نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

امروز صبح بعد از اینکه پسرم امیرحسین برام پیام فرستاد که بابا فال حافظ گرفتم 
غزل شماره 100 برام اومده
یه پیشنهادی بهش دادم و بعدش خودم به فکر فرو رفتم
چرا خودم نه!؟
آره بهتره این کار فرهنگی رو دست به دست حافظ خودم شروع کنم
بعد هم تفالی به جنابشان زدم و این غزل روزی شد:


دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود
تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود

دل که از ناوک مژگان تو در خون می‌گشت
باز مشتاق کمانخانه ابروی تو بود

هم عفاالله صبا کز تو پیامی می‌داد
ور نه در کس نرسیدیم که از کوی تو بود

عالم از شور و شر عشق خبر هیچ نداشت
فتنه انگیز جهان غمزه جادوی تو بود

من سرگشته هم از اهل سلامت بودم
دام راهم شکن طره هندوی تو بود

بگشا بند قبا تا بگشاید دل من
که گشادی که مرا بود ز پهلوی تو بود

به وفای تو که بر تربت حافظ بگذر
کز جهان می‌شد و در آرزوی روی تو بود

  • مجتبی قره باغی
اینجا چاه من است

نوشتنگاه چاه من است

چاه تنهایی ها

نه، من تنها نیستم
فقط خریدار حرفم اینجاست

وبلاگ من

خیالم راحت است از اینکه هر کسی آن را نمی‌بیند

اما ممکن است هر کسی هم آن را ببیند

فیس بوک نیست، اینستاگرام نیست، توئیتر نیست

وبلاگ شخصی من است

چاه من است

چاهی که سرم را در آن فرو میبرم و حرفهای دلم را به او می‌زنم

آری، "او"

این چاه برای من شئ نیست

شخص است، شنونده است، سنگ صبور نیز

  • مجتبی قره باغی
امروز تنش را به خدا سپردیم در دل خاک

تن آدمی شریف است به جان آدمیت
عزت الله در نقش هایش نیز مانند شخصیت واقعی خود در زندگی عزت و قدرت داشت
عزتی که خداوند به او عطا کرده بود مانند نامش که جاوید خواهد ماند

مردی که به معلمی بیشتر افتخار میکرد تا به بازی هایش در تاتر و سینما، تلویزیون
به معلمی اش بیشتر افتخار میکرد تا به کارگردانی و تهیه کنندگی اش

چهره کاریزماتیک استاد با محاسن سفیدش و با آن صدای مخملی و بم گیرا
هیچ وقت از یاد ما شاگردانش و از ذهن تماشاگران نقشهایش پاک نمی شود.
امروز او را به دست خاک دادیم تا به خدایش برساند.
امروز استاد و هنرمند سرشناسی را، غریبانه تدفین کردیم و به قول علی، پسر بزرگش، بابا چقدر غریبی.
روحش شاد و یادش گرامی

  • مجتبی قره باغی

فاصله 5 تیر 98 تا 5تیر 99
برای من 10 پست است
این دهمین پست من از تبریک تولدم به خودم از سال گذشته تا کنون است

از سال گذشته تا امروز
جهان برای من بازیهای زیادی داشت
شامل دور، هم بود
اما فقط شکر کردن جواب منطقی و دلیست

شکر که با من چه ها نکرد و شکر که برایم چه ها کرد

درود بر پرورگار عالمیان

درود بر همسر دلسوز و عاشق و نیز از خود گذشته ام

درود بر پسر عزیز دلم، که میدانم چقدر عاشقانه مرا، سپس کنسول های گران قیمت را دوست دارد و می پرستد

درود بر دختر نازنینم با موهای فر و لپهای آویزانش که جانم برایش میرود و می دانم جانش هستم

درود بر دختر دیگرم که با چشمان و موژه های دلربایش دلم ربوده و حتی لحظه ای و آنی را بی من نمی خواهد

و تو که برایت امید و ارزویم خوشبختی است و نمیدانم کجایی
خدا کند که از این همه بلای آسمانی و زمینی
کرونای جان گیر و پرزیدنت روحانی

جان سالم به در برده باشی
تویی که دوستم داشتی
عاشقم بودی
و شاید هنوز در نهان دلت دوستم داشته و باشی عاشق هنوز
برایت از نهایت دل آرزو میکنم خوشبختی را
بدرود

  • مجتبی قره باغی
حاج قاسم

سلام حاجی
هنوز از بهت رفتنت در شوکم
اشک میآید و دوباره لبخند
حاجی مانند مادر بزرگم که گاها بعد از سالها فراموش میکنم که رفته است
و برنامه ریزی میکنم تا به خانه قدیمیش برای دیدارش بروم
و آه، یادم میفتد که رفته است
رفتنت را باور ندارم
حاجی اصرارهای آن روزم در مراسم بزرگداشت شهید طهرانی مقدم را فراموش نمیکنم
چقدر خوب شد حرف های من را نمیپذیرفتی و من بیشتر اصرار میکردم و توت بیشتر مرا مجاب میکردی
همین که بیشتر برایم حرف زدی خاطره ای جاویدان برای من است
به علی میسپارمت و حسین

  • مجتبی قره باغی
سریال SEE

سلام
بعد از مدتها گفتم بیام و یه چیزی بنویسم
البته همیشه و تقریبا هفته ای دو سه بار بلاگ رو چک میکنم
که شاید کسی برام پیامی ارسال کرده باشه یا نظری درج کرده باشه که جواب بدم.
به هر حال تو این چند روزه تاریخ آخرین پستم رو که می دیدیم پیش خودم می گفتم یه مطلب جدید...

