نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

۳۲ مطلب با موضوع «هنر :: نقد و تحلیل فیلم» ثبت شده است

وقتی میلاد جلیل زاده مثبت می نویسد!!

 

"نقدی بر آخرین اثر اصغر فرهادی یک نمره مثبت،‌ یک نمره منفی"

یادداشت از میلاد جلیل زاده.

 

"فرهادی" موضع خود را در برابر مهاجرت و خیانت روشن می کند. او هر دو را نفی می کند و درباره مهاجرت برای آنها که آنقدر در ملیت جدید غرقند که امکان بازگشت برایشان وجود ندارد،‌ لااقل بازگشت به اصالت گذشته خود فرنگی ها را توصیه می کند.


ماری(برنیس برژو) درون یک خانه مندرس و قدیمی در حومه پاریس،‌به همراه دو دخترش "لوسی" و "لئا" که حاصل ازدواج اول او با یک مرد اروپایی هستند زندگی می کند،‌"احمد"(علی مصفا) که چهار سال پیش از زندگی در فرانسه و همین طور از زندگی با "ماری"خسته و افسرده شده بود و به ایران رفته بود، حالا برای انجام مراحل قانونی طلاق به فرانسه می آید و با ورود مردی به اسم "سمیر" به زندگی "ماری" مواجه می شود. "سمیر" مردی متأهل و همسر یک زن فرانسوی بنام "سلین" است.

"سلین" پس از پی بردن به رابطه "سمیر" و "ماری" خودکشی کرده و اکنون هشت ماه است که در کما بسر می برد. "احمد" هم در روز دادگاه و قبل از طلاق دادن "ماری" می فهمد که او از "سمیر" باردار شده است. از طرفی "لوسی" هم به شدت در حال سرکشی و مخالفت با ازدواج مادرش و "سمیر" است تا اینکه با باز شدن پای "نعیما" به ماجرا،‌ یعنی شاگرد خشکشویی "سمیر"، حقایق تازه تری رو می شود و ...

 "احمد" ساکن حومه پاریس و "سمیر" ساکن خود این شهر است. پس "احمد" و "سمیر" را در حالی با هم مقایسه کنید که پاریس و حومه پاریس با هم مقایسه شده باشند. حومه پاریس (مثل حومه بسیاری از شهرهای مدرن دیگر در دنیا) جایگاه سکونت مهاجران است یعنی کسانی که هنوز پاریسی نشده اند.


"احمد" هم هنوز پاریسی نشده، فرانسوی نشده و هنوز یک دل در گرو میهن خودش دارد. اما "سمیر" کسی است که کاملا ملیت جدید را پذیرفته است.

 کسانی که در شهرهای اروپایی و با آمریکایی زندگی کرده اند این را به خوبی می دانند که پاکستانی ها،‌هندی ها و بخصوص عرب ها چقدر راحت از وطن اصلی خود دل می برند و بدون احساس غربت در شهر جدید زندگی می کنند.

آنها که در بدو ورود از معمولا تأکیدات تعجب برانگیزی بر پوشیدن لباس های شهر و کشور خودشان و همچنین نوع غذا خوردن بومی شان دارند، پس از مدتی نشان می دهند که تمام این تعصبات سطحی و زودگذر است و رابطه آنها با وطنشان ریشه ای نیست اما ایرانی ها با اینکه چه از لحاظ خلقت و چه از لحاظ اخلاقیات به فرنگی ها نزدیکترند، اکثرا تا ابد قصد دست برداشتن از ایرانی بودنشان را ندارند.


انسان حاشیه نشین و انسانی که در جایی هنوز شهروند نشده،‌ نه اصالت موطن قبلی خودش را دارد و نه اصالت موطن جدیدش را پیدا کرده است. "ماری" که خانه او تاکنون گذرگاه سه مرد متفاوت بوده، نمادی از (توهم فرانسوی بودن) است. "احمد" و "سمیر" هر دو تصمیم درستی می گیرند. "احمد" سعی می کند به اصالت قبلی اش برگردد و "سمیر" که ملیت خودش را از دست داده لااقل باید به رفتارهای اصیل ملیت جدیدش رو کند،‌ نه رفتارهای هنجارشکنانه ای که از حومه ها و کومه های شهر فرنگ برآمده و تمام اخلاقیات را زیر سؤال برده است، "احمد" به ایران بر می گردد و "سمیر" با ادکلن،‌ یعنی چیزی که نمادی از پاریس کهن و اصیل است،‌ به اتاق همسرش "سلین" می رود تا برای او که بیش از تکه بدنی افتاده بر بستر، چیزی به نظر نمی آید تا ابد صبر کند اما دیگر به دامان فساد بازنگردد.

