نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

۳۷ مطلب با موضوع «هنر :: شعر» ثبت شده است

تو، بودی

کِی بود که با شور تو من محشور بودم

هر چند که زندانی دل محصور بودم

من کنج قفس بودم و مهر تو مرا بس

در عشق و سکوتی که به آن مجبور بودم

ای خط لبانت همه نقاشی رامبراند

تو بوم پر از رنگ و هنر من کور بودم

ای نقش زن سبک نوار دل خونم

منقوش به پرده تو، من از تو دور بودم

مهمانی من دائمی و نام تو مهمان

بر کاغذ بی نام تو من ممهور بودم

سالیست که وابسته به تو هاتف حیران

من بودم و تو بودی و من مهجور بودم

  • مجتبی قره باغی
پرتقال خونی

من پرتقال خونی ازین جام برده ام

کو خون پرتقال لبت شره ای کند؟

  • مجتبی قره باغی
حججی

یک سالِ غوغایی شده چشم نجیبت

مردی خمیده پیش رفتار عجیبت

چمران و همت باکری عباس و اکبر

در راه استقبالت هستن با حبیبت

تو عکس معروفت که شمر دستاتو بسته

غوغای جنگِ رنگِ چشم پر فریبت

رعشه به جون دشمن افتاده تو این عکس

از غرش و رعد سکوت پر نهیبت

رفتی به عشق صلح جنگ اما خدایی

دشمن مسلمون بوده و کردن صلیبت؟


هاتف ری (مجتبی قره باغی) 

  • ۱ نظر
  • ۲۱ مرداد ۹۷ ، ۱۸:۱۰
  • مجتبی قره باغی
شب تولد شب شوال

امسال شب تولدم با شب اول شوال قرین شد

به همین مناسبت دو بیت شعر به ذهنم رسید که تقدیمتون میکنم

  • مجتبی قره باغی
آبغوره

پشت مبلمانمان

پشت پرده هایمان

پشت زندگی های به ظاهر مدرنمان

 

پشت این همه نور رامبراندی

پشت تابلوی ماهاتما گاندی

پشت لوسترهای پر نورمان

پشت ظاهری پر زرق و برق

پشت خانه ی فقیر بی آب و برق

در تراس سنتی یا مدرن خانه هایمان

 

سرکه هست

آبِ لیمو

آبِ غوره هست

پشت مبلمانمان

در تراس سنتی یا مدرن خانه هایمان

  • ۰ نظر
  • ۰۹ اسفند ۹۵ ، ۰۸:۳۸
  • مجتبی قره باغی

فرزند روح الله

دیوار ها را هم به نامت می کنم جانم
با اینکه من مسئول نام کوی و میدانم
یک بار نام یک خیابان شد قره باغی
یک بار هم یک نام دیگر که نمیدانم
میدان و کوچه سینما نام خیابان را
با نام همت فاخری فرمانده می خوانم
یک گل دو گل گل ها همه یک نام
ایثار را بنگر من اینجا مات، حیرانم
یک باغ صد گل داده بستانی درختش را
در هر دو حالت باغبان جان داده می دانم
روزی پیام آمد شهید آورده اند و من
با دغدغه درگیر این ابیات می مانم
هر سال از غرب و جنوب و هور، از مرداب
گل های پرپر می برند بالای تهرانم
بر این شقایق های پرپر نقش بسته
فرزند روح الله، سازشگر نمی مانم
یک باغبان مادر، ازو پرسید نامت چیست
گل غنچه شد فریاد زد، گمنام، ایرانم

هاتف ری"

#فرزند_روح_الله #سرباز_گمنام#شهید_گمنام#مفقودالاثر#مفقودالجسد#بی_پلاک#شهید #مجتبی_قره_باغی#هاتف_ری

  • ۱ نظر
  • ۲۴ مرداد ۹۵ ، ۱۱:۵۱
  • مجتبی قره باغی

"آزادی"
در این دربار دیوار
میان میله ها
بیم و من و دار
میان توده های سیم بی خار
دل من با تو از دیوار رد شد
تمام لحظه هایم روزهایم
تمام سالهایم پشت میله
همه حرف بود
با پرواز های تو عدد شد
یک دو سه چهار... سیزده،
شکستن، این صدا بود، این نه فاعل بود و نه فعلی در این جمله
صدای چارپایه زیر پایم خِرچ
قفل های پای من از زیر پاهایم در آمد،کمی با من تصور کن!
صدای خِرخِر و خِس خِس
صدای هِنّ و هِن
میساید این زانو به آن زانو، صدای پا و شلوارم
صدای خُرخُرم خوابید

دلم در پشت تو در حال پرواز است پروانه
.
"هاتف ری"

عکس از من
چرندیات از عکس

#هاتف_ری
#آزادی#دار#حبس#مرگ #هاتف #پروانه#تصور#عکس#مجتبی_قره_باغی#شعر

  • ۰ نظر
  • ۲۹ خرداد ۹۵ ، ۱۵:۴۰
  • مجتبی قره باغی
نوشتن‌گاه

دست‌های مرا گرفت و فشرد و خندان گفت: خب پس توانستید زنده بمانید، نه؟ از دو ساعت پیش اینجا منتظرم! نمیدانید امروز بر من چه گذشت! میدانم، میدانم! ولی برویم سر موضوع! می‌دانید چرا آمدم؟ نیامدم که مثل دیروز یه عالم پرت و پلا بگویم! می‌دانید؟ باید در آینده عاقل تر از این باشم. من دیشب خیلی فکر کردم! (شب‌های روشن - داستایفسکی)

بایگانی
آخرین نظرات