نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

۱ مطلب با موضوع «اتوبوس نوشت ها» ثبت شده است

آقای راننده، یالا بزن تو دنده ...

یادش به خیر

دوران کودکی، دوران خاطرات و دوره ی شگفتیه.

وقتی سعی داشتیم سوار اتوبوس بشیم، ولی دریغ از یک اتوبوس. شاید دقیقه های طولانی رو باید سپری می کردیم تا اینکه بالاخره یه اتوبوس از راه برسه و این همه آدم معطل و خسته رو سوار کنه.

                    

پیرمرد و پیرزن هم که حالیشون نبود. هرجا که ایستگاه بود ترمز می زدن و غیر از ایستگاه فقط برای همکارا و دوستاشون میزدن بغل. حالا اگر احیانا جایی رو که می خواستی بری بلد نبودی و ایستگاه رو رد می کردی واویلا بود، باید کلی راه رو بر می گشتی تا اینکه برسی به اونجایی که مد نظرته.

خدا رو شکر الان دیگه اینجوری نیست. امروز ناوگان حمل و نقل شرکت واحد رو تقریبا به شرکتهای خصوصی سپردن و دیگه راننده ها مثل قبل نیستن و بیرحمی و خشونت رو کنار گذاشتن.

دیگه سعی نمی کنن موتورسوارهارو زیر بگیرن و بگن به درک که مرد. می خواست نیاد تو خط ویژه.

حالا اونها به قدری مهربون شدند که دارن از یه ور دیگه میزنن بیرون. راه و بیراه که میزنن بغل و مسافر سوار و پیاده می کنن، هیچ ربطی هم به ترحم به پیرمرد و پیرزن نداره. تو هر سن و سالی که باشی یقینا سوارت میکنن، چون باید پول پرداخت کنی.

یه مواقعی همچین گازو می بنند به موتور ماشین که مسافرا از ترس صداشون در میاد که: آهای آقا چه خبرته؟ ما می خوایم سالم برسیم!

البته راننده واسه این تند میره که مسافر رو از راننده های دیگه بگیره و سنار سه شاهی بیشتر تو جیبش بذاره. آقا سبقت میگیرن در حد شوماخر. وقتی هم که احساس می کنن ممکنه یه راننده دیگه از پشت بیاد و سبقت بگیره، ماشینو طوری تو خط ویژه کج پارک می کنن که نه کسی بتونه از روبرو رد شه نه از پشت سرشون عبور کنه.

آخ آخ آخ آقا ... برات بگم از رعایت کردن حق تقدم پشت چراغ. فقط کافیه کسی بخواد گردش به چپ کنه و از لاین تردد سواریها به خیابون سمت چپ بره. به عنوان مثال از خیابون ولی عصر "عج" بخواد وارد نیایش بشه، با اینکه حق عبور با اتوبوسه، ولی آقای راننده می ایسته و حق رو به سواری ها میده تا تمام ماشینها عبور کنن و چراغ عبور اتوبوس قرمز بشه. البته این به خاطر روحیه قانونمندی این راننده اتوبوسها نیست، نخیر آقا، واسه اینه که می خواد کلی مسافر سوار کنه.

ادامه دارد

  • ۰ نظر
  • ۲۲ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۰:۵۰
  • مجتبی قره باغی
نوشتن‌گاه

دست‌های مرا گرفت و فشرد و خندان گفت: خب پس توانستید زنده بمانید، نه؟ از دو ساعت پیش اینجا منتظرم! نمیدانید امروز بر من چه گذشت! میدانم، میدانم! ولی برویم سر موضوع! می‌دانید چرا آمدم؟ نیامدم که مثل دیروز یه عالم پرت و پلا بگویم! می‌دانید؟ باید در آینده عاقل تر از این باشم. من دیشب خیلی فکر کردم! (شب‌های روشن - داستایفسکی)

بایگانی
آخرین نظرات