نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

۱۱۰ مطلب با موضوع «بی رودربایستی» ثبت شده است

#جدال_با_مرگ نام فیلمیست که بنده دو ساله سعی دارم بسازمش - متاسفانه آه در بساط نداشتم - با کلی زحمت نجات یافته داستانم رو بعد از تلاش یک ساله پیدا کردم و بر خلاف قول اولیه اش حاضر نشد جلوی دوربینم بیاد - امروز به اجبار موجز و خلاصه این فیلم رو در 5 دقیقه ساختم. 

 

 لیست برخی فیلمهای مستند و داستانی تولیدی من، مجتبی قره باغی طی سالهای گذشته. غالبا این فیلمهارو برای سازمانها و ارگانهای دولتی ساختم که برای پخش داخلی بوده و در سایتها هم موجود نیستند.

مستند گرگها

مستند شهدای حج (پخش شده)

مستند در عمق ناکامی (پخش شده)
مستند در عمق تاریکی (پخش شده)
مستند میم مثل قتنه
مستند تمدن غرب
مستند سید بلوچستان
مستند تشنگی فرهنگی
مستند تحریم و ترور
مستند بازگشت عیسی (پخش شده)
مستند وضعیت قرمز (پخش شده)
مستند ورای بهشت
مستند حوالی فتنه
مستند روایت پایداری
تله فیلم داستانی سکوت
تله فیلم داستانی طلوع
تله فیلم داستانی منفذ
مستند خاکستر جهل
مستند جهل و تعصب
مستند فرهنگ تشنگی
مستند اینجا تهران است صدای ما را از تل اویو میشنوید؟
مستند تروریسم در آستین غرب
مستند آژاکس (پخش شده)
مستند رویایی از جنس خاکستر (پخش شده)
مستند شهدای ژاله (پخش شده)
مستند قدرت اراده 
مستند جدال با مرگ 
مستند حریم حرم
مستند سنگ اول
مستند پیاده نظام
تله فیلم داستانی قاعده
تله فیلم داستانی زمزمه
مستند تعزیه در ایران (پخش شده)
فیلم کوتاه کیومرث (جشنواره ای)
  • ۱ نظر
  • ۱۵ خرداد ۹۷ ، ۰۱:۱۷
  • مجتبی قره باغی
سرکوب - علاقه شخصی بنده به یاس و هیچکس

وقتی به آینده فکر کنی کم کار میشی

ببین رپ یه اسب وحشیه که سوار کار نداره نمیتونه کسی ازش تو ایران مایه حلال وار دراره
تا جایی که هنرمند هیچ فرقی با یه خلافکار نداره

پس هر کی سر میز ما اومد بگو که قرارداد نیاره
اینه که تا قسط ها زیاد شد کم کم ورس ها کم شد

از اون طرف چه جرم هایی که با یه امضا حل شد
یعنی که سلیقه طرف همیشه دخیله وسط همینه تحمیله نظر نتیجه تخریبه اثر

ولی وقتی که از سرت آب بگذره کلا میگی بهتره خودم تکلیفو یکسره کنم
تا اینجا عمرمو ضرر کردم هزینشم میدم من که تا همینجا رو اومدم پس بقیشم میرم

منی که از اعتماد بی جا هنوز آبستنم ولی در نهایت میدونم اینو که باعث منم
دیدم اون ها که با خنده جلو میان ناکسترن در آخر دیدم متکی به مشتی خاکسترن

فهمیدم فقط پدر مادر میگه پسرم دخترم بقیه که این اسمو ببرن مفت برن
دخترم باا ولم کن حرکت کاملا فوله یارو علنا میخواد با چشم تو رو حاملت کنه

میگه تو پسرمی قدمت رو چشممه میبینی پاش برسه حاضره گردنتو بشکنه
هر کی میخواد شیکمتو سفره کنه تا به خودت بیای اون دورا یه نقطه شده

من دیوونه میرم بیرون ولی عاقل میرم خونه دیگه هیچی نمیتونه منو غافلگیرم کنه
حتی اون که با شخصیت با یه صدای سلامت میگه دارم میرم فلان جا ولی کرایه ندارم

میگی کمک کنم از بقیه خواهش نکنه فردا میبینی همونجاست یارو کارش همونه
اینه که شک از تو خیابونو کوچه میاد و مغز تبدیل میشه به هوش سیاه