به این ترتیب "فرهادی" موضع خود را در برابر مهاجرت و خیانت روشن می کند. او هر دو را نفی می کند و درباره مهاجرت برای آنها که آنقدر در ملیت جدید غرقند که امکان بازگشت برایشان وجود ندارد،‌ لااقل بازگشت به اصالت گذشته خود فرنگی ها را توصیه می کند،‌ اصالتی که اکثر اوقات خود فرنگی ها هم فراموشش کرده و به سمت هوچیگری های عصر جدید رفته اند.

"فرهادی"‌چه ما که ایرانی هستیم و چه آنهایی که دیگر فرنگی شده یا از  ابتدا بوده اند را دعوت می کند به یک بازگشت آگاهانه سمت گذشته چرا که گذشته در خود حاوی یک امنیت آرامش بخش اخلاقی است و پر از وفاداری و محبت است و باید آن را دوست داشت حتی اگر از آن و چیزی بیشتر تکه بدنی روی تخت بیماری باقی نمانده باشد اما اگر از تمام این موارد مثبت که در پرسپکتیو ایدوئولوژیک فیلم دیده می شود بگذریم، باید گفت گذشته اثری است که به لحاظ ساختار و تکنیک های قصه نویسی و کارگردانی علاقه مندان پر و پا قرص سینمای فرهادی را به شدت ناامید می کند. ریتم فیلم خیلی کند بود قصه دیر شروع می شد و نیم ساعت اول را می شد در جهل و پنج ثانیه خلاصه کرد و مابقی فیلم هم برای روایت شدن به نیمی از تایم سپری شده احتیاج داشت. شخصیت ها بیشتر از مهره های شطرنج به ما معرفی نمی شوند و برای همین است که مخاطب در طول کار بارها از رفتار هر کدام غافلگیر می شود. در ضمن این فیلم قلب نامنظمی دارد و خون به همه جای آن نرسیده چنان که سکانس ابتدایی با یک ریتم شور انگیز رمانتیک آغاز می شود اما در ادامه آدم ها فقط می آیند و می روند و حرف می زنند آیند و روندی که یه پاندول بچه خواب کن شبیه است و حرف زدن هایی که یا نق زدن است یا التماس یا درد و دل و یا بیانیه ای درباره ی وضعیت موجود.

غیر از سکانس ابتدایی و ریتم قابل قبول آن وقتی فیلم ادامه پیدا کرد و به یک سوم نهایی نزدیک شد یک بار دیگر ریتم کمی بالا می آید آن هم در جایی که تنها فراز هیجان انگیز فیلم واقع می شود.


تنها  قسمت کاملا هیجان انگیز فیلم جایی است که لوسی به احمد می گوید یک روز قبل از خودکشی همسر سمیر او ایمیل های عاشقانه ی مادرش و سمیر را برای سلین فوروارد  کرده است.

مابقی فیلم هم حرف حل این مساله می شود که آیا لوسی واقعا این کار را کرده؟

او چطور آدرس ایمیل سلین را پیدا کرده؟

آیا سلین آن ایمیل ها را خوانده؟

نعیما چرا با لوسی همراهی کرده؟

آیا نعیما آدرس ایمیل خودش را به لوسی داده یا سلین را؟ و.....

در حالی که به جای حل این مساله باید به ما پاسخ می داد که سمیر چرا به سلین خیانت کرده؟ همسر اول ماری که اکنون در بروکسل است چرا از او جدا شده؟ آیا پاس کردن سه شوهر توسط ماری ایراد این زن است یا تک تک آن مردها مشکل داشتند؟ لئا این وسط چکاره است؟ و ....

از لحاظ ایدئولوژیک به فرهادی بدبینی های فراوانی و از لحاظ تکنیکی به او امیدهای بی پایانی وجود داشت اما قضیه کاملا به عکس درآمد و ما حالا باید از لحاظ ایدوئولژیک به او یک نمره ی مثبت و از قصه نویسی و کارگردانی به او نمره ی منفی بدهیم. البته اکثر صدمه ای که فیلم فرهادی به لحاظ تکنیکی خورد بابت تلاش او برای همسازی با معیارهای سبکی سینمای فرانسه است که منجر به جایزه گرفتن او از کن هم نشد و چنین قضیه ای واقعا از این به بعد برای خود فرهادی و همچنین تمام فیلمسازان دیگر ایرانی درس و تجربه ای بزرگ خواهد بود./ی2

"به نقل از باشگاه خبرنگاران"

  • مجتبی قره باغی

بی‌تابی پیت‌ها

یادداشت از میلاد جلیل زاده .

 

بیتا (الهه حصاری) دختر جوانی است که پدرش را از دست داده و به تازگی در یک مطب دندانپزشکی به عنوان منشی مشغول به کار شده است.

مادر بیتا (فریبا کوثری) به طور مخفیانه به عقد موقت مردی به نام ناصر آقا (مجید مشیری) در آمده که صاحب سوپر مارکت همان محل است یک روز یکی از بیماران دندانپزشکی به همراه پلیس وارد مطب شده و ادعا می‌کند که سه عدد تراول چک پنجاه هزار تومانی از او به سرقت رفته. تراول‌ها در کیف بیتا پیدا می‌شود و امیر (حامد بهداد) که همکار بیتا درهمان دندانپزشکی است پیگیر کارهای او برای آزادی‌اش می‌شود اما در نهایت می‌فهمیم که سارق تراول‌ها خود امیر است و...


