نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

۳ مطلب در بهمن ۱۳۹۳ ثبت شده است

ضمن مطالعاتی که درباره تاثیرات شبکه های فارسی زبان خارجی من جمله بی بی سی فارسی دارم انجام میدم یه سری مطالب جالب و قابل توجه و تامل رو منتشر می کنم شاید به درد شما هم بخوره


برنارد کوهن معتقد است:

رسانه ها برای هدایت افکار عمومی از واقعیات، انگاره هایی خلق می کنند که تنها در راستای اهداف کارگزاران ارتباطی است، مانند ایجاد انگاره ای از ایران در رسانه های آمریکایی و غربی که درصدد است ایران را کشوری خشونت طلب جلوه دهد.

(محمد محمدخوانی ملکوه، بررسی ساختار و محتوای برنامه های شبکه تلویزیونی ماهواره ای بی بی سی فارسی، ص107)

  • مجتبی قره باغی

امشب عینکم رو تحویل گرفتم و آروم آروم از سهروری به سمت ولیعصر قدم زنون حرکت کردم
البته خیلی حال پیاده روی نداشتم
منی که همیشه مسیرهای طولانی رو پیاده میام قسمت بود که با تاکسی خودمو برسونم سر ولی عصرو با اتوبوس به سمت پایین حرکت کنم.

وارد اتوبوس شدم و آروم آروم اومدم رفتم وسط اتوبوس و ایستادم، خیلی اتوبوس شلوغ نبود.
مرد مسن ژنده پوشی که با چهره ای تقریبا سیاه (مثل بیمارها) و موی سفید غالب روبروی من نشسته بود از جاش بلند شد و گفت شما بشینید!!!!!!!!!
من بلافاصله گفتم:
حاجی جان این چه کاریه
شما واجبترید من میتونم بایستم
به هر حال قبول کرد که بشینه

بعد شروع کرد به صحبت کردن درباره اداراتی که امروز رفته و چند تا سوال از سازمان ها مختلف از من پرسید که من هیچ کدوم رو نمیشناختم.
مسافر روبروی رمضانعلی - همین بنده خدا - پیاده شد و من جای اون نشستم.

حاجی لب به درد و دل گشود و متوجه شدم جانبازه
بلافاصله مدارکش رو درآورد نشونم داد و من گفتم لازم نیست که اینکارو بکنه،
قبول نکرد و چند تا از مدارکش رو نشونم داد.

دنبال کمک گرفتن نبود.

ولی دو سه ماهی بود که به خاطر گرفتن وام و مستمری و این جور چیزها به تهران اومده بود.

سرتونو درد نیارم، تو تمام کل اداراتی که رفته بود، نبود کسی که اسمش رو حفظ نباشه.

از کارمندهای جزء گرفته تا مدیران کل
از بانک ملت و بیمارستان های مختلف بگیر تا سازمان بهزیستی قم و شرکت نفت تهران و غیره.

ظاهرا کارش هنوز راه نیفتاده بود.

گفتم الان داری کجا میری؟

گفت دارم میرم قهوه خونه ی حاجی بابا - سه راه جمهوری - یه قلیونی بچاقم و برم.

بهش گفتم موفق باشی و ان شالله کارت هر چه زودتر راه بیفته.

راستش با اینکه چندان پولی همراه نداشتم، بازهم روم نشد دست تو جیبم کنم.
اون موقع ذهنم یاری نکرد تا بهونه ای پیدا کنم
ولی مدام تو این فکرم که اگر پول از جیبم در میاوردم چی می گفتم؟؟
می گفتم به پاس تشکر از دفاعت از ناموس و وطن بیا این دو هزار تومن رو بگیر
ولش کن اصن نمی تونم بهش فکر کنم.

پیاده شد و رفت.

  • مجتبی قره باغی

ساعاتی پیش از منبع موثقی خبردار شدیم که عبدالله ابن عبدالعزیز پادشاه عربستان حدود ساعت 3 بامداد درگذشت.

  • مجتبی قره باغی
نوشتن‌گاه

دست‌های مرا گرفت و فشرد و خندان گفت: خب پس توانستید زنده بمانید، نه؟ از دو ساعت پیش اینجا منتظرم! نمیدانید امروز بر من چه گذشت! میدانم، میدانم! ولی برویم سر موضوع! می‌دانید چرا آمدم؟ نیامدم که مثل دیروز یه عالم پرت و پلا بگویم! می‌دانید؟ باید در آینده عاقل تر از این باشم. من دیشب خیلی فکر کردم! (شب‌های روشن - داستایفسکی)

بایگانی
آخرین نظرات