اینجا بچه تمرین میبینه با یه لحنه محکم اول از همه یاد میگیره اون بیرون همه گرگن
میفهمه فقط خودشو ببینه بقیه همه نوکر و بالاخره شک به آدما درون ذات بچه گل کرد

تو اون سن آرزوهاش مثله ناموسشه ولی نابودیه آرزوها میشه آموزش بعدی
یعنی آینده هات بهت تحمیل شدن بذار منظورمو یه جور دیگه تکمیل کنم

یادمه بچه بودم تو جمع یکی صدام کرد بزرگ جمع بود یه کم نگاهم کرد
بهم گفت میخوای چیکاره شی بهش گفتم فضانورد گفت پول رو زمینه دنبالش تو فضا نگرد

تو درسهاتو قبول شو فضا مضا پیشکشت با دو تا جمله میخواست آرزوهام هیچ بشه
میدیدم همه نمه میخندیدن زیر لبی میخواستم که آب شم برم زیر زمین

الان هم زیر زمینم وقتی خوردم از همه لگد حداقل اینجا هیشکی منو مسخره نکرد
اونی که رو نداشت تو داشت ولی میدونست چشه

مدام با خودش گفت از این بد تر هم میتونست بشه
هر چی بود گذشت فقط جای زخمش موند مینویسمو مینویسمو بالا میره گردش خون

روزی رو میبینم جوری حالم خوبه که چسبیدم به سقف اون روز اگه منو دیدی فقط بگو حقش بود
البته شاید فکر بکنی که موزیک شغل منه ولی نه موزیک یه عشقه که توم شعله وره

ولی در واقع این روزا هدف هام تویه بیراهه اسیره سن که میره بالا میفهمی که بی مایه فطیره
اسم امروز هست فردا نه میگین چرا خب فردا از ما بهترون میان ما میریم کنار

نمه نمه دور و برت خالی میک
  • ۰ نظر
  • ۲۹ فروردين ۹۶ ، ۱۵:۲۱
  • مجتبی قره باغی
چشمان هیز زنانه

#دوباره_خوانی_پست_های_جذاب_قدیمی_نوشتن_گاه

سنگین است. احساس می کنم شانه هایم را می فشارد.

گاهی تمام سعیم را می کنم سربلند نکنم، اما همیشه اینطور نمی شود و آن لحظه، لحظه ی باخت است.

لحظه ای که گلوله میخوری. گلوله تیز تیز.

باید مرد باشی تا منظورم را خوب درک کنی.

وقتی از کناره ی عابر پیاده در حال عبور هستی. زمانی که به مغازه ای برای خرید می‌روی، وقتی در جمع میهمانان هایی هستی که شاید اولین بار است و یا شاید سالی یک بار آنها را می‌بینی.

وقتی کنار سکوی پارک، بیخ تئاترشهر نشسته ای و با دوستانت داری گپ میزنی یا زمانی که در کافه داری سیگارت را دود می کنی و دلستر خوش‌طعمت را آرام آرام می نوشی؛ به جز نگاه خدا همیشه یک نگاه که به سبکی نگاه خدا نیست، شانه هایت را سنگین می کند.

پلکهایت را البته بیشتر.

 معذبت می کند نگاه زنها.

آری!

معلوم نیست چگونه نگاه می کنند و چه در سر دارند!؟

به چه فکر می کنند که فکرشان سوار بر سوی نگاهشان به سوی جسم تو پرتاب می شود.

زن ها با نگاهشان چنان تو را می بلعند گویی لقمه غذایی بیش نیستی.

با حجاب و بی حجاب هم ندارد.

از هر نوع با هر تفکری.

بارها برای خود من پیش آمده که سرم را بلند کرده ام و از میان چادر سیاه روبرویم فقط دو چشم را دیده ام که بلافاصله از چشمهایم فرار کرده اند.

نمی‌دانم در کوی اخلاق بانوان هم هیزی معنا دارد یا نه!؟

نکند آنها به چشم برادری مردان را نظاره می کنند!؟

یا شاید لحظه ای شوی آینده‌شان را تجسم می نمایند در ذهنِ...

هر چه هست فقط کافیست تو سرت را بلند کنی و همان زن را نگاه کنی،آنگاه تو یک مرد هیز بدکرداری.

