نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

خواب بد تعبیر

جمعه, ۴ خرداد ۱۴۰۳، ۱۲:۲۳ ق.ظ

خواب دیدم!

چه خوابی؟

خواب دیگه!

میفهمم! منظورم اینه که خواب چی دیدی؟

اهان! میگم برات ولی باورش نکن.

باشه تو بگو من قول میدم باور نکنم.

یه عده دور یه میز نشسته بودن و میگفتن اینطور نمیشه... زدید باید بخورید. اونها میگفتن باشه زدیم شما هم زدید، در ضمن اول شما زدید و شهید گرفتید از ما!

خوب که چی؟ زورمون میرسه میزنیم، جرات دارید بزنید:)) مگه جیگرشو دارید؟

داشتیم و زدیم.

خب حالا ما هم کار داریم باهاتون.

نشد دیگه شمام بعدش زدید.

نه دیگه ما می‌زنیم باید کشته بگیریم.

یعنی چی؟ اینطوری نمیشه که؟!

بشه نشه مهم نیست. ما کشته میگیریم. شما حرف انتقام سخت رو میزنید ما انتقام سخت رو واقعا میگیریم.

خب؟

خب به جمالت. چند تا از رئوس مملکت رو باید حذف کنید.

زرشششششک. نچایید؟

یا حمله مستقیم به کشور و مردمتون؟

خب یعنی میخواید چه کنید؟

یا مردم رو میزنیم یا رییس جمهور و وزیر خارجه تون و یک نظامیتون حذف بشه.

باشه رییس جمهور و‌زیر و یه نظامی مال شما. بزنید.

نه زدن نه، جنجال بیشتر میشه. خودتون با هر شیوه ای دوست دارید حذفشون کنید.

هلیکوپتر افتاد.

از خواب پریدم.

خدارو شکر همه اش یه خواب بد بود از فشار غذای زیاد آخر شب و واقعیت نداشت.

اما شهادت رییس جمهور و وزیر خارجه که واقعی بود. روحشون شاد و یادشون گرامی. درسته اقا گفت خللی در اداره کشور پیش نخواهد آمد و قطعا همینطور است اما یک‌هو در صفحه شطرنجمان وزیر و فیل و رخ را با هم از دست دادیم.

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نوشتن‌گاه

دست‌های مرا گرفت و فشرد و خندان گفت: خب پس توانستید زنده بمانید، نه؟ از دو ساعت پیش اینجا منتظرم! نمیدانید امروز بر من چه گذشت! میدانم، میدانم! ولی برویم سر موضوع! می‌دانید چرا آمدم؟ نیامدم که مثل دیروز یه عالم پرت و پلا بگویم! می‌دانید؟ باید در آینده عاقل تر از این باشم. من دیشب خیلی فکر کردم! (شب‌های روشن - داستایفسکی)

بایگانی
آخرین مطالب