نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

۲۹۷ مطلب با موضوع «روزنامه دیواری» ثبت شده است

یادداشتی بر فیلم Lion 2016 "شارو"

سارو کودک ۵ ساله شبانه در میان سکوت پر جمعیت ترین کشور دنیا گم می‌شود و سال‌ها دور از خانواده در نقطه ای دور کنار خانواده ای فداکار بزرگ می شود. او روزی به وطن بازگشته و خانواده حقیقی اش را پیدا می کند.

این شاید داستان چند خطی فیلم است که میتوان بدون هیچ هیجان برای کسی تعریف کرد.

اما شارو یا Lion نام فردیست که گارث دیویس اولین تجربه سینمایی اش را بر اساس زندگی واقعی او ساخته است.

فیلم با بازی کودکی سارو میان پروانه ها در کنار روستای محل سکونتش آغاز می‌شود. برادر بزرگترش "گودو" او را صدا می کند و کودک از میان بازی و تفریح خارج شده و برای کار مهیا می‌شود. شغل گودو و شارو دزدی زغال سنگ از روی قطار حمل زغال است. آنها با درآمدشان از این راه تقریبا نیمی از درآمد خانواده را تامین می‌کنند.

یک شب با اصرار سارو، او نیز همراه 

  • ۱ نظر
  • ۱۸ فروردين ۹۶ ، ۱۴:۴۸
  • مجتبی قره باغی
نامه یک زن برای روز مرد

💌 نامه یک بانو به بانوان ایران عزیز :

بانو سلام!

روز مرد نزدیکه و به نظرم اومد، چند جمله ای هم از مردها بگیم...

کلی عکس و متن دیدم اینروزا برای روز مرد... خانمی که کیکی به شکل جوراب درست کرده یا دسته گلی از جوراب...

جملاتی مثل جوراب پاره هاتو تحمل کن روز مرد نزدیکه همسرم.

در ظاهر شاید تمام اینا شوخی به نظر برسن اما !

توی این زمونه مرد بودن جرات میخواد که برای رفاه حال زن و بچه صبح زود بزنی بیرون و تو تاریکیه شب برگردی...

مردهای این دوره جوانی و زندگی کردن رو فراموش کردند، فشار مخارج و مسئولیت زندگی، بی سر و صدا دونه دونه موهای تیره شون رو سفید میکنه...

راستی خانما، تا حالا همسراتون از آرزوهاشون براتون گفتن؟

بی انصافیه که اینهمه گذشت و تلاش رو در قالب شوخی ها باب شده قرار بدیم و مظلومیت و تلاش این بخش از هستی رو نبینیم.

 بانو...!

گاهی نگاهی به دستهای همسرت بنداز...

و به خطوطی که در اطراف چشم ها و پیشونی همسرت داره عمیق میشه...

گاهی به جای اینکه تو آغازکننده باشی، سکوت کن و اجازه بده که لحظاتی او هم گوینده باشه و از خودش بگه...

بانو..! گاهی عکسهاشو از جوانی تا الان کنار هم بچین و باور کن فقط تو جوانیتو توی این خونه نذاشتی...

مرتب تلاششو در ترازو قرار نده و باعرضه بودن و نبودنش رو با کمتر و بیشتر داشتن دارائیهاش قیاس نکن...

سعیش رو ببین... و تغییراتشو بخاطر تو و زندگی مشاهده کن...

بانو! کاش به جای هدیه دادنها و گرفتن ها، زمانی رو صرف شنیدنه بدون قضاوت کنیم.

اصلا فکر کردیم که چرا اینهمه هدیه که این روزا رد و بدل میشه، نتونسته عشق رو در جامعه بیشتر کنه؟

✅ بانو بیا امسال کنار هر هدیه ای که برای همسرت تهیه کردی، توی یه برگ کاغذ حداقل 20 تا ویژگی همسرت رو هم بنویس و ازش بخاطر این ویژگی هاش تشکر کن... (اون رو هم ضمیمه ی هدیه ات کن)

مطمئن باش نتایج شگفت آوری در وجود خودت و او خواهی دید...

یادمون باشه بین ما، سپاسگزاری و مشاهده ی همه جانبه ی افراد خیلی کم شده... و نوشته ی تو سپاسگزاری بزرگی خواهد بود برای جهان و جهانیان.🙏

🌺پیشاپیش روز مردانه‌ی شیر مردان مبارک

  • ۰ نظر
  • ۱۸ فروردين ۹۶ ، ۱۲:۴۷
  • مجتبی قره باغی
رد دادم رفت

تقریبا که نه، دقیقا ۴ بعد از ظهر هشتم فروردین بود، همین چند روز پیش. منم مثل خیلی های دیگه رفته بودم سر کار.