بعد از دیدن این فیلم باید به کارگردان آن توصیه کنیم در یک کلاس مبانی فیلم سازی شرکت کند و احتمالا در آنجا متوجه خواهد شد که سینما دستور زبان دارد، قانون دارد، اصول دارد و در کلاس اول آن هر کس را با اصطلاحاتی آشنا می‌کنند مثل دکوپاژ و میزانسن و... این که ما دوربین را روشن کنیم و از مکالمه‌ی دو نفر به سبک روی دست و شلخته فیلم بگیریم معنی فیلمساز بودن نمی‌دهد بلکه حداقل باید کاری انجام داد که یک کارگر ساختمانی، یک مهندس برق، یک پزشک و یا یک راننده تاکسی بلد نباشد و گر نه تمام دنیا را می‌توان کارگردان دانست.

(بی تابی بیتا) فیلمی است که انگار بدون حضور کارگردان ساخته شده و حتی فیلمبردار هم که به طور خود جوش و سر خود سر می‌چرخانده تا هر کس را که در حال دیالوگ است شکار کند، حتی او هم کمی سلیقه به خرج نداده.

نباید گفت قاب بندی‌های این فیلم غلط بود چون به مفهوم قاب توهین می‌شود بلکه باید گفت این فیلم قاب بندی نداشت. نباید گفت میزانسن‌ها غلط بود چون به مفهوم میزانسن توهین می‌شود بلکه باید گفت این فیلم میزانسن نداشت، نباید گفت...دکوپاژ نداشت، نباید گفت... بازی نداشت، نباید گفت... اصلا فیلمی در کار نبود! ماکه چیزی ندیدیم، شما هم برای حفظ آبروی سینمای ایران لطفا اگر دیده‌اید-ندیده بگیرید.


در بی‌تابی بیتا ما با سه جوان مواجهیم(بیتا، بهاره، امیر) که هر سه بی‌پدر هستند و گرگ صفت بار آمده‌اند حتی خود بیتا این یعنی جوان نسل امروز همین است ولاغیر، اما چرا؟

چطور به چنین نتیجه‌ای رسیدیم؟ مادران این جوان‌ها هر کدام فرزندانشان را مثل خیار به یک مرد هوسباز می‌فروشند و مردهای این فیلم هم همه یک مشت هوس بازند که وقتی زنی را به کابین خود می‌برند، حتما باید بی‌رحمانه و وحشیانه فرزند حتی دختر او را از خانه بیرون کنند و فقط مادر امیر فرزندش را به یک مرد هوسباز نفروخته، که البته نتوانسته چون ظاهرا هشتاد سال سن دارد و کسی طالب او نیست.

حتی آدم‌های فرعی قصه هم آنرمال و عجیب وغریبند، چون نویسنده نمی‌توانسته درام را به طور طبیعی پیچیده کند و به ناچار کاراکترها باید با انگیزه‌های خل و چل وار و فراتر از غلو قصه را به سمت جلو هل بدهند.

بدین ترتیب شخصیت‌ها بر بستر قصه پیش نمی‌روند یا آب بر بستر رودخانه پیش نمی‌رود بلکه آب راکد مانده و این بستر رودخانه است که حرکت می‌کند. این یعنی سازند‌ه‌ی اثر به جای این که آب را حرکت دهد کره‌ی زمین را حرکت داده و نظم دنیا را بهم زده

توجه کنید؛

ما با چه جهانی در این فیلم طرف هستیم؟ آیا این اثر آئینه ایست که واقعیت جامعه را به ما بنماید؟ آیا جامعه‌ی ما چنین است؟ (پلیس خوب خوب است و این قضیه باج به ممیزی نیست، کار هست، ارزانی هست، قانون‌های حمایتی هست و... فقط این خود آدم‌هایند که مریض و روانی و اخلا‌گرند، به جان هم می‌افتند، همدیگر را می‌خرند، همدیگر را می‌فروشند، دنیار را به هم می‌ریزند و خراب می‌کنند و...


اسم این اثر را گذاشته بودند (بی‌تابی بیتا) لابد یعنی بیتا ناراحت و بی‌تاب است اما در اصل تمام افراد قصه چنین بودند و نه فقط بیتا. مقصر هم جبر زمانه بود نه عاملی اجتماعی. بنابراین نمی‌توان ساخته‌ی آقای فرید را اثری منتقدانه در باب اجتماع و مسائل آن دانست بلکه باید از چرخ مکار و فلک کج مدار گله مند بود و از زمانه‌ی ناسازگار و به عبارتی سر راست‌تر و خودمانی‌تر از شانس و اقبال بد.

