نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

بسم الله الرحمن الرحیم

به نام خدایی آغاز میکنم که عادل است و برپا کننده آن در عالم امکان
به نام خدایی که به نام او عدالت را زیر پا میگذارند و غارت میکنند
هر چه هست و نیست در عالم امکان
به نام خدایی که نمایندگانش بر روی زمین با عمامه های سفید و مشکی
بیشتر از بنی اسرائیل ربا داده اند و نزول پس گرفته اند
به نام خدایی که در حوزه های علمیه مبلغین دینش پله ها همه برقیست
به نام خدایی که علمای دینش پست تر از جاهلین کافرند
و به نام خدایی رو به پایان می گذارم که در سکوتی عجیب مشغول تماشای این فساد است

  • مجتبی قره باغی

کوهپیمایی پنج شنبه هام یکی از لذت هاییه که تمام هفته رو به امید اون و رسیدن به آخر طی میکنم

سلامتی و نشاط در کوهپیمایی نهفته ست. قال خودم

  • ۱ نظر
  • ۰۴ شهریور ۹۸ ، ۰۱:۰۵
  • مجتبی قره باغی
تردید - قسمت اول

سیاوش بی هیچ شکی از خانه خارج شد

هیچ وقت تا این حد مطمئن نبود
برای اولین بار در تمام زندگیش بدون تردید تصمیم خود را گرفته بود
وقتی عاقد برای سومین بار از نرگس پرسید - آیا بنده وکیلم تا شما را به عقد دائمی سیاوش شیرازی در آوردم با مهر...؟ - تردید دوباره به سراغش آمد.
او حتی دلش نمیخواست به زور پدرش به تعمیرگاه مجاز سایپا برود تا به عنوان کار آموز بی مزد، مشغول کاری شود که از آن متنفر است.
درست مثل همان روزی که به خاطر مادرش رشته ای را که دوست نداشت برای ادامه تحصیل در دوره دبیرستان انتخاب کرد و برای همین تردید، ده سال از تحصیل رشته مورد علاقه اش عقب ماند.
سیاوش در تمام تردیدهای زندگیش آن چیزی را که نمیخواست انتخاب کرده بود و به قول خودش مردانه پای آنها ایستاده بود گرچه هیچ کدام انتخاب های خودش نبودند.
اما امروز دیگر هیچ جایی برای تردید وجود نداشت.
تمام مال و اموال زندگیش را فروخته بود تا جان تنها پسرش را که هنور تولد یک سالگیش را ندیده بود نجات دهد.
وقتی هیچ چیزی درست سر جایش نباشد و همیشه سنگ جلوی پای لنگ بیفتد می شود داستان سیاوش. آخر نه اینکه در طول زندگیش خیلی خرم و شاد زندگی کرده بود و همه چیز باب میلش اتفاق افتاده بود، به همین خاطر در ادامه هم همان روند گند زندگی برایش ادامه داشت.
آرش، پسرش در بدو تولد دچار مشکلاتی شد که دکترها می گفتند احتمال زنده ماندنش خیلی کم است. اما به هر ترتیب خدا نخواست و در ان آی سی یو بیمارستان احیا شد و در طول سه ماه مراقبت دکترها زنده ماند.
اما درست در شب تولد نه ماهگی زمانی که سیاوش و نرگس خانه را برای دورهمی خانوادگی آماده می کردند تا ماه گرد تولد آرش را جشن بگیرند آرش بی سر و صدا در گوشه ای در حال رنگ عوض کردن بود.
نرگس برای حاضر کردن آرش به سمت او رفت اما جیغ بلندی کشید و سیاوش سراسیمه خود را از داخل دستشویی به حال و پذیرایی محقر خانه رساند.
مادر، بچه را به سینه فشار میداد و مدام جیغ میکشید. سیاوش بچه را از نرگس جدا کرده و با همان ظاهر نیمه برهنه با شلوار رسمی و بالاتنه لخت به داخل راهروی ساختمان پرید.
آسانسور طبق معمول در یکی از طبقات با در نیمه باز گیر کرده بود و سیاوش دوان دوان پله ها را دو تا یکی پایین می دوید اما زمانی که در محوطه پارکینگ مقابل پراید زوار در رفته اش دستش را برای خارج کردن سوییچ به داخل جیبش برد متوجه شد که کلیدهایش را بالا جا گذاشته است.
دوان دوان به سمت خیابانی که آن طرف محوطه پشت درختان دیوار مانند مقابل ساختمان قرار داشت،دوید. یک وانت پیکان سفید رنگ با چراغهای روشن ،در آن غروب قرمز رنگ رو به تاریکی، در حال نزدیک شدن به آنها بود.