تا اینکه به ذهنم خطور کرد سریال جدیدی رو که دیدم بهتون پیشنهاد بدم.

سریال سی SEE کار از کمپانی اپل APPLE

این سریال آینده ای از زمین و بشریت به تصویر کشیده که در اون انسان ها دچار انقراض شدند و جمعیت بسیار کمی بر روی زمین باقی موندن. انسانهایی که به خاطر بیماری خاصی حدود 500 ساله که نابینا هستند و به این خاطر سایر حواسشون به شدت تقویت شده. اما در این میان مردی بینا که دست بر قضا سیاه پوسته در حین جستجو در دنیا برای پیدا کردن انسان هایی مثل خودش شروع به زاد و ولد با زنان مختلف میکنه و در اقصی نقاط دنیا فرزندانی از اون به دنیا میان که طبق رهنمودهای اون باید طی دوازده سال آینده شروع به تحصیل دانش از طریق کتابهایی بشن که اون در هر مکانی براشون مخفی کرده. فرزندان پس از فراگیری دانش با طی مسیری دشوار خودشون رو به پدر واقعیشون میرسونن البته اگر بشه اسمش رو پدر گذاشت.

البته در این میان عده ای هم نقش منفی فیلم رو ایفا میکنن که طبق معمول ملکه یا پادشاه و افرادش هستن. تضارب میان خیر و شر داستانی جذاب رو برای بیننده بازگو میکنه. داستانی از آگاهی، علم، نور، دانش و خرافات.
اگر بخوام بیشتر ازین ادامه بدم ممکنه فیلم رو اسپویل کنم بنابراین پیشنهاد میدم حتما این سریال جذاب رو ببینید.
راستی اگر با کسی رودربایستی دارید و شرم و آزرم یا مثلا در پیشگاه پدر و مادر و یا در حضور خواهر یا برادر یا فرزندانتون فیملم رو نبینید.
این فیلم صحنه های پورن نداره منتها در برخی صحنه ها افعالی انجام میشه که شرم آوره.

یه نکته بگم خطاب به کسانی که اهل سریال نیستن و تمایل اونها به فیلم سینماییه
من خودم از سریال متنفر بودم
به عنوان یه آدم سینمایی و فعال تو این حوزه احساس میکردم ممکنه سریال به افکارم آسیب بزنه و جلوی ایده پروری در مورد فضای فیلم در سینما رو برام بگیره
اما با اصرار یکی از دوستانم پس از تماشای سریال بریکینگ بد، تازه فهمیدم چه اشتباه بزرگی کردم و چقدر عقبم تو این حوزه
بنابراین تماشای سریال رو هم شروع کردم
من جمله:
بریکینگ بد
بلک میرور
سی 
و الان هم در حال جستجوی سریال های خوب هستم
مقاومت نکنید
لا اقل این سه تا رو که گقتم به هیچ وجه از دست ندید

  • مجتبی قره باغی

یکی پیکان یکی شاسی سواره
زمستونه ولی بعدش بهاره
یکی میدونیه فیلمم میسازه
یکی فیلمسازه و میدون نداره
جوون مملکت بی کاره بی زن
یه عمره پیش بابا جیره خواره
یه چند تاشون خدایی شغل دارن
تلگرام باشه ادمینم میاره
یکی پیکان یکی شاسی سواره
زمستونه ولی بعدش بهاره
فلان مرد قدیمی پاش لب گور
چهل ساله چهل تا شغل داره
یکی پنجاه و هفت تا زخم داره
یکی می دزده میره چون قراره
یکی با چارو اون با چارصد تن
طلا و پول در حال فراره
عموم سفرش همش بو نفت میده
بابام رفته که نفتش رو بیاره
الان چند ساله مامان توی پستام
کنار عکس بابا لایک میذاره
یکی پیکان یکی شاسی سواره
زمستونه ولی بعدش بهاره

هاتف ری(مجتبی قره باغی)

  • مجتبی قره باغی
نوشتن‌گاه

دست‌های مرا گرفت و فشرد و خندان گفت: خب پس توانستید زنده بمانید، نه؟ از دو ساعت پیش اینجا منتظرم! نمیدانید امروز بر من چه گذشت! میدانم، میدانم! ولی برویم سر موضوع! می‌دانید چرا آمدم؟ نیامدم که مثل دیروز یه عالم پرت و پلا بگویم! می‌دانید؟ باید در آینده عاقل تر از این باشم. من دیشب خیلی فکر کردم! (شب‌های روشن - داستایفسکی)

بایگانی
آخرین نظرات