بالاخره بعد از سالها عشقی که دنبالش بودم جواب پیام هام رو داد جواب سوالهایی که در دلم برای خودم به وجود اومده بود در این غوغای بی خبری و سرگرم شدن های بی مورد
اینکه حس کنی عشق کسی که دوستش داری و یهو به یادش میفتی دلت قنج میره براش کور سوی امیدی ست در دل تاریکی ها
یعنی دوباره بهت نگاه کرده ان شالله؟ یعنی دوباره حواسش بهت هست؟
این البته نوعی مرام بازی و لوطی گری در ادبیات محاوره ای کوچه بازاریه
و برای نشون دادن ارادت عمیق قلبی فردی به فرد دیگر
بعد از سگتم حسین و آو آو این دست لوس کردن های ادبیات محاوره ای
خیلی هامون خیلی بار شنیدیم که حسین ع به سگ و سگ توله احتیاجی نداره
اگر با تفکر بهشتی و شریعتی، با نگاه مطهری آشنا باشید میدونید که به دور از هر گونه ادا و اصول روشنفکر نمایانه و به واقع از منظر روشنفکرانه نه حسین بن علی ع نه محمد عبدالله ص و نه حضرت حق هیچ کدام به دنبال خاک و سگ و دیگر مخلوقات نیستن و حتی پی نوکر و اربابی.
و البته این تضرع ما به درگاهشان از سر عشق و اشتیاق است چنانکه علی ع میگوید
انت المولا و انا العبد و هل یرحم العبد الا المولا
اما تمام این نوشته ها و یادداشت ها و گاهن مقالات درست سر بزنگاه و با فرارسیدن ماه محرم (همچون دستفروشانی فصلی که محصولات و کالاهای خود را نسبت به فصل تقاضا ارائه می دهند) منتشر می شوند و بازار گپ و بحث در این حوزه داغ می شود.
مخلص کلام که من رو وادار به نوشتن این یادداشت کرد،
حسین ع اندیشه می خواهد، تفکر. تفکر و اندیشه ای که به مقصد حق برسد حتی اگر در طول مسیر بارها منحرف شود.
شک می خواهد اما شکی که درست در لحظه ی حساس به یقین مبدل گردد. یقین در موضع حق طلبی.
وصف این کتاب رو زیاد شنیدم. انقدر که نوشته بودن باید عاشق باشی و مزه عشق را چشیده باشی؛ انقدر که نوشته بودن باید یکی عاشقت شده باشد تا بفهمی ناستنکا در کجای داستان قرار داره.
کتاب در یک سوم ابتدایی کمی ثقیله که اون هم به خاطر اوهام ذهنی راوی بود. درست از جایی که داستان ناستنکا شروع میشه، عاشقانه های رمان پای به میدان میذارن. داستانی عاشقانه که در انتها می تونه اشک های شما رو جاری کنه. یکی از ویژگی های داستان اینه که شما رو مجبور به حدس و گمان هایی درباره شخصیت ها میکنه گویی شاید داستایوفسکی قصد شوکه کردن خواننده رو داشته، اما در آخر متوجه میشید که نه اینطور نیست و داستان روال واقعی رو داره پیش میره و خیلی پیچیدگی و در هم ریختگی نداره. پیشنهاد میکنم حتما بخونید. اگر علاقه دارید میتونید این رمان رو اپلیکیشن های کتابخوان مثل طاقچه و فیدیبو مطالعه کنید.
تکه ای از داستان: وای که چقدر شادی و شیرینکامی انسان را خوشرو و زیبا میکند. عشق در دل میجوشد و آدم میخواهد که هرچه در دل دارد در دل دیگری خالی کند. میخواهد همه شادمان باشند، همه بخندند، و این شادی بسیار مسری است.
هر روز صبح وقتی بیدار میشی شوق زندگی رو در خودت بیدار کن خیلی چیزها و خیلی آدم ها هستن که اشتیاق تو برای زندگی ان و تو خودت علتی برای زندگی و اشتیاقی برای دیگری هستی
این هایکوی عاشقانه از عباس معروفی رو با صدای خودم تقدیم میکنم به همه به شما به تو...
دستهای مرا گرفت و فشرد و خندان گفت: خب پس توانستید زنده بمانید، نه؟ از دو ساعت پیش اینجا منتظرم! نمیدانید امروز بر من چه گذشت! میدانم، میدانم! ولی برویم سر موضوع! میدانید چرا آمدم؟ نیامدم که مثل دیروز یه عالم پرت و پلا بگویم! میدانید؟ باید در آینده عاقل تر از این باشم. من دیشب خیلی فکر کردم! (شبهای روشن - داستایفسکی)