از طرفی شخصیت‌های قصه آنقدر عمیق نیستند که اگر اثر را اجتماعی ندانستیم نقد آن را فلسفی بدانیم آدم‌های این قصه یک مشت آنرمال و روانی هستند که انگیزه‌هایشان با هم تضارب پیدا می‌کند و یکسری اتفاق نپذیرفتنی را باعث می‌شود.آدم‌های این قصه در حقیقت آدم نیستند بلکه پیت‌های کوچک و بزرگی‌اند که سازنده‌ی اثر از کنارشان رد شده و به هر کدام لگدی زده تا به سمتی برود. این پر تاب شدگی همان است که در نام و ادعای فیلم بی‌تابی خواند شده و ما برای اصلاح نام فیلم باید آن را (ی‌تابی پیت‌ها) خطاب کنیم./ی2

"به نقل از باشگاه خبرنگاران"

  • مجتبی قره باغی

تقلید کورمال از کیارستمی و موضع روشنفکرانه علیه زنان

"میلاد جلیل زاده"

"آموره" داستان پیرمردی است که همسرش بر اثر سکته ابتدا نیمه فلج می شود و کم کم حتی توانائی ذهنی اش را از دست می دهد اما او تا آخرین لحظه از بیمارش پرستاری می کند...

                                 

باشگاه خبرنگاران- "آموره" داستان پیرمردی است که همسرش بر اثر سکته ابتدا نیمه فلج می شود و کم کم حتی توانائی ذهنی اش را از دست می دهد اما او تا آخرین لحظه از بیمارش پرستاری می کند البته آخرین لحظه را خود این پیرمرد به وجود می آورد، یعنی همسرش را با متکا خفه می کند و کلی اشک می ریزد او پس از این قضیه خانه را ترک می‌کند و مامورین آتش نشانی با شکستن درب منزل جنازه خانم لوران را پیدا می‌کنند.

یک منتقد صادق و بی غل و غش در جواب (آموره چه جور فیلمی است) باید به مخاطب پرسشگر بگوید یک فیلم با ریتمی بی نهایت کند، که گاه حتی تا حد شکنجه شما کشدار می شود واقعا آموره چنین فیلمی است و طولانی بودن پلان های آن را تئوری های پوسیده ای توجیه می کند که در دوره لج بازی مدرنیستم با مزاج نرمال انسان ها به یک مد روشنفکری تبدیل شده بود و حالا یک پیرمرد مربوط به آن دوره کارگردان آموره، ضدیت مدرنیسم با زیبائی شناسی طبیعی آدم ها را به دوره پست مدرن آورده البته پلان طولانی را نمی توان به طور کل نفی کرد اما هر طولانی بودن و ریتم کندی هم نمی‌تواند با ایستادن زیر تابلوی (من هنری و روشنفکری هستم) به همه منتقدان شیوه اش بگوید ساکت!

سینمای لانگ تیک و کشدار را دوست داشته باشید یا نه، به هر حال از آن منطق خودش را انتظار دارید و گرنه هر کسی که پلان ها را طولانی کرد می‌تواند ادعا کند فیلمی هنری ساخته و آن طور دیگر فرقی بین یک اثر معمولی با آثار بزرگ وجود ندارد بیائید درباره منطق این نوع سینما بحث کنیم.

            

*یک تقلید کورمال ونیم بند از عباس کیارستمی

تفکر غالب و مشهورتر در تئوری های هنری به یک تفاوت گذاری هنرمندانه بین واقعیت محض با اثر هنری اعتقاد دارد عکس کاخ گلستان را می‌توان در میدان انقلاب به بهای هزار تومان خرید اما نقاشی آن (اثر استاد کمال الملک) از فرط هنری بودن قیمت ندارد با اینکه عکس به واقعیت نزدیک تر است اما تصرف یک هنرمند در حقیقت یعنی همان فاصله ای که بین واقعیت محض و اثر هنری به وجود آمده لازم است تا اثر ارزش پیدا کند اما برخلاف این تفکر غالب، در یکی از مکاتب هنری اعتقاد بر این است که هر اثری باید گزارش صرف واقعیت باشد این مکتب به واقعیت محض و هر روز مره که به هیچ وجه تصرفی زیبائی شناسانه در آن نشده اعتقاد دارد پس طبیعی است پیروان چنین مکتبی کات در سینما را تصرف در امر واقعی بدانند و مخالف آن باشند و تا حد ممکن پلان ها را بدون کات و طولانی کنند اما چنین تفکری فقط جلوی کات را نمی گیرد بلکه جلوی قصه شدن ماجرا را هم خواهد گرفت چون پاد رمانتیک است و به داستان هم اعتقاد ندارد و داستان را چینش اتقاقات توسط نویسنده می داند و در حالی که واقعیت محض خیلی معمولی تر از داستان های نویسندگان است.

