نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

افسار گسیخته

افسار گسیخته

دوشنبه, ۱۰ آبان ۱۴۰۰، ۱۲:۵۳ ق.ظ

رانندگی همیشه سخته، علی الخصوص تو تهران

قبلا گفته بودم اینجا، چاه منه؛ یادتونه؟

امشب یکی بهم فحش داد

فحش ناموسی

سر چی؟

سر اینکه خودش مقصر بود و پیچید جلوم

حالا بماند که مالید به ماشین...

جلوتر تو ترافیک موند و رفتم سراغش که ای کاش نمی‌رفتم

رفتم کنار ماشینش. کوپ کرده بود! اومد پیاده شه، درشو کوبیدم خم شدم که تو ماشینش دو سه تا چپ و راست بزنم که دیدم یه پیرمرد ۶۰ ۷۰ ساله است

نتونستم چیزی نگم!

گفتم چرا فحش دادی؟ گفت ندادم. ای کاش همونجا میرفتم و انقدر پاپیچش نمیشدم. وقتی گفت نگفتم، یعنی اگرم گفته، داره میگه گو... خوردم.

اما امان از درون عصیان‌گر عصبانی!

سرش انقدر داد زدم تا بازم فحش داد و منم یه کشیده گذاشتم زیر صورتش که ای کاش بشکنه این دست که توی صورت یه پیرمرد خورد. حالا هر چقدر بی شعور!

اخه من اینطوری تربیت نشدم.

من اینطور بزرگ نشدم و اینطور زندگی نکردم.

این‌همه خشم از کجاست؟

حالا چند ساعته داره خون خونمو میخوره.

بماند که دوباره جلوتر، تو ترافیک جلوی همون مردمی که خوردش کردم، رفتم و بهش گفتم پیرمرد، فحش دادی ولی بازم من غلط کردم زدم ببخشید!

اما چه فایده؟

تنها کاری که تونستم بکنم، اینه بیام اینجا بنویسم بلکه چهارتا لیچار کامنت کنید که یه کاتارسیس ملایم عذاب وجدانم رو از بین ببره.

خدایا به شرافتت قسم ازم بگذر و ارومم کن. مقصر نبودم اما عذر تقصیر دارم.

  • مجتبی قره باغی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نوشتن‌گاه

دست‌های مرا گرفت و فشرد و خندان گفت: خب پس توانستید زنده بمانید، نه؟ از دو ساعت پیش اینجا منتظرم! نمیدانید امروز بر من چه گذشت! میدانم، میدانم! ولی برویم سر موضوع! می‌دانید چرا آمدم؟ نیامدم که مثل دیروز یه عالم پرت و پلا بگویم! می‌دانید؟ باید در آینده عاقل تر از این باشم. من دیشب خیلی فکر کردم! (شب‌های روشن - داستایفسکی)

بایگانی
آخرین نظرات