پشت میز نشسته بودم و با یکی از همکارام که از قضا دوست قدیمیمه داشتیم یه چیزی نگاه میکردیم که من یه حس عجیبی بهم دست داد، سرم به طرز عجیب و جالبی گیج رفت. خواستم از جام بلند شم که محکم سر جام افتادم. خندم گرفته بود. علی گفت چی شده؟! گفتم نمیدونم فکر کنم، سرم... یهو متوجه شدم نمیتونم حرفم رو تو دهنم جمع کنم.

خلاصه بی اینکه حرفی بزنم از جام بلند شدم و از اتاقم بیرون رفتم. یه طوری سرم گیج میرفت که انگار دو نفر داشتن سر منو با دست به چپ و بعد دوباره به راست هول میدادن. دوباره دراز به دراز ولو شدم زمین.

اینبار مثل قبل یه سر درد یا سیاهی رفتن چشم نبود. اینبار نزدیک به ۱۰ دقیقه سر گیجه داشتم.

بچه ها زنگ زدن اورژانس که با مخالفت من برای اعزام ماشین، یه سری راهنمایی از امدادگر پشت تلفن گرفتن و با ماشین منو رسوندن بیمارستان چمران.

سرتون رو درد نیارم. بعد از اینکه فهمیدم فشارم ۱۶ رو ۱۲ه ترس برم داشت، یه زیر زبونی خوردم و رفتم برای سی تی اسکن مغز.

بعد از کلی پول خرج کردن دکتر گفت خدارو شکر یه گرفتگی رگ در مغز رو رد کردی. بله همون سکته رو می گفت. سمت چپ بالا تنم شل شده بود و صورتم ول کرده بود. 

ازون روز کلا خوابیدم تو خونه و این نمایی که عکسش رو دیدید جلو چشامه. گوشی به دست هم هستم البته. خدا به همه سلامتی بده ان شالله ولی برای اولین بار بیماری ترسناک سکته رو لمس کردم و فهمیدم چطوره!! راستش انگار رفتی پارک و چرخ و فلک بازی کردی، برای من که اینطور بود.

البته علتش رو خوب میدونم.

به خاطر اتفاقات جدیدی بود که تو محل کارم افتادن و من رو متعجب کردن.

مراقب اتفاقات عجیب محل کارتون باشید، چون ممکنه در نیمه های دهه ی ۳۰ زندگیتون شمارو به یه خیر بزرگ مثل عسل بدیعی بدل کنه.

  • ۰ نظر
  • ۱۴ فروردين ۹۶ ، ۱۴:۱۱
  • مجتبی قره باغی
روزمرگی؟!

به نام خالق زیبایی ها

به نام خداوند بخشنده مهربان 


روز طبیعت و تعطیلیش هم به پایان رسید

فردا شنبه نیست اما مثل شنبه روز خاصی است

قراره از تنبلی بکنیم و به دل کار بزنیم

شاید خسته کننده به نظر برسه اما...  نه هیچی، خواستم بگم

خسته کننده نیست

اما دیدم خودم حالم به هم میخوره در این روزمرگی ها سر کار برگردم 

دوباره هر روز سر کار برو و با یه عده احمق سرو کله بزن 

مسیر همیشگی رو در بازگشت به منزل پیش بگیر و با عده احمق سر جا به جا شدن تو مترو و اتوبوس بحث و جدل کن

برس خونه و با زن و بچه... 

وااااای، 

بیخیال

حرفم رو پس میگیرم و بر میگردم به چند خط بالاتر برای تصحیح مطلبم


شاید خسته کننده به نظر برسه اما نه خسته کننده نیست، دوباره میری سر کار و با بهترین همکارای دنیا چاق سلامتی میکنی، عصری تو مسیر برگشت تو پیاده رو به همه آدمها لبخند میزنی و اونا هم در جواب روی تو میبوسن. تو مترو مردم به خاطرت پیاده میشن تا تو سوار قطار بشی.

خونه که میرسی همسرت که دیگه خونه مادرش نرفته و تو خونه منتظرت نشسته، از پای دیکته گفتن به پسرت بلند میشه میاد به استقبالت.

اینطوری طراوت زندگی بیشتر میشه و دیگه از ۲۰ روز تعطیلی در اومدن برات رنج آور نمیشه.