                 

این مکتب در شاخه های مختلف هنری باعث به وجود آمدن شیوه های بیانی و سبکی خاصی شده و اوج سینمائی آن در دنیا کسی است به اسم عباس کیارستمی که در آثارش علم هنری جای فلسفه هنر را گرفته مشکلی که در مورد فیلم "آموره" وجود داشت این است که ژست داستان گوئی دارد و باید به سبکی که مناسب چنین داستانی باشد کارگردانی می شد نه با مدل سینمائی فیزیکی اما به جای این که ایرادهای قصه برطرف شود و نویسنده حفره های داستان را پر کند موقع کارگردانی به قول قدیمی های خودمان تا سفید بود توی آن آب بستند و قصه ای که باید در پانزده دقیقه روایت میشد برای رسیدن به استاندارد یک فیلم بلند تا نود دقیقه کش پید کرد و برای توجیه این کش دادن به آبروی فیملهای ناتورالیستی امثال کیارستمی توسل شده حتی در تنها نمای فیلم که خارج از منزل آقای خانم لوران گرفته شده یعنی نمای اپرا، یک ادای دین رسمی به فیلم شیرین کیارستمی انجام گرفت که باز تاکید می‌کنم آن مدل روایت و کارگردانی منطق خودش را دارد و آموره فقط برای توجیه ضعف هایش قسمت هائی از آن سبک را به کار برد.

                           

توجه کنید که هر بار غذا دادن پیرمرد به پیرزن چند دقیقه و بدون کات طول می‌کشد تمام کارهای دیگر هم همین طور است حالا فرض کنید آقای هانکه کات می زد و طبق عرف معمول این اتفاقات را خیلی کوتاه تر نشان میداد آن وقت کلی از زمان فیلم از دست می رفت در چنین وضعیت یا فیلم در حد یک ربع ساعت کوتاه می شد و یا باید مثلا به جای سه بار غذا دادن در طول فیلم ده بار آن را نشان می داد که این هم نوع دیگری از کسالت آوری می شد و بدتر اینکه نمیشد یک توجیه روشنفکری هم برایش دست و پا کرد.

*بیزاری روشنفکرانه از زن ها

بعد از مطالب فوق نوبت این است که به ایده آل اثر و آنچه که  می‌خواهد بگوید بپردازیم آموره روی این نکته تاکید دارد که عشق اساسا چیزی مردانه است و پرسپکتیو ایدئولوژیک فیلم تاکیدی بر این مطلب به حساب می‌آید که تمام عشاق مشهور تاریخ در دنیا از میان مردان بوده اند.

شاید مشائیل هانکه در جامعه همان چیزی را دیده که بعدها بررسی های آماری هم بنا به حکمی رسمی تر اعلام کرده ند که البته باید گفت او از مشاهداتش برداشت های خودش را کرده و اکنون در اثرش به مود بیان گذاشته است یک آمار رسمی  در چند سال پیش اعلام کرد که متوسط سن زنان سالمند بعد از مرگ همسرشان بالاتر می رود اما در مورد آقایان قضیه بالعکس است و آن ها بعد از فوت همسرها نسبت به متوسط عمر سالمندان کمتر زندگی کرده اند از این آمار می شود وفاداری و عشق ابدی مردها را برداشت کرد و البته ممکن است برداشت هائی برخلاف آن هم قابل انجام باشد من در این نگارش در تائید یا رد هر طرف از قضیه هیچ صحبتی نمی کنم و قصدم صرفا توضیح دیدگاه فیلمساز است از سکانس های ابتدائی فیلم می شد این دیدگاه را فهمید بعد از بازگشت آقا و خانم لوران از اپرا به منزل مرد به زن پیر و فرتوتش می گوید امشب چقدر زیبا شده ای و زن خیلی سرد پاسخ میدهد شوخیت گرفته واین تقریبا یعنی دیوانه شده ای؟ چنین دیالوگ هائی یعنی که یک مرد می تواند حتی در سن هشتاد سالگی در سیمای محبوبه اش زیبائی ببیند و خاصیت عشق این است اما زن ها نخواهند توانست این حرارت را حفظ کنند و عشق در آن ها خاصیتی زودگذر و سطحی است صحنه هائی که پیرمرد قصه همسرش را کمک می کند تا راه برود از نظر فیزیکی بی شباهت با باله های یک زن و مرد جوان نیست و این شباهت تقریبا چنین معنی می دهد که یک مرد فقط در دوران طراوت و شادابی پایه و حریف معشوقه اش نیست بلکه همیشه در شور و وفاداری باقی خواهد ماند.

تجربه به ما میگوید که چنین موضع گرفتنی از یک فیلمساز سالمند مثل میشائیل هانکه چیز بدیع و غیر منتظره ای نیست خیلی از روشنفکران در سنین بالا دیدی منفی نسبت به خانمه ها پیدا می کنند و البته این حالت ضد زن از نوع سنتی میل به کنیزک کردن زنان، نیست بلکه صرفا یک دید انتقادی نسبت به جنس مخالف است شاید دلیل چنین روحیه ای رودست خوردن مرتب روشنفکرها در سنین جوانی از مردان لااوبالی اجتماع هنگام رقابت برای بدست آوردن دل خانم ها باشد و این قضیه باعث شده آنها بعد سپری کردن یک عمر هنگام اندیشیدن به دلیل این وضعیت تصور  کنند که زن ها فقط درگیر ظواهر فریبنده می شوند و باطن عشق را درک نخواهند کرد باز هم جای تاکید دارد که من فقط در حال نقل و توضیح مطلب در راستای نقد و توصیف فیلم هستم و موافق یا مخالف این نظریه حرفی نمی زنم.

