عالم چو علی صاحب خاکی و ترابی یکبار ظهور کن

عالم همه در کار شک و شبهه به شیعه اند

کی صاحب هستی تو خیالی و سرابی یکبار ظهور کن

اسرار دو عالم همه ممهور و جوابی نتوانیم

هر سر و سوالیست به هستی تو جوابی یکبار ظهور کن

امت همه هر هفته سه شنبه در غروبند بیایی

تا مطلع الانوار شوی نور بتابی یکبار ظهور کن

هاتف ری (میم قاف)

  • مجتبی قره باغی
صنوبر

ای خوش آن دل ناز دل‌بر می کشد

ناز شیدا نه، صنوبر می کشد

قرن ماضی‌ شد تلف با دیگران

منت حالا دل ز نوبر می کشد

هاتف ری

  • ۰ نظر
  • ۱۶ فروردين ۰۱ ، ۱۱:۰۳
  • مجتبی قره باغی

عاشقانه آونگ شده ام

هایکویی از عباس معروفی با صدای من

و متنی از من:

آونگ شدن چیزی شبیه چرخه و دایره نیست

رفت و آمدیست بین خویش و خود
خود که خود من است و خویش معشوقه من

  • ۰ نظر
  • ۰۶ مرداد ۰۰ ، ۱۱:۲۱
  • مجتبی قره باغی

یکی پیکان یکی شاسی سواره
زمستونه ولی بعدش بهاره
یکی میدونیه فیلمم میسازه
یکی فیلمسازه و میدون نداره
جوون مملکت بی کاره بی زن
یه عمره پیش بابا جیره خواره
یه چند تاشون خدایی شغل دارن
تلگرام باشه ادمینم میاره
یکی پیکان یکی شاسی سواره
زمستونه ولی بعدش بهاره
فلان مرد قدیمی پاش لب گور
چهل ساله چهل تا شغل داره
یکی پنجاه و هفت تا زخم داره
یکی می دزده میره چون قراره
یکی با چارو اون با چارصد تن
طلا و پول در حال فراره
عموم سفرش همش بو نفت میده
بابام رفته که نفتش رو بیاره
الان چند ساله مامان توی پستام
کنار عکس بابا لایک میذاره
یکی پیکان یکی شاسی سواره
زمستونه ولی بعدش بهاره

هاتف ری(مجتبی قره باغی)

  • مجتبی قره باغی
تو، بودی

کِی بود که با شور تو من محشور بودم

هر چند که زندانی دل محصور بودم

من کنج قفس بودم و مهر تو مرا بس

در عشق و سکوتی که به آن مجبور بودم

ای خط لبانت همه نقاشی رامبراند

تو بوم پر از رنگ و هنر من کور بودم

ای نقش زن سبک نوار دل خونم

منقوش به پرده تو، من از تو دور بودم

مهمانی من دائمی و نام تو مهمان

بر کاغذ بی نام تو من ممهور بودم

سالیست که وابسته به تو هاتف حیران

من بودم و تو بودی و من مهجور بودم

  • مجتبی قره باغی
پرتقال خونی

من پرتقال خونی ازین جام برده ام

کو خون پرتقال لبت شره ای کند؟

  • مجتبی قره باغی
آبغوره

پشت مبلمانمان

پشت پرده هایمان

پشت زندگی های به ظاهر مدرنمان

 

پشت این همه نور رامبراندی

پشت تابلوی ماهاتما گاندی

پشت لوسترهای پر نورمان

پشت ظاهری پر زرق و برق

پشت خانه ی فقیر بی آب و برق

در تراس سنتی یا مدرن خانه هایمان

 

سرکه هست

آبِ لیمو

آبِ غوره هست

پشت مبلمانمان

در تراس سنتی یا مدرن خانه هایمان

  • ۰ نظر
  • ۰۹ اسفند ۹۵ ، ۰۸:۳۸
  • مجتبی قره باغی
نوشتن‌گاه

دست‌های مرا گرفت و فشرد و خندان گفت: خب پس توانستید زنده بمانید، نه؟ از دو ساعت پیش اینجا منتظرم! نمیدانید امروز بر من چه گذشت! میدانم، میدانم! ولی برویم سر موضوع! می‌دانید چرا آمدم؟ نیامدم که مثل دیروز یه عالم پرت و پلا بگویم! می‌دانید؟ باید در آینده عاقل تر از این باشم. من دیشب خیلی فکر کردم! (شب‌های روشن - داستایفسکی)

بایگانی
آخرین نظرات