نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

۶۱۸ مطلب توسط «مجتبی قره باغی» ثبت شده است

خیلی خوشحال میشم در این نظرسنجی با پاسخ دادن به سوالات من رو کمک کنید

https://survey.porsline.ir/s/4HC7vROG

  • مجتبی قره باغی

لطفا پیج من رو در اینستاگرام و آپارات دنبال کنید و شیر و لایک و اشتراک هم بزنید.
یه تیم بزرگ فقط به عشق شما دارن کار میکنن.

inasta:  RealActStudio
         aparat:  Realact


  • مجتبی قره باغی
مستند ایستگاه آزادی و ماجرای کنکور

در لینک زیر در روبیکا 8 قسمت مستند داستانی پلیسی قرار گرفته، در برخی از اونها مدیر تولید یا بازیگر هستم
دعتتون میکنم به تماشای فیلمها به صورت رایگان در پلتفرم روبیکا

https://vod.rubika.ir/media/247948

  • مجتبی قره باغی

بروزرسانی:
چندروزیس دوباره بیان درست شده


یادداشت قبل:

انقدر این بلاگ و بیان گوه شده به تمام معنای کلام که این روزها حالم بهم میخوره میام توش و میرم
هی تصمیم میگیرم دیگه تو این آشغالدونی چیزی نذارم باز حسب عادت بر میگردم
سگ صاحب داره که این پلتفورم نداره

بیش از سه چهار ماهه ایمیل میدم به مسئولینش جواب نمدن
تلفن بی صاحبتر از خودشونم که قطعه

  • ۴ نظر
  • ۲۲ خرداد ۰۴ ، ۰۸:۱۶
  • مجتبی قره باغی

سلام به همه مخاطبین عزیز

اگر علاقمند به یادگیری و حرفه ای شدن در سینما و تدوین یا حتی تولید محتوا هستید

(درباره موبایل و خاله بازی هاش صحبت نمی‌کنم)

البته که اون هم بد نیست اما دارم درباره حرفه ای شدن

و اینکه به چشم متخصص بهتون نگاه بشه حرف میزنم

اگر دوست دارید درآمدزایی داشته باشید حتی اگر تو خونه هستید

اگر علامند هستید کانال یوتیوب و پیج اینستام رو براتون میذارم

لطفا حتما هم فالو کنید هم سابسکرایب

اینستا به خاطر کوچک بودن صفحه شاید خوب نتونید ببینید آموزش ها رو اما در یوتیوب صفحه بزرگ و عریضه

جا نمونید از آموزش

دو جلسه در سه ویدئو آموزش دادم

اولیش آموزش دانلود و نصبه

دومی آموزش پنجره های مهم

بهتون قول میدم اگر با من پیش برید تدوینگر خواهید شد

یه شعاری هم جدیدا میدم که:

هر چی بلدمو بلد شو

چیز شکنت رو روشن کن و روی آیکون های زیر کلیک کن 

         

  • ۰ نظر
  • ۰۷ خرداد ۰۴ ، ۱۱:۵۰
  • مجتبی قره باغی

دی‌شب

تصمیم گرفتم تا
بعدِ سال و بعدِ مدت‌ها

پشت بام خانه‌ی مادر بخوابم

من خیالم تخت بود آنجا
کسی تخت مرا آن هم در آن

تاریکی شب

لحظه‌ای از دور هم هرگز نخواهد دید

ما؛ نسیم و من همان شب

روی بام‌ خانه با هم بی قراری داشتیم

تا رسیدم روی بام، باد بر گوشم رساند

چند کوچه پیش تر

آمده مهتاب هم بر پشت بام

تا خود صبح، از همان دور

تماشا کرد و گشت و چرخ زد بالای ما

و نسیم آرام روی تخت من خوابید و نازم را کشید

او تنم را می نواخت

تا رویا هم رسید

نسیم، مهتاب و رویا و من...
چه بر من گذشت؟

نمی دانم، اما رویا که رفت 

نشستم

دیدم که مهتاب نیست

نسیم

قبلِ رفتن

یک ملحفه

رنگ سفید

روی تن من و رویا کشید

نسیم

رفته بود از پیش‌مان

قبل از اینکه مادربزرگ

شمسی و چادر توری‌اش 

بیاید این بالا روی بام‌

نسیم رادوست می دارمش

ازو بیشتر رویا را ولی

به شرطی که باشد، نسیم هم پیش‌ ما

نمی‌دانم اما شمسی را چطور؟!

دوست دارم او را هم حتما ولی

زمانی که او هم پیش ماست

نه رویا می‌نشیند کنارم نه می‌خوابد اینجا نسیم

خیالم تخت بود اینجا کسی

نخواهد دید ما را پشت بام


شعر بالا رو کمی بعد تر از متن زیر نوشتم

دیشب تصمیم گرفتم روی بام بخوابم؛
خیالم راحت بود کسی آنجا ما را نخواهد دید.

من بودم و نسیم؛ به پشت بام که رسیدم،

فهمیدم مهتاب هم هست اما تا صبح جلو نیامد و از دور تماشایمان کرد.

نسیم از همان سر شب شروع کرد به نوازش تنم تا وقتی رویا رسید.
دیگر چیزی یادم نیست. رویا که رفت بیدار شده بودم. مهتاب هم رفته بود.

نسیم یک ملحفه سفید روی ما کشیده بود؛ و

قبل از رسیدن شمسی بالای سر من و رویا رفته بود.

نسیم را دوست دارم. رویا را اگر نسیم هم کنارمان باشد بیشتر دوست دارم.
شمسی اما! دوستش دارم ولی هر وقت هست رویا نیست، نسیم هم نمی آید.

خیالم راحت بود کسی در پشت بام، ما را نخواهد دید.

مجتبی قره باغی


  • ۰ نظر
  • ۲۹ ارديبهشت ۰۴ ، ۱۱:۲۶
  • مجتبی قره باغی

 نسیم خیلی مهمان نواز بود. از سر شب تا خود صبح خنک‌مان کرد.

صبح علی الطلوع هم که ماشین را از حیاط بیرون می‌بردم

به در گفت تا از کلون بخواهد که برایم بنوازد.

مجتبی قره باغی

  • ۰ نظر
  • ۲۷ ارديبهشت ۰۴ ، ۲۰:۱۴
  • مجتبی قره باغی
نوشتن‌گاه

دست‌های مرا گرفت و فشرد و خندان گفت: خب پس توانستید زنده بمانید، نه؟ از دو ساعت پیش اینجا منتظرم! نمیدانید امروز بر من چه گذشت! میدانم، میدانم! ولی برویم سر موضوع! می‌دانید چرا آمدم؟ نیامدم که مثل دیروز یه عالم پرت و پلا بگویم! می‌دانید؟ باید در آینده عاقل تر از این باشم. من دیشب خیلی فکر کردم! (شب‌های روشن - داستایفسکی)

بایگانی
آخرین نظرات