چنین مود و احساسی را در فیلم سفید اثر کیشلوفسکی هم می‌توان دید و نیز دو آثار اکثر روشنفکرانی که در دوره کهنسالی به خلق هنری پرداخته اند البته موارد قابل توجه دیگری هم وجود دارد آن ها کاملا خلاف این موضع اتخاذ شده و چنین آثاری را کسانی بوجود آورده اند که زندگی شخصی شان شیرین ومحبت آمیز و امن بوده و به هر حال وضعیت روانی یک هنرمند به طور ناخودآگاه در اثر او تجلی خواهد کرد./ی2

  • ۰ نظر
  • ۲۶ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۶:۵۴
  • مجتبی قره باغی

تهران؛ سیصد ضرب در پنج

"میلاد جلیل زاده"

باشگاه خبرنگاران- پسری فقیر عاشق دختری پولدار می شود و دو رقیب خود را با افشاگری علیه آن ها از میدان به در کرده و نهایتاً به مرادش می رسد.


این فیلم یک تصویر تخیلی از شهر تهران در سال 1500 هجری شمسی است و ماجرائی که به سختی می‌توان آن را قصه نامید بهانه نمایش این تصویر شده.

سناریوی این کار قصه نمی شود و فقط در حد بهانه و بستری برای چند متلک به امروز و آینده تهران باقی می‌ماند فرض کنید به همراه چند نفر از دوستانتان دور هم نشسته اید و یکی می‌پرسد ما وقتی پیر شدیم چه شکلی هستیم؟ چه کاری می‌کنیم؟ و... با همین تصور می شود کلی متلک ها  هم نمی‌توانند یک قصه باشند بلکه نهایتاً خواهند توانست در جایگاه جزئیات یک قصه قرار بگیرند پس اول نیاز داریم که داستان داشته باشیم تا در مرحله بعد این جزئیات در روند آن قرار بگیرند.


می توانیم عبارت جک و سرگرمی را در اینترنت سرچ کنیم و کلی لطیفه بخوانیم و کلی بخندیم اما توقع ما ازدیدن یک فیلم لذت بردن بیش از چند بار خندیدن صرف است ما قصه و گویاترین روایت بصری از آن را می‌خواهیم و این جزئیات اگر در ساختمان کلی اثر جایگاهشان را یافتند با ارزش به حساب می‌آیند و گرنه یک مشت متلک پراکنده خواهیم داشت که دیدن و شنیدنشان ارزش رفتن ‌تا سالن سینما و پرداختن بهای بلیت را ندارد در "تهران 1500" همین متلک ها هم منعقد نشده و گرم نشده رها می شوند یعنی مثل یک موسیقی که نرسیده به مرحله فرود پخش آن را قطع کرده باشند تمام صحنه ها و سکانس های فیلم هم همین طور عجله ای به صحنه ها و سکانس های بعدی کات می خورد و اما از نظر تکنیکی هم باید گفت که این فیلم واقعا ناامید کننده است ممکن است خیلی از مخاطبان این طور به "تهران 1500" باج بدهند که این اثر اولین انیمیشن بلند ایرانی است و به عنوان اولین کار می توان آن را قابل قبول دانست اما اولا: انیمیشن های کوتاهی که در چند ساله اخیر از فیلمسازان ایرانی دیده ایم نشان می دهد که ما تکنولوژی پویانمایی را در حدو اندازه های بین المللی دارمی و اگرتا به حال هیچ کدام از آن کارها که اکثرا با هزینه های شخصی ساخته شده اند مثل "تهران 1500" به کمیت یک فیلم بلند سینمایی نرسیده در تمام موارد به دلیل کمبود بودجه بوده است اما فیلم بهرام عظیمی با هزینه ای ساخته شده که توقع کیفیتی بیش از این ها را می برد و حالا پیدا کنید پرتقال فروش را !