  • ۱ نظر
  • ۲۷ فروردين ۹۶ ، ۲۱:۱۸
  • مجتبی قره باغی

ویدئوی آنرمال
کاری از آذر خرم



  • ۰ نظر
  • ۲۶ فروردين ۹۶ ، ۱۲:۲۱
  • مجتبی قره باغی
حمایت از آذر خرم

اینجانب مجتبی قره باغی فرزند پدرم بدینوسیله از خانم آذر خرم به خاطر ساخت ویدئوهای مناسب اجتماعی و غیره حمایت می کنم.


  • ۰ نظر
  • ۲۶ فروردين ۹۶ ، ۱۲:۱۷
  • مجتبی قره باغی
روزمرگی؟!

به نام خالق زیبایی ها

به نام خداوند بخشنده مهربان 


روز طبیعت و تعطیلیش هم به پایان رسید

فردا شنبه نیست اما مثل شنبه روز خاصی است

قراره از تنبلی بکنیم و به دل کار بزنیم

شاید خسته کننده به نظر برسه اما...  نه هیچی، خواستم بگم

خسته کننده نیست

اما دیدم خودم حالم به هم میخوره در این روزمرگی ها سر کار برگردم 

دوباره هر روز سر کار برو و با یه عده احمق سرو کله بزن 

مسیر همیشگی رو در بازگشت به منزل پیش بگیر و با عده احمق سر جا به جا شدن تو مترو و اتوبوس بحث و جدل کن

برس خونه و با زن و بچه... 

وااااای، 

بیخیال

حرفم رو پس میگیرم و بر میگردم به چند خط بالاتر برای تصحیح مطلبم


شاید خسته کننده به نظر برسه اما نه خسته کننده نیست، دوباره میری سر کار و با بهترین همکارای دنیا چاق سلامتی میکنی، عصری تو مسیر برگشت تو پیاده رو به همه آدمها لبخند میزنی و اونا هم در جواب روی تو میبوسن. تو مترو مردم به خاطرت پیاده میشن تا تو سوار قطار بشی.

خونه که میرسی همسرت که دیگه خونه مادرش نرفته و تو خونه منتظرت نشسته، از پای دیکته گفتن به پسرت بلند میشه میاد به استقبالت.

اینطوری طراوت زندگی بیشتر میشه و دیگه از ۲۰ روز تعطیلی در اومدن برات رنج آور نمیشه.


آرزوی این بهترین رو برای شما هم دارم 

  • ۰ نظر
  • ۱۳ فروردين ۹۶ ، ۱۹:۴۳
  • مجتبی قره باغی
همبرگر لاکچری

در رستورانی که این تابلوی چگوارا در کنار گاو و گاوچران بخشی از تزئینات داخلی آن است، برای بچه پولدارهای تهران "همبرگر لاکچری " سرو می شود به قیمت " دویست و پنجاه هزار تومان" . باور کنید دویست و پنجاه هزار! صاحب رستوران یک پسر بیست و دو ساله‌ی متولد آمریکاست که به قول خودش فقط برای سفر به ایران آمده ولی متوجه شده قیمت مغازه در لواسان مناسب است و تصمیم گرفته آن را بخرد و همبرگر لاکچری بفروشد. همین گولاخ که در امریکا " فوتبال آمریکایی " بازی می‌کرده حالا به ایرانِ پسابرجام بازگشته تا بخوبی نشان دهد "جزیره ثبات " به چه کسانی تعلق دارد؛ به کسانی که برای صد و شصت گرم همبرگر یک سوم حقوق ماهانه‌ی یک کارگر را پرداخت می‌کنند و هنگام عارق بعد 

  • ۰ نظر
  • ۰۸ فروردين ۹۶ ، ۰۱:۰۰
  • مجتبی قره باغی
نوشتن‌گاه

دست‌های مرا گرفت و فشرد و خندان گفت: خب پس توانستید زنده بمانید، نه؟ از دو ساعت پیش اینجا منتظرم! نمیدانید امروز بر من چه گذشت! میدانم، میدانم! ولی برویم سر موضوع! می‌دانید چرا آمدم؟ نیامدم که مثل دیروز یه عالم پرت و پلا بگویم! می‌دانید؟ باید در آینده عاقل تر از این باشم. من دیشب خیلی فکر کردم! (شب‌های روشن - داستایفسکی)

بایگانی
آخرین نظرات