گرچه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم کش
مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم
طایر قدسم و از دام جهان برخیزم
به ولای تو که گر بنده خویشم خوانی
از سر خواجگی کون و مکان برخیزم
یا رب از ابر هدایت برسان بارانی
پیشتر زان که چو گردی ز میان برخیزم
بر سر تربت من با می و مطرب بنشین
تا به بویت ز لحد رقص کنان برخیزم
خیز و بالا بنما ای بت شیرین حرکات
کز سر جان و جهان دست فشان برخیزم
گر چه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم کش
تا سحرگه ز کنار تو جوان برخیزم
روز مرگم نفسی مهلت دیدار بده
تا چو حافظ ز سر جان و جهان برخیزم
صنوبر
ای خوش آن دل ناز دلبر می کشد
ناز شیدا نه، صنوبر می کشد
قرن ماضی شد تلف با دیگران
منت حالا دل ز نوبر می کشد
هاتف ری
عاشقانه
عاشقانه آونگ شده ام
هایکویی از عباس معروفی با صدای من
و متنی از من:
آونگ شدن چیزی شبیه چرخه و دایره نیست
رفت و آمدیست بین خویش و خود
خود که خود من است و خویش معشوقه من
زمستون
یکی پیکان یکی شاسی سواره
زمستونه ولی بعدش بهاره
یکی میدونیه فیلمم میسازه
یکی فیلمسازه و میدون نداره
جوون مملکت بی کاره بی زن
یه عمره پیش بابا جیره خواره
یه چند تاشون خدایی شغل دارن
تلگرام باشه ادمینم میاره
یکی پیکان یکی شاسی سواره
زمستونه ولی بعدش بهاره
فلان مرد قدیمی پاش لب گور
چهل ساله چهل تا شغل داره
یکی پنجاه و هفت تا زخم داره
یکی می دزده میره چون قراره
یکی با چارو اون با چارصد تن
طلا و پول در حال فراره
عموم سفرش همش بو نفت میده
بابام رفته که نفتش رو بیاره
الان چند ساله مامان توی پستام
کنار عکس بابا لایک میذاره
یکی پیکان یکی شاسی سواره
زمستونه ولی بعدش بهاره
هاتف ری(مجتبی قره باغی)
تو، بودی
کِی بود که با شور تو من محشور بودم
هر چند که زندانی دل محصور بودم
من کنج قفس بودم و مهر تو مرا بس
در عشق و سکوتی که به آن مجبور بودم
ای خط لبانت همه نقاشی رامبراند
تو بوم پر از رنگ و هنر من کور بودم
ای نقش زن سبک نوار دل خونم
منقوش به پرده تو، من از تو دور بودم
مهمانی من دائمی و نام تو مهمان
بر کاغذ بی نام تو من ممهور بودم
سالیست که وابسته به تو هاتف حیران
من بودم و تو بودی و من مهجور بودم
پرتقال خونی
من پرتقال خونی ازین جام برده ام
کو خون پرتقال لبت شره ای کند؟
حججی
یک سالِ غوغایی شده چشم نجیبت
مردی خمیده پیش رفتار عجیبت
چمران و همت باکری عباس و اکبر
در راه استقبالت هستن با حبیبت
تو عکس معروفت که شمر دستاتو بسته
غوغای جنگِ رنگِ چشم پر فریبت
رعشه به جون دشمن افتاده تو این عکس
از غرش و رعد سکوت پر نهیبت
رفتی به عشق صلح جنگ اما خدایی
دشمن مسلمون بوده و کردن صلیبت؟
هاتف ری (مجتبی قره باغی)