ثانیا" اگر قرار باشد مثلا تکنولوژی (چرخ) را وارد ایران کنیم لازم نیست شکل هندسی دایره از اول در این جا اختراع شود بلکه باید تا حد توان از تجربه دیگران استفاده کرده و لااقل از اواسط راه شروع کنیم و یا فرض کنید ما تکنولوژی خودروسازی را در ایران نداشته ایم و حالا می‌خواهیم آن را بومی کنیم آیا باید از خودروی دیزلی شروع کرد؟ در این صورت سنگین تریم که اصلا بی خیال ساخت خودروی داخلی شویم در مورد تهران 1500 هم باید گفت که ساخته نشدن آن بهتر از این همه دمیدن در کوره امید بود ثالثاً این فیلم تا این حد به لحاظ دکوپاژ و میزانسن ضعیف است؟ آیا اینها هم ربطی به بودجه و یا نبودن تکنولوژی داخلی دارد؟ چند بار باید برای فرار از خلوت شدن میزانسن از تکنیک آرک در فضای سه بعدی که راحت ترین کار است استفاده شود؟ و چرا جزئیات قاب در حد انیمیشن های لیمیتید است که برای تلویزیون ساخته می شوند و نه برای پرده سینما که تمام برهنگی ها در طراحی قاب را لو میدهد؟

در ‌آخر فقط باید گفت کسانی که پویانمایی را می شناسند این را هم می دانند که همانندی بیش از حد یک انیمیشن به الگوهای واقعی به هیچ وجه نشانه ای از قوت آن نیست بلکه راحت ترین کار شباهت دادن زیاد بین عناصر طراحی شده با مدل های واقعی است و در حقیقت هنر اصلی در این وادی را باید همان غلو انیمیشنی در طراحی چهره ها، صحنه ها، اکت ها و... دانست/ی2

 

  • ۰ نظر
  • ۲۶ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۶:۲۸
  • مجتبی قره باغی

فارسی وانیسم‌ و شیرینی خیانت در اثری از "فرهادی‌" درجه دو

"میلاد جلیل زاده"

"رویا" یک معلم خانگی پیانو و همسرش "علی‌" (حسین پاکدل‌) دندانپزشکی 50 ساله است، "رویا‌" با "پرهام معینی‌" نامزد این دختر جوان که "نسیم‌" نام دارد تماس گرفته و از رابطه‌ی همسرش با او مطلع می شود.


کاجها


باشگاه خبرنگاران؛ "رویا" (مهناز‌ افشار‌) یک معلم خانگی پیانو و همسرش "علی‌" (حسین پاکدل‌) دندانپزشکی 50 ساله است بعد از مسافرت "علی‌" به خارج از کشور یکی از شاگردان جوان "رویا‌" هم ناپدید می‌شود، "رویا‌" با "پرهام" یعنی نامزد این دختر جوان که "نسیم‌" نام دارد تماس گرفته و از رابطه‌ی همسرش با او مطلع می شود.

خود او هم بعد اطلاع یافتن از این ماجرا با پسر مجردی‌ به نام "نریمان‌" (صابر ابر) رابطه برقرار می‌کند و بعد از بازگشت "علی‌" از سفر به او می گوید که دوباره توانسته حسی را که طی چهارده سال زندگی مشترک در خود خفه کرده بود دوباره زنده کند.(برف روی کاج ها)

  • ۰ نظر
  • ۱۸ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۰:۳۲
  • مجتبی قره باغی

آخرین موضع گیری فرهادی درباره مهاجرت

میلاد جلیل زاده

 

گذشته را باید در پیوند با دو فیلم قبلی فرهادی بررسی کرد و مبنای این سه گانه انگاری نگاه به مسئله مهاجرت است.

باشگاه خبرنگاران- گذشته را باید در پیوند با دو فیلم قبلی فرهادی بررسی کرد و مبنای این سه گانه انگاری نگاه به مسئله مهاجرت است.

مهاجرت درونمایه و تم اصلی بسیاری از آثار سینمایی ایران به پیش از انقلاب و چه بعد از آن بوده و به طور کلی می توان آثار مربوط به این زمینه را به سه دسته تقسیم کرد.

1- آثاری که در آن ها یک نفر ایرانی خارج نشین برای ملاقات با میهن و هم میهنانش به ایران برگشته و سودای مهاجرت را در سر شخصیت های داستان می اندازد و یا اینکه پیام آوری از فرهنگ غرب برای آنان می شود.

2- آثاری که در آن ها عده ای قرار است از کشور خارج شوند و داستان فیلم شرح تلاش آن ها برای رفتن است.

3- آثاری که در خارج از کشور به وضعیت ایرانی های مهاجر می پردازد.

به عبارتی خلاصه تر در یک نوع از این قصه ها کسی به ایران می آید و بقیه را برای رفتن هوایی می کند در نوع دوم کسی می خواهد از ایران برود و در نوع سوم وضعیت کسی که از ایران رفته را می بینیم، (در باره الی) از نوع اول این قصه ها بود یعنی پسری که از آلمان به این جا آمده بود، می خواست یک دختر ایرانی را بعد از ازدواج با خودش به خارج از کشور ببرد و قرمان آن قصه در  حقیقت دختری بود که وسوسه رفتن در سرش افتاد یعنی الی. (جدایی نادر از سیمین) جزو نوع دوم به حساب می آمد یعنی زنی ایرانی قصد داشت به خارج از کشور برود که ... اما فیلم (گذشته) که آخرین اثر فرهادی است از نوع سوم به حساب می آید یعنی به وضعیت یک ایرانی می پردازد که به خارج از کشور مهاجرت کرد.