سیاوش بچه را روی دست هایش بالا گرفت و مقابل وانت پرید.
راننده برای اینکه با آنها برخورد نکند ماشین را به سمت جدول کنار خیابان گرفت و ترمزی شدید زد. بلافاصله از ماشین پیاده شد و به سمت سیاوش دوید. او برخلاف تصور، از حالت سیاوش متوجه اتفاق بدی که در حال رخدادن بود شده بود بنابراین به سرعت سیاوش را به داخل ماشین هدایت کرد و به سمت شهر راه افتاد.
از شهرک مسکونی محل زندگی سیاوش تا شهر بیست دقیقه راه بود که راننده این مسیر را ظرف ده دقیقه و با عجله ای بسیار خطرناک طی کرد. تا بیمارستان راهی نمانده بود که سیاوش فریاد زد: نفس نمیکشه...
و همزمان فریاد گریه هایش بلند شد. راننده بدون مکث به سمت بیمارستان میرفت و از طرفی حواسش به آرش بود.
درب بیمارستان مرکزی اصفهان برای خروج آمبولانس در حال باز شدن بود که راننده بدون توجه به ایست دربارن بیمارستان وارد محوطه جنگلی بیمارستان شد و با سرعت زیاد به سمت درب اورژانس رفت.
به خاطر صدای بوق های نیمه ممتد وانت، پرستارها به داخل محوطه دویدند. راننده به سمت سیاوش دوید و در را باز کرد و آرش را از بغل سیاوش بیرون کشید. ساوش بحت زده، خود را از داخل وانت بیرون کشید اما نای ایستادن نداشت. انگار کیلومترها در سربالایی های کوه ها دویده بود و عضلات پایش تحلیل رفته بودند. پایش ذوق ذوق می کرد و با دستهایش سعی میکرد از روی زمین بلند شود که نگهبان اورژانس زیر بغلش را گرفت و او را به داخل سالن اورژانس برد.
گوشهای سیاوش دیگر چیزی نمیشنید. صداهایی کم آوا در گوشش ویز ویز میکردند.
دکتر اخوی به اتاق احیا، جناب دکتر اخوی هر چه سریعتر به اتاق احیا...
راننده کنار سیاوش، روی صندلی های سرد و خنک فلزی سالن اورژانس نشست. دستش را روی دوش سیاوش گذاشت و در گوشش گفت توکل کن به خدا.
سیاوش چیزی نمیشنید. انگار ندایی آهسته کم رنگ با پژواک زیاد در ذهنش قسم می خورد... به خدا... به خدا...
چشمان سیاوش که تار و کدر شده بود با دو سه تا سیلی آرام دوباره جان گرفتند. دکتر اخوی متخصص کودکان روبروی سیاوش ایستاده بود.
شما پدر بچه هستید؟ آره دیگه از چهرت معلومه. خدا رو شکر پسرت برگشت. اون الان حالش خوبه ولی باید چند تا عکس از قلبش بگیری.
در همین لحظه نگهبان اورژانش با یک پیراهن مشکی به سمت سیاوش آمد.
دکتر: جعفری، مشکی برای چی آرودی مرد حسابی؟
نگهبان: آقای دکتر شرمنده، اینجا بوتیک نیست که، دیدم این بنده خدا لخته، یه پیرهن اضافی داشتم گفتم بیارم تنش کنه.
دکتر: باشه بده بهش و بعد کمک کن که زودتر به کارای بچش برسه.
سیاوش بلند شد و در حال پوشیدن پیرهن به سمت درب خروجی راه افتاد. راننده از کنار آبسردکن به سمت سیاوش دوید.
راننده: داداش کجا میری؟
سیاوش: باید برم خونه پول بیارم
راننده: من پول همرام هست
سیاوش: دمت گرم داداش تا الانم خیلی حال دادی ولی باید برم خانمم رو هم بیارم
راننده با اصرار، سیاوش را به سمت خانه برد و همانجا منتظر ماند تا سیاوش همراه همسرش برگردد و آنها را به بیمارستان برساند.
زنگ خانه به صدا در آمد. مادر زن سیاوش که چند دقیقه ای بود به منزل آنها رسیده بود در را باز کرد و با دیدن پیراهن مشکی سیاوش جیغ بلندی کشید و نقش زمین شد.
نرگس با شتاب به سمت درب خانه دوید اما قبل از اینکه چیزی بگوید سیاوش داد زد: آرش حالش خوبه.
نرگس با خنده و گریه مادرش را از روی زمین بلند کرد. صورتش خیس اشک بود و لبهایش خندان.
نرگس: مامان بلند شو،مامان جون بلند شو آرش حالش خوبه.
مادر آرام آرام چشمهایش را باز کرد و دوباره لباس مشکی سیاوش را دید.
سیاوش: مامان من با عجله و اضطراب از خونه رفتم و حواسم نبود چیزی تنم نیست. این لباسم نگهبان بیمارستان بهم داده...