آرزوی این بهترین رو برای شما هم دارم 

  • ۰ نظر
  • ۱۳ فروردين ۹۶ ، ۱۹:۴۳
  • مجتبی قره باغی
نظرات خصوصی

این مطلب پین شده است، وبلاگ به روز است

سلام خدمت همه مخاطبین عزیزم

باید خدمت اون دسته از عزیزانی که برام نظر خصوصی ارسال میکنن و سوالاتی مطرح میکنند یه نکته مهم رو گوشزد کنم

عزیزان جان ازینکه جوابتون رو نمیدم ناراحت نشید،  نه اینکه وقت پاسخگویی نداشته باشم، خیر،  اتفاقا وقت دارم، اما متاسفانه شما هیچ راه ارتباطی رو ثبت نمیکنید، وقتی نظرتون رو ثبت میکنید قبلش در ادامه پیام یا در قسمتی که ایمیل از شما خواسته آدرس ایمیل بذارید، بنده در قسمت ارتباط با من یه شماره اعتباری هم گذاشتم که اگر لازم بود برای سوالاتتون پیام بدید. به هرحال سعی کنید حداقل برام ایمیل بذارید. چون در صورت نبود ایمیل جواب از من دریافت نمیکنید و من رو به بی تفاوتی نسبت به پیامهاتون متهم میکنید

با تشکر از دقت ببشترتون 🌷🌷🌷🌷

یا علی 

  • ۰ نظر
  • ۱۲ فروردين ۹۶ ، ۱۳:۱۴
  • مجتبی قره باغی
یادداشتی بر فیلم سکوت " Silence "

"سکوت" خدا فیلمی است از مارتین اسکوسیزی کارگردان مطرح و به نام هالیوود. فیلمی که مصائب مسیح را اینبار با پدران مبلغ به ژاپن می برد و چالشی بزرگ میان مسیحیت و بودا خلق می کند.

رودریگرز و گاروپه دو کشیش پرتغالی قصد سفر به ژاپن را دارند تا به شایعاتی که درباره استادشان که سالهاست برای تبلیغ به ژاپن رفته و می گویند مرتد شده، پایان دهند.

فیلم در سیاهی با صدای جیرجیرک های جنگلی آغاز می شود و ناگهان با پدیدار شدن نام فیلم" سکوت"، مخاطب شوکه می شود و البته در ناخودآگاه ذهنش نیز کمی دلهره می افتد. بر خلاف فیلم های کلاسیک بدون "فید این" (عبور نرم از سیاهی به فیلم) با جامپ و پرش به داخل تصویر پرتاب می شویم. تصویری به شدت خشن از یک ژاپنی ایستاده در مه با چوب دستی و کلاه کشاورزان ژاپنی و دو سر بریده در کنارش.

اسکورسیزی به خوبی فضای وهم آلود و پرسش آمیز را با بخار و دود مانند فیلم های کوراساوا خلق کرده است.گویی ارواح فیلم رویاها در جنگل به تصاویر آغازین سکوت خواهند رسید.

 

راوی فیلم در آغاز، شخصی کشیش به نام فررا است که گمشده داستان می باشد و جستجو برای یافتن وی دستمایه اصلی فیلم گردیده.

در ادامه با صحنه ای مواجه می شویم که ظاهرا مارتین اسکورسیزی در آن قصد دارد معنایی را با نماد و نشانه بروز دهد. بعد از سماجت دو کشیش (رودریگرز و گاروپه) برای یافتن پدر فررا، نمایی به نمایش در می آید که با لنزی نزدیک به "فیش آی" تصویر برداری شده و جز حرکت غرب به شرق بازیگران درون نما که گویای  قصد سفرآنها  از اروپا به ژاپن است، معنایی دیگر برایش نمی توان یافت. نمایی خلاقانه  که با وجود تغییر شکل در ظاهر نما تغییر خاصی در بازیگران درون قاب ایجاد نمی کند. کشیشها روی پلکانی در حال پایین رفتن هستند اما هیچ حسی مبنی بر پایین رفتن آنها در مخاطب ایجاد نمی شود.

 

  • ۰ نظر
  • ۰۵ فروردين ۹۶ ، ۱۴:۳۰
  • مجتبی قره باغی
نوروز ۹۶

نوروز ۱۳۹۶ مبارک

  • ۰ نظر
  • ۲۹ اسفند ۹۵ ، ۲۲:۱۰
  • مجتبی قره باغی
نوشتن‌گاه

دست‌های مرا گرفت و فشرد و خندان گفت: خب پس توانستید زنده بمانید، نه؟ از دو ساعت پیش اینجا منتظرم! نمیدانید امروز بر من چه گذشت! میدانم، میدانم! ولی برویم سر موضوع! می‌دانید چرا آمدم؟ نیامدم که مثل دیروز یه عالم پرت و پلا بگویم! می‌دانید؟ باید در آینده عاقل تر از این باشم. من دیشب خیلی فکر کردم! (شب‌های روشن - داستایفسکی)

بایگانی
آخرین نظرات