  • ۰ نظر
  • ۱۰ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۰:۵۱
  • مجتبی قره باغی

چند سوال بی پاسخ از "بهمن فرمان آرا" و البته از یک بانک

 میلاد جلیل زاده


"فرمان آرا" حالا در اثرش یک روشنفکر خفقان زده منزوی شده را نشان می دهد که نمادی از خودش به حساب می آید و ما می خواهیم از ایشان بپرسیم که چه کسی شما را منزوی کرده؟ مردم؟دولت؟ و یا خودتان؟!

باشگاه خبرنگاران- قبل از انقلاب "بهمن فرمان ‌آرا" را بیشتر به عنوان تهیه کننده می‌شناختند و تهیه کنندگی در سینمایی از آن جنس، شغل چندان شریفی به حساب نمی آمد. البته او اثری مثل "در امتداد شب" را هم تهیه کنندگی کرد که سوژه بحث خیلی از منتقدان شد و خودش در مقام کارگردان فیلمی به نام "شازده احتجاب" را ساخت که از کارهای تأثیرگذار بر جریان موج نوی سینمای ایران بود.

با حدوث انقلاب اسلامی و نمودار شدن تغییر ذائقه سینمایی مردم، چیزی از جریان موسوم به فیلم فارسی باقی نماند و از سینمای رژیم سابق تنها جریان موج نو بود که به این سوی انقلاب هم راه یافت. شاید "فرمان آرا" هم از آن جهت که تا حدودی جزو این جریان بود توانست حتی بعد از انقلاب هم به فعالیتش ادامه دهد و گرنه به عنوان یک تهیه کننده فیلم فارسی هیچ جایگاهی در دوره جدید نمی یافت.

بعد از انقلاب با فرمان آرا برخورد بدی نشد و حتی با این که این فیلمساز نسبت بسیار نزدیکی با خانواده پهلوی داشت (همسر اشرف پهلوی خواهر دو قلوی محمدرضا شاه)، نه تنها بعد انقلاب به زندگی طبیعی‌اش در ایران ادامه داد بلکه توانست حرفه فیلمسازی را هم پیگیری کند.

آنچه در ادامه می خوانید درباره آخرین فیلم "بهمن فرمان آرا" یعنی "خاک آشنا"‌است اما به اصرار خود ایشان قبل از بررسی این فیلم مجبور شدیم کمی درباره مسایل شخصی شان هم صحبت کنیم چون "فرمان آرا" فیلمسازی است که آثارش را شدیدا به خودش ربط می دهد و بقیه هم برایش این کار را می کنند.

او مرتب اسم "ژاله" را در هر فیلم می برد که معلوم نیست بر چه کسی دلالت می کند و مرتب در هر فیلم نمادی از شخصیت خودش را بین کاراکترهای اثر جای می دهد.

"فرمان آرا" حالا در اثرش یک روشنفکر خفقان زده منزوی شده را نشان می دهد که نمادی از خودش به حساب می آید و ما می خواهیم از ایشان بپرسیم که چه کسی شما را منزوی کرده؟ مردم؟دولت؟ و یا خودتان؟! و در ضمن می خواهیم بپرسیم که چه کسی گفته شما می توانید در جایگاه عقل کل به نصیحت-بخوانید تحقیر- جوان ها بپردازید؟ و از همه این ها گذشته من شخصا به هیچ وجه نمی فهمم چرا BBC این قدر شما را دوست دارد و مثلا سراغ مهرجویی، تقوایی، کیمیایی، بنی اعتماد، کیارستمی و ... نمی رود؟

و سوال آخر من خیلی سخت تر جواب خواهد گرفت به خاطر اینکه در مورد (سرمایه گذاری مالی) سر هر کسی کلاه برود سر بانک ها کلاه نمی رود اما چرا بانک اقتصاد نوین حاضر شد روی یک فیلم نق نقوی بی رمق سرمایه گذاری کند که نه تنها مخاطب داخلی نپسندید بلکه جشنواره های رنگ به رنگ فرنگ هم حاضر نشدند حتی یک حبه تمشک طلایی به آن بدهند؟ /ص

  • ۰ نظر
  • ۱۰ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۰:۴۸
  • مجتبی قره باغی
نوشتن‌گاه

دست‌های مرا گرفت و فشرد و خندان گفت: خب پس توانستید زنده بمانید، نه؟ از دو ساعت پیش اینجا منتظرم! نمیدانید امروز بر من چه گذشت! میدانم، میدانم! ولی برویم سر موضوع! می‌دانید چرا آمدم؟ نیامدم که مثل دیروز یه عالم پرت و پلا بگویم! می‌دانید؟ باید در آینده عاقل تر از این باشم. من دیشب خیلی فکر کردم! (شب‌های روشن - داستایفسکی)

بایگانی
آخرین نظرات