اگر دوست دارید ادامه بدم کامنت کنید تا
ادامه داستان رو بنویسم
  • مجتبی قره باغی
هیسسسس ،تولدم مبارک

سلام مجتبی جان
خوبی گلم
خواستم میون این همه شلوغی و سر و صدا
منظورم هیاهوی بی خبریه
تولدت رو بهت تبریک بگم
به جز بانک هایی که حساب داری و از صبح دارن بهت پیام میدن
تنها کسی که حواسش بهت بود تولدت رو تبریک بگه خودم بودم
خودم، تولدم مبارک
دوستت دارم
با همه ی کم و کاستی هات
با همه بدی هات و خوبی هات
با همه بدو بدو هات و ندویدن هات
با همه دوستای اشتباهی که تا این سن داشتی و جز نامردی برات نداشتن
با همه دشمنایی که فکر میکردی دشمنتن و الان فقط همون یکی دوتا رفیقاتن
با همه زحمتایی که کشیدی و هیچ وقت دیده نشدی
با همه زندگی سختی که داشتی و شاید روزای خوشت تو ذهنت خیلی کم رنگن
بازم دوستت دارم
یعنی ظاهرا فقط منم که دوستت دارم
مجی جون تولدت 36 سالگیت مبارک

  • مجتبی قره باغی

مقدمه

هر کجا که می روم مثلا در سفر در رستوران، صف سینما، در داخل خیابان، داخل هواپیما، در کوههای اطراف تهران همیشه مردم به خصوص جوانان عزیزمان درباره عشق و زندگی پرسشی که از یافتن پاسخش مایوس می شوند و نمی دانند که چگونه این را به دست بیاورند برای من هم همین ها به مرور زمان سوالهای در ذهن من جای گرفت. و وقتیکه بیشتر دقت کردم دیدم تفاوتی بین زن و مرد نیست و هیچ کام به دیگری برتری ندارد و فقط جایگاههای آنها با هم متفاوت است نقطه ی مشترک آنان این است که به یک گونه تعلق دارند و فقط جایگاههای آنها با هم متفاوت با ارزش های متفاوت زندگی می کنند این را همه می دانند ولی نمی خواهند زیر بار بروند وقتی که به شواهد نگاه می کنیم حداقل در تهران می بینیم 40% ازدواجها به طلاق می انجامد و بسیاری از روابط پیش از رسیدن به مرحله ازدواج از هم می گسلد در تمام جوامع بخصوص در کشور خودمان از دیدگاهها، رفتارها، باورها و حرکات شریک زندگی خود گلمندند. به همین منظور به روابط زناشویی علاقمند شدم تا کنکاشی در این خصوص انجام دهم تا بفهمم که چطوری می توانم رابطه بسیار خوب همراه با عشق با همسر خود داشته باشم.

 

بعضی چیزها روشن و آشکار است:

وقتی مردی به آرایشگاه می رود فقط به منظور رفع اصلاح موی سر می رود ولی در زنان این چنین نیست خیلی اوقات پیش می آید که خانمی برای رنگ کردن موی سر می رود و سپس یک دوست پیدا می کند و چنان گرم می گیرند که آدم فکر می کند که چندین سال است که همدیگر را می شناسند مردان وقتی عصبانی می‏شوند شروع به نوشیدنی می کنند رفتار پرخاشگرانه دارند پی در پی کانال تلویزیون را عوض می کنند ولی زنان وقتی که عصبانی می شوند شکلات می خورند و یا به خرید می روند آقایان خیلی کم صحبت می کنند بیشتر در تفکر هستند جهت یابی خوبی دارند نقش خوانی خوبی دارند و برعکس در خانمها بسیار صحبت می کنند جهت یابی خوبی ندارند.

  • ۰ نظر
  • ۳۰ خرداد ۹۸ ، ۰۵:۳۵
  • مجتبی قره باغی

بسم الله الرحمن الرحیم


گردآورنده و محقق: مجتبی قره باغی

(کپی با ذکر منبع بلامانع می باشد.

دانشجوی گرامی برای استفاده از این مقاله باید قسمتی ازمقاله را به روش علمی فک دهی با تفسیر خود در مقاله خودت به کار بگیری.)

