نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

۲ مطلب در تیر ۱۴۰۰ ثبت شده است

من حسودم ؟؟!!

حسادت یکی از رذیله های اخلاقی انسان هاست که از ابتدای خلقت با آدمی همراه بوده.

اینکه آیا حسادت میان حیوانات نیز وجود داره یا میتونه درونشون ایجاد بشه رو باید از کسانی پرسید که در عالم حیوانات نیز ورود و خروجی میکنن و به نوعی اونها هم حیوانند لبخند
از شوخی بگذریم، قطعا کسانی که "شعور" یکی از ویژگیها و برتری هاشون محسوب میشه میتونن حسادت رو تجربه کنن و حیوانات به همین دلیل که یکی از دلایل پست بودن مرتبه اشون نسبت به انسان حساب میشه نمیتونن اون رو درک کنن.

البته شاید حسادت رو خیلی ها رذیله ندونن و به واسطه ی اون پله های ترقی رو با استدلال رقابت طی کنن اما در کل حسادت واژه ای منفی در ادبیات روزمره‎ ی آدم هاست.

تیتر پستم این بود: آیا من حسودم ؟؟!!
قبل تر ها با خودم فکر میکردم که بعضی از این رذائل اخلاقی در من وجود نداره و شاید مطمئن بودم که لااقل در برخی از موازین اخلاقی به واسطه ی تربیت خانوادگی و رفت و آمد با دوستانی که بیشتر در حوزه ی مذهب و ... فعال بودن و حتما به خاطر دعا و نمازهای مثلا خالصانه تری که در دوران نوجوانی داشتم خدا کمکم کرده و از برخی مشکلات اخلاقی شخصی مثل حسادت دورم و اصلا در من بروز نمیکنه.

زهی خیال باطل

حالا در گذر دوران و ورود جدی به زندگی دنیوی،

و با آشنایی و دستیابی به برخی امیال دنیوی از قبیل مال اندوزی و غیره

تازه متوجه شدم که تا به حال به خاطر نداشتن امکانات، به کسانی که اون امکان رو داشتن حسادت نمی کردم
و در خیلی جاها هم اون ویژگی و امکان رو که شخصی در اطراف من داشت، برای خودم قابل نمی دونستم تا بخوام بهش حسادت کنم.

آره؛ امروز و در این سن به طور قطع به این یقین رسیدم که من هم اهل حسادت هستم و ای کاش خدا کمک کنه که این رذیله در من فروکش کنه
ترس حسادت در من از هر گناهی بیشتره
لااقل هر گناهی مرتکب بشم با وجدان و خدای خودم یه جوری کنار میام و توافق میکنم
اما وحشتناک اون حسیه که قراره اون ور، موقع حساب کتاب آتیشم بزنه
آتیش جهنمی که معتقدم همه اش از درون خودم شعله ور میشه

آتشی که هم جرقه اش با حسادت زده میشه، هم شعله و هم هیزمش از جنس حسادته.

زمانی که حساب و کتاب میشه و فلانی و فلونی دارن تقدیر میشن
من دارم از درون آتیش میگیرم
از حسادت و بعد هم د رجهنم حسادت میسوزم.

تا حالا تجربه حسادت داشتی؟
میفهمی داغ شدن یعنی چی؟
این داغ شدن، یه کوچولو از همون آتیشه جهنمه که بهمون وعده دادن
به نظرم میشه اینجا و همین الان خاموشش کرد
ولی فقط خدا باید کمک کنه

اولین تجریه حسادت؛
 تا زمانیکه ماشین نداشتم، حتی بهترین ماشین های زیر پای مردم و آشنا و فامیل کمترین تلنگری بهم نمیزد. اما وقتی صاحب خودرو شدم، درست اولین حس حسادت رو تجربه کردم.
فلانی که همزمان با من فلان ماشینش رو گرفت، بعد از دو سال ماشینش رو به فلان خودروی بهتر تغییر داد اما من هنوز این زیر پامه ؟!!؟؟؟!!
گرم شدم
گرم شدم
داغ شدم
آره داشتم داغ میشدم
خودم سرخی صورتم رو حس کردم
داره چه اتفاقی میفته؟
مجتبی خودتی؟
خاک برسرت نکنن
این چه حالیه؟
تا یه هفته داشتم به حال خودم فکر می کردم که چرا اینطوری شدم!
ازون روز خیلی مراقبم، اما مدام در حال تجربه حسادتم
میدونی مثل چی می مونه؟
مثل پسربچه ای که چشم و گوشش بسته است. به سن بلوغ رسیده
حالا آروم آروم تو مدرسه به واسطه ی دوستای اشتباهی که داره، با یه چیزایی آشنا میشه
حالا تازه میفهمه همچین امام زاده ای هم نبوده. خیر. آب نمیدیده و الا میتونسته شناگر خوبی باشه.
یا این حضراتی که تجربه آمیزش جنسی رو ندارن، به خیال خودشون در جوانی با سیره ی پیغمبری میزی اند
نخیر آقاجون؛
شما تا حالا طعم شیرین عسل رو نچشیدی برای همین هیچ وقت سراغ عسل نمیری
یکبار تجربه، تازه شما رو وارد میدون میکنه
بسم الله، حالا از این به بعد ببینیم میتونی به سیره پیامبر زندگی کنی!!! یا اینکه به شیوه ی شاهان ایران قراره حرم سرا ها راه بندازی؟!

همه ی اینارو گفتم برای اینکه بدونی اگر فکر میکنی اهل حسادت نیستی، احتمالا هنوز یه دکمه ای تو گزینه هات روشن نشده.
منتظر باش، یه زمانی باید تیکِ تنظیماتت فعال بشه و اون دست خودت نیست!
اون موقع است که باید خیلی مراقب باشی.

  • مجتبی قره باغی
ایچنین شد که گذشت سی و اندی سال

یعنی پیام تبریک به این باحالی رو آدم از دوست دختر و نامزد و همسرو
این دست آدمها توقع داره دریافت کنه تا بانک
اونم بانک شهر
دمش گرم
فکر کنم اونی که داره تبریک ارسال میکنه دختره 😅🤩😍

"دل شهر به بودنتان گرم است"

خجسته میلاد خودم رو تبریک عرض میکنم به خودم و کسانی که دوستم دارن😊

تا باد چنین بادا

  • مجتبی قره باغی
نوشتن‌گاه

دست‌های مرا گرفت و فشرد و خندان گفت: خب پس توانستید زنده بمانید، نه؟ از دو ساعت پیش اینجا منتظرم! نمیدانید امروز بر من چه گذشت! میدانم، میدانم! ولی برویم سر موضوع! می‌دانید چرا آمدم؟ نیامدم که مثل دیروز یه عالم پرت و پلا بگویم! می‌دانید؟ باید در آینده عاقل تر از این باشم. من دیشب خیلی فکر کردم! (شب‌های روشن - داستایفسکی)

بایگانی
آخرین نظرات