نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

۴۰ مطلب با موضوع «هنر :: شعر» ثبت شده است

هزاران ترک شیرازی برنجانند اگر دل را

من از حافظ به رنج آیم که دستم داده محمل را

"هاتف"

  • مجتبی قره باغی

شور غزل اینقدر منو گرفت که نتونستم امشب تمومش نکنم.

"عهد"

بعد از دعای صبح, عهد شبم را شکسته ام

عهدی که بسته در نماز شبم را شکسته ام

با اینکه کار هر شب من توبه گشته است

پیوسته عهد و حرف خودم را شکسته ام

گاهی نشاید البته این نیز دائم است

در کوی لطف تو ادبم را شکسته ام

شادم به شادی شیوا, آن نگار ترک

جانا ببین که ورد لبم را شکسته ام

ای داد پای این معامله ها با خدای خویش

دیدم چگونه صد نسبم را شکسته ام

هاتف، حدیث آن عربی را شنیده ای؟

با توبه هسته ی رطبم را شکسته ام

مجتبی قره باغی (هاتف ری)

  • مجتبی قره باغی

دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد
یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد

یا بخت من طریق مروت فروگذاشت
یا او به شاهراه طریقت گذر نکرد

گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم
چون سخت بود در دل سنگش اثر نکرد

شوخی مکن که مرغ دل بی‌قرار من
سودای دام عاشقی از سر به درنکرد

هر کس که دید روی تو بوسید چشم من
کاری که کرد دیده من بی نظر نکرد

من ایستاده تا کنمش جان فدا چو شمع
او خود گذر به ما چو نسیم سحر نکرد

  • مجتبی قره باغی
 
سنگ
یک اتفاق ساده مرا بیقرار کرد
باید نشست و یک غزل تازه کار کرد
 
در کوچه می گذشتم و پایم به سنگ خورد
سنگی که فکر و ذلم را دچار کرد
 
از ذهن من گذشت که با سنگ می شود
آیا چه کارها که در این روزگار کرد
 
با سنگ می شود جلوی سیل  را گرفت
طغیان رودهای روان را  مهار کرد
 
با سنگ روی سنگ نهاد و اتاق ساخت
بی سرپناه ها همه را خانه دار کرد
 
یا می شود که نام کسی را برآن نوشت
با ذکر چند فاتحه ، سنگ مزار کرد
 
یا مثل کودکان شد و از روی شیطنت
زد شیشه ای شکست و دوید و فرار کرد
 
با سنگ مفت می شود اصلا به لطف بخت
گنجشک های مفت زیادی شکار کرد
 
یا می شود سنگ کسی را به سینه زد
جانت از او گرفت و بدان افتخار کرد
 
یا سنگ روی یخ شد و القصه خویش را 
در پیش چشم ناکس و کس شرمسار کرد
 
ناگاه بی مقدمه آمد به حرف سنگ
اینگونه گفتن و سخت مرا بیقرار کرد:
 
تنها به یک جوان فلسطینی ام بده
با من ببین که می شود آنگه چه کار کرد!
 
 
شعری از علی قردوسی  خوانده شده در ضیافت افطار رهبر معظم ایران
  • منصوره اولیایی
  • ۱ نظر
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۲:۲۵
  • مجتبی قره باغی

محتشم خوانی
کلیپهای صوتی اشعار محتشم
کاری از مجتبی قره باغی
با صدای: وحید مدرس زاده - مجتبی قره باغی
به زودی - جهت دانلود

دانلود و پخش فایل دمو

  • مجتبی قره باغی

روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار
خورشید سر برهنه برآمد ز کوهسار
موجی به جنبش آمد و برخاست کوه
ابری به بارش آمد و بگریست زار زار
گفتی تمام زلزله شد خاک مطمن
گفتی فتاد از حرکت چرخ بی‌قرار
عرش آن زمان به لرزه درآمد که چرخ پیر
افتاد در گمان که قیامت شد آشکار
آن خیمه‌ای که گیسوی حورش طناب بود
شد سرنگون ز باد مخالف حباب وار
جمعی که پاس محملشان داشت جبرئیل
گشتند بی‌عماری محمل شتر سوار
با آن که سر زد آن عمل از امت نبی
روح‌الامین ز روح نبی گشت شرمسار
وانگه ز کوفه خیل الم رو به شام کرد
نوعی که عقل گفت قیامت قیام کرد

دانلود و شنیدار مستقیم

محتشم خوانی:

با صدای وحید مدرس زاده

مجتبی قره باغی

عالیه سجودی

  • مجتبی قره باغی
نوشتن‌گاه

دست‌های مرا گرفت و فشرد و خندان گفت: خب پس توانستید زنده بمانید، نه؟ از دو ساعت پیش اینجا منتظرم! نمیدانید امروز بر من چه گذشت! میدانم، میدانم! ولی برویم سر موضوع! می‌دانید چرا آمدم؟ نیامدم که مثل دیروز یه عالم پرت و پلا بگویم! می‌دانید؟ باید در آینده عاقل تر از این باشم. من دیشب خیلی فکر کردم! (شب‌های روشن - داستایفسکی)

بایگانی
آخرین نظرات