نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

۳۷ مطلب با موضوع «هنر :: شعر» ثبت شده است

تقدیم به حضرت صاحبالعصر والزمان از این بی چیز و ناچیز

بیدار شو با اینکه نمیخوابی یکبار ظهور کن

اینجا همه در تبند و بی تابی یکبار ظهور کن

شاید همه درهای اجابت همگی باز نباشند ولی

امید تویی، باب تویی، صاحب بابی یکبار ظهور کن

افتاده زمینان همه در کوی تو خارند و خس و خاک

ای صاحب عالم چو علی صاحب خاکی و ترابی یکبار ظهور کن

عالم همه در کار شک و شبهه به شیعه اند

کی صاحب هستی تو خیالی و سرابی یکبار ظهور کن

اسرار دو عالم همه ممهور و جوابی نتوانیم

هر سر و سوالیست به هستی تو جوابی یکبار ظهور کن

امت همه هر هفته سه شنبه در غروبند بیایی

تا مطلع الانوار شوی نور بتابی یکبار ظهور کن

هاتف ری (میم قاف)

  • مجتبی قره باغی
بیدار شو با اینکه نمیخوابی

بیدار شو با اینکه نمی‌خوابی، یکبار ظهور کن

اینجا همه در تب‌اند و بی‌تابی، یکبار ظهور کن

امت همه هر هفته سه شنبه در غروبند بیایی

تا مطلع الانوار شوی نور بتابی، یکبار ظهور کن

هاتف ری(میم قاف)

قیل از این دوبیتی یه دوبیتی دیگه ای میخواستم بنویسم اما به اون رسیدم

بیدار شو با اینکه نمیخوابی

اینجا همه در تب‌اند و بی‌تابی

امت همه هر هفته سه شنبه بی قرارند

تا مطلع الانوار شوی نور بتابی 

  • مجتبی قره باغی
لَخوَند

لَخوَند

زیباتر از لبخند است

این را مدتیست که فهمیده ام. وقتی دخترم کلماتی را اینگونه اشتباه تلفظ می‌کند در میابم که آن غلط زیباتر از آن صحیح رایج است. این را زمانی فهمیدم که دخترانم را خدا به من هدیه کرد.

لخوند شعریست که دخترم سرود

وقتی‌که حرف زدن را تازه آموخته بود

  • مجتبی قره باغی
گرچه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم کش

مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم

طایر قدسم و از دام جهان برخیزم

به ولای تو که گر بنده خویشم خوانی

از سر خواجگی کون و مکان برخیزم

یا رب از ابر هدایت برسان بارانی

پیشتر زان که چو گردی ز میان برخیزم

بر سر تربت من با می و مطرب بنشین

تا به بویت ز لحد رقص کنان برخیزم

خیز و بالا بنما ای بت شیرین حرکات

کز سر جان و جهان دست فشان برخیزم

گر چه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم کش

تا سحرگه ز کنار تو جوان برخیزم

روز مرگم نفسی مهلت دیدار بده

تا چو حافظ ز سر جان و جهان برخیزم

  • ۰ نظر
  • ۱۱ اسفند ۰۱ ، ۲۳:۳۹
  • مجتبی قره باغی
صنوبر

ای خوش آن دل ناز دل‌بر می کشد

ناز شیدا نه، صنوبر می کشد

قرن ماضی‌ شد تلف با دیگران

منت حالا دل ز نوبر می کشد

هاتف ری

  • ۰ نظر
  • ۱۶ فروردين ۰۱ ، ۱۱:۰۳
  • مجتبی قره باغی

عاشقانه آونگ شده ام

هایکویی از عباس معروفی با صدای من

و متنی از من:

آونگ شدن چیزی شبیه چرخه و دایره نیست

رفت و آمدیست بین خویش و خود
خود که خود من است و خویش معشوقه من

  • ۰ نظر
  • ۰۶ مرداد ۰۰ ، ۱۱:۲۱
  • مجتبی قره باغی

یکی پیکان یکی شاسی سواره
زمستونه ولی بعدش بهاره
یکی میدونیه فیلمم میسازه
یکی فیلمسازه و میدون نداره
جوون مملکت بی کاره بی زن
یه عمره پیش بابا جیره خواره
یه چند تاشون خدایی شغل دارن
تلگرام باشه ادمینم میاره
یکی پیکان یکی شاسی سواره
زمستونه ولی بعدش بهاره
فلان مرد قدیمی پاش لب گور
چهل ساله چهل تا شغل داره
یکی پنجاه و هفت تا زخم داره
یکی می دزده میره چون قراره
یکی با چارو اون با چارصد تن
طلا و پول در حال فراره
عموم سفرش همش بو نفت میده
بابام رفته که نفتش رو بیاره
الان چند ساله مامان توی پستام
کنار عکس بابا لایک میذاره
یکی پیکان یکی شاسی سواره
زمستونه ولی بعدش بهاره

هاتف ری(مجتبی قره باغی)

  • مجتبی قره باغی
نوشتن‌گاه

دست‌های مرا گرفت و فشرد و خندان گفت: خب پس توانستید زنده بمانید، نه؟ از دو ساعت پیش اینجا منتظرم! نمیدانید امروز بر من چه گذشت! میدانم، میدانم! ولی برویم سر موضوع! می‌دانید چرا آمدم؟ نیامدم که مثل دیروز یه عالم پرت و پلا بگویم! می‌دانید؟ باید در آینده عاقل تر از این باشم. من دیشب خیلی فکر کردم! (شب‌های روشن - داستایفسکی)

بایگانی
آخرین نظرات