تاریخچه: سرآغاز وجود هرکدام از ما هنگامی است که یک اسپرم یا یک اوول با یکدیگر در می آمیزند و هستی مارا به بار می نشانند (سیمونه).

با انتقال اسپرم توسط  پدر تاثیر مستقیم او در جنبه وراثتی به پایان رسیده و مادر تا 9 ماه دیگر رابطه ی فیزیکی و عاطفی اش را با کودک ادامه خواهد داد.3 ماه بعد از ازدواج اسپرم و اوول جنسیت فیزیولوژیک این موجود ناشناخته بیولوژیکی مشخص می شود و در ادامه بعد از او کاهش مسئولیت توسط ژن ها و هورمون ها تکامل جنسیت ( جنسیت فیزیکی, هویت جنسی, رفتار جنسی ) توسط شاخص های پررنگ تری چون عوامل روانی اجتماعی و فرهنگی ادامه پیدا می کند ( گولومبوک و همکاران ).

هویت جنسی یعنی قبول جنسیت فیزیولوژیکی خود توسط سیستم روانی فرد و نتیجتا همانند سازی صحیح در طول زندگی با همجنسان خود برای کسب رفتار متعارف جنسی در زندگی فردی و اجتماعی در این بین افرادی یافت می شوند که به علل مختلف از جمله پرورش نادرست توسط اطرافیان از جمله والدین و نتیجتا همانند سازی با جنس مخالف از همان سنین کودکی و به بعد به وضعیتی دچار می شوند که به درون فکنی رفتار جنسی مخالف, دیگر از جنس فیزیولوژیکی و به دنبال آن افکار و رفتارهای جنسی خود راضی نبوده و تنفر از خود دست به دامان روانپزشکان و پزشکی قانونی شده و اقدام به تغییر جنسیت می کنند که به این افراد اصطلاحا ( خواه جنسی ) می گویند.افراد مبتلا به این اختلال از زمان های قدیم در اجتماعات مختلف شناخته شده و شرح داده شده اند این افراد خود را متعلق به گروه جنسی مخالف می دانند و از وضعیت جنسی, بدنی خود ناراحت هستند و می گوشند با استفاده از هورمون ها و اعمال جراحی وضعیت خود را به وضعیت جنس مقابل نزدیک کنند.از ابتدای خلقت به دنبال ساده ترین موجودات چند سلولی و مانند ستارگان ریز دریایی و اسفنج ها و ... درخت زندگی شاخه های مختلفی به وجود می آورند.در ابتدای این مرحله هر سلولی سلول مشابه خود را به وجود می آورد.اما از این پس در پس آمیزش هر دو سلول سلول سومی متفاوت با آن پدیدار شد.پاره ای نگرش ها بر این باورند که دیگر خواری جنسیتا را به وجود آورد.بدین معنا که سلول ها یکدیگر را می خورند و ژن هایشان با هم در می آمیختند.گروهی از آنها با هم جفت و جور شده اند و تبادل ژنتیکی کرده اند و بدین ترتیب جنسیت فراگیر شد.در آمیختگی ژن ها با دو رشته زوجی صورت می گرفت و روند دوتایی داشت.محققان عقیده دارند که ترکیب سه رشته زوجی باهم سبب پیچیده تر شدن نظام جهان و در نتیجه فنا پذیر شدن زندگی انسان می شود ( سیمونه ).

اندیشمندان نیز در تاثیر عقاید بالا اعتقاد دارند که انسان در اصل موجودی دو جنسه است.(فروید) نیز به خصوص بر دو جنسی بودن میل همزمان به همجنسی و جنس مخالف مردان و زنان تاکید داشت.فیلسوفانی چون افلاطون بر دو جنسی بودن افراد در ابتدا تاکید داشته اند.(استود)

انسان از نظر فیزیولوژیک هورمون های هر دو جنسی در بدن خود داراست.از نظر روانی نیز ردپای خصوصیات دو جنسی را می توان در هر جنس یافت.روان شناس دیگری به نام (گوستاویونگ) نیز به وجود آمار روانی و فیزیولوژیک دو جنسی را در هر شخص به طور علمی تری توجیه کرده است.یونگ در نظریه ی مفاهیم کهن خود (انیما وانیموس) را مطرح می کند و می گوید : در اثر همزیستی مرد با خصوصیات زنانه در مرد و به علت زندگی با مرد صفات مردانه تشکیل می گردد.اینها باعث می شود یک جنس خصوصیات جنس دیگر را نشان دهد .

