نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

۳۲۱ مطلب با موضوع «روزنامه دیواری» ثبت شده است

عاشقانه آونگ شده ام

هایکویی از عباس معروفی با صدای من

و متنی از من:

آونگ شدن چیزی شبیه چرخه و دایره نیست

رفت و آمدیست بین خویش و خود
خود که خود من است و خویش معشوقه من

  • ۰ نظر
  • ۰۶ مرداد ۰۰ ، ۱۱:۲۱
  • مجتبی قره باغی
سال 13400 مبارک

سلام
تبریک و شادباش برای سال جدید

امیدوارم امسال سال رخت برکندن سختی ها باشه

و تلاش ما منتج به خوشبختی و آرامش برای خودمون و اطرافیانمون بشه
سال 13400 واقعا برای ما 13400 ه نه 1400
چون هنوز نکندیم ازون قرن و از عدد 300
سال نو مبارک

  • ۰ نظر
  • ۰۷ فروردين ۰۰ ، ۱۲:۰۱
  • مجتبی قره باغی

در این پست نوشتم که چرا و چی شد که شروع کردم
برای همین توضیح بیشتری ازش نمیدم
و اما بعد؛
دیروز در مترو در حال گوش کردن به موزیک  Marconi Union Akihabara Electric Town   بودم
اما الان فرصت خوبی بود برای اینکه شروع کنم
پیشنهادی که به امیرحسین دادی رو خودت میتونی شروع کنی؟
آره. پس شروع کردم
در یک مسیر 20 دقیقه ای شروع کردم و در بازگشت از همون مسیر مرور کردم
و وقتی رسیدم خونه برای امیرحسین اون غزل رو خوندم
که شاید تشویق بشه اما مگر بازی های کامپیوتری این نسل را رها میکند؟

بگذریم؛

....
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد می‌دارد که بر بندید محمل ها


و این بود آغازی بود و بسم الله
...
متی ما تلق عن تهوی دع الدنیا و اهملها

  • مجتبی قره باغی

امروز صبح بعد از اینکه پسرم امیرحسین برام پیام فرستاد که بابا فال حافظ گرفتم 
غزل شماره 100 برام اومده
یه پیشنهادی بهش دادم و بعدش خودم به فکر فرو رفتم
چرا خودم نه!؟
آره بهتره این کار فرهنگی رو دست به دست حافظ خودم شروع کنم
بعد هم تفالی به جنابشان زدم و این غزل روزی شد:


دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود
تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود

دل که از ناوک مژگان تو در خون می‌گشت
باز مشتاق کمانخانه ابروی تو بود

هم عفاالله صبا کز تو پیامی می‌داد
ور نه در کس نرسیدیم که از کوی تو بود

عالم از شور و شر عشق خبر هیچ نداشت
فتنه انگیز جهان غمزه جادوی تو بود

من سرگشته هم از اهل سلامت بودم
دام راهم شکن طره هندوی تو بود

بگشا بند قبا تا بگشاید دل من
که گشادی که مرا بود ز پهلوی تو بود

به وفای تو که بر تربت حافظ بگذر
کز جهان می‌شد و در آرزوی روی تو بود

  • مجتبی قره باغی
امروز تنش را به خدا سپردیم در دل خاک

تن آدمی شریف است به جان آدمیت
عزت الله در نقش هایش نیز مانند شخصیت واقعی خود در زندگی عزت و قدرت داشت
عزتی که خداوند به او عطا کرده بود مانند نامش که جاوید خواهد ماند

مردی که به معلمی بیشتر افتخار میکرد تا به بازی هایش در تاتر و سینما، تلویزیون
به معلمی اش بیشتر افتخار میکرد تا به کارگردانی و تهیه کنندگی اش

چهره کاریزماتیک استاد با محاسن سفیدش و با آن صدای مخملی و بم گیرا
هیچ وقت از یاد ما شاگردانش و از ذهن تماشاگران نقشهایش پاک نمی شود.
امروز او را به دست خاک دادیم تا به خدایش برساند.
امروز استاد و هنرمند سرشناسی را، غریبانه تدفین کردیم و به قول علی، پسر بزرگش، بابا چقدر غریبی.
روحش شاد و یادش گرامی

  • مجتبی قره باغی

فاصله 5 تیر 98 تا 5تیر 99
برای من 10 پست است
این دهمین پست من از تبریک تولدم به خودم از سال گذشته تا کنون است

از سال گذشته تا امروز
جهان برای من بازیهای زیادی داشت
شامل دور، هم بود
اما فقط شکر کردن جواب منطقی و دلیست

شکر که با من چه ها نکرد و شکر که برایم چه ها کرد

درود بر پرورگار عالمیان

درود بر همسر دلسوز و عاشق و نیز از خود گذشته ام

درود بر پسر عزیز دلم، که میدانم چقدر عاشقانه مرا، سپس کنسول های گران قیمت را دوست دارد و می پرستد

درود بر دختر نازنینم با موهای فر و لپهای آویزانش که جانم برایش میرود و می دانم جانش هستم

درود بر دختر دیگرم که با چشمان و موژه های دلربایش دلم ربوده و حتی لحظه ای و آنی را بی من نمی خواهد

و تو که برایت امید و ارزویم خوشبختی است و نمیدانم کجایی
خدا کند که از این همه بلای آسمانی و زمینی
کرونای جان گیر و پرزیدنت روحانی

جان سالم به در برده باشی
تویی که دوستم داشتی
عاشقم بودی
و شاید هنوز در نهان دلت دوستم داشته و باشی عاشق هنوز
برایت از نهایت دل آرزو میکنم خوشبختی را
بدرود

  • مجتبی قره باغی
حاج قاسم

سلام حاجی
هنوز از بهت رفتنت در شوکم
اشک میآید و دوباره لبخند
حاجی مانند مادر بزرگم که گاها بعد از سالها فراموش میکنم که رفته است
و برنامه ریزی میکنم تا به خانه قدیمیش برای دیدارش بروم
و آه، یادم میفتد که رفته است
رفتنت را باور ندارم
حاجی اصرارهای آن روزم در مراسم بزرگداشت شهید طهرانی مقدم را فراموش نمیکنم
چقدر خوب شد حرف های من را نمیپذیرفتی و من بیشتر اصرار میکردم و توت بیشتر مرا مجاب میکردی
همین که بیشتر برایم حرف زدی خاطره ای جاویدان برای من است
به علی میسپارمت و حسین

  • مجتبی قره باغی
نوشتن‌گاه

دست‌های مرا گرفت و فشرد و خندان گفت: خب پس توانستید زنده بمانید، نه؟ از دو ساعت پیش اینجا منتظرم! نمیدانید امروز بر من چه گذشت! میدانم، میدانم! ولی برویم سر موضوع! می‌دانید چرا آمدم؟ نیامدم که مثل دیروز یه عالم پرت و پلا بگویم! می‌دانید؟ باید در آینده عاقل تر از این باشم. من دیشب خیلی فکر کردم! (شب‌های روشن - داستایفسکی)

بایگانی
آخرین نظرات