از مطالب بالا چنین استنباط می شود که جنسیت مطلق نیست و لااقل از نظر ترشحات داخلی مرد آمیخته بوده و در حقیقت نسبت به مرد,مرد تر است.(مارلو)

در قرن 19 شاهد تحول عظیم دیگری بودیم و آن وجود نارضایان جنسی بود.مردانی که به دنبال زندگی زنانه هستند و زنانی که می خواهند مثل مردان زندگی کنند از زمان های قدیم در اجتماعات مختلف شناخته شده و شرح داده شده اند.اولین بار شرح حال این موارد در ادبیات علمی آلمان در قرن 19 وارد شد.اولین گزارش علمی جراحی و تغییر جنسیت در سال 1931 بوسیله ی آبراهام جراح المانی به روئیت رسید.( بلاگلاس و همکاران)

  • ۰ نظر
  • ۳۰ خرداد ۹۸ ، ۰۵:۲۸
  • مجتبی قره باغی

جهت سفارش پایان نامه و تحقیق
در قسمت نظرات پیام بگذارید
موضوعات:
داک: فایل تایپی ورد قابل ادیت
پی دی اف: فایل غیر قابل ادیت

قیمتها مناسب و فایل ها آماده ارسال می باشند
 
برخی از پایان نامه ها و تحقیقات دانشجویی
  1. به ارث رسیدن حق اجرای مجازات.داک
  2. معاملات آینده در مقایسه با معاملات سلف و دیگر معاملات.داک
  3. بررسی جنبه عمومی جرم معاونت در قتل عمد.پی دی اف
  4. بررسی خیار عیب و آثار آن. داک
  5. به ارث رسیدن حق اجرای مجازات. داک
  6. تعارض قوانین. داک
  7. تفاوت دستور موقت و تأمین خواسته. داک
  8. دیه. داک
  9. شرط عوض در معاملات غیر معوض با بررسی تطبیقی درحقوق مصر. داک
  10. شورای عالی مالیاتی. داک
  11. ضابطین. پی دی اف
  12. عفو.داک
  13. قصاص. داک
  14. معاملات آینده در مقایسه با معاملات سلف و دیگر معاملات.داک
  15.  
  16. مجموعه گزارشهای دوره کارآموزی عملی مشاوره حقوقی و وکالت موضوع ماده 187 قانون برنامه سوم توسعه اقتصادی و اجتماعی. داک
  17. بررسی اصل استقلال قضاوت در جمهوری اسلامی ایران
  18. نقد و بررسی روابط مالی زن و شوهر در حقوق ایران 31 صفحه
  19. ارتشاء 29 ص
  20. ازدواج 28 ص
  21. ازدواج موقت 32 ص
  22. ازدواج و تابعیت زن ایرانی 30 ص
  23. اصول 37 ص
  24. بررسی جرم آدم‌ربایی و گروگانگیری 19 ص
  25. بیکاری 43 ص
  26. لایحه اصلاح قانون تجارت - فرآیند و اصول تدوین و نوآوری‌ها 213 ص
  27. نکاح با غیر مسلمان 33 ص
  28. معزل حقوق بشر 39 ص
  29. مسئولیت جزایی اطفال 45 ص
  30. مردم سالاری 23 ص
  31. قوه قضائیه 40 ص
  32. قتل عمدی 26 ص
  33. قلمرو جغرافیایی تعارض قوانین 29 ص
  34. قانون تجارت 76 ص
  35. قانون اساسی 35 ص
  36. فرق میان ازدواج دائم و موقت 67 ص
  37. فرزند کشی و همسر کشی 95 ص
  38. عقد ضمان 58 ص
  39. حقوق شهروندی در جهان امروز 29 ص
  40. حق ارتفاق نسبت به ملک غیر و در احکام‌ و آثار املاک‌، نسبت به املاک مجاور 35 ص
  41. جعل اسکناس 39 ص
  42. جرم 92 ص
 
  • ۰ نظر
  • ۰۱ خرداد ۹۸ ، ۱۳:۴۲
  • مجتبی قره باغی
نوشتن‌گاه

دست‌های مرا گرفت و فشرد و خندان گفت: خب پس توانستید زنده بمانید، نه؟ از دو ساعت پیش اینجا منتظرم! نمیدانید امروز بر من چه گذشت! میدانم، میدانم! ولی برویم سر موضوع! می‌دانید چرا آمدم؟ نیامدم که مثل دیروز یه عالم پرت و پلا بگویم! می‌دانید؟ باید در آینده عاقل تر از این باشم. من دیشب خیلی فکر کردم! (شب‌های روشن - داستایفسکی)

بایگانی
آخرین نظرات