مدتها بود پسرم ازم خواسته بود تکلیف ستاره و مرجان رو تو داستان اتوبوس معلوم کنم
داستان کوتاه بعدیم رو با نام خود ستاره نوشتم و البته داستان سوم که باید به ماجرای مرجان بپردازه رو هم در حال نوشتن هستم
ان شالله تموم بشه هر دو رو با هم میذارم بخونید.
لینک اتوبوس رو هم براتون گذاشتم هم صوتیش هم رو میتونید گوش بدید هم متنش رو بخونید.
متن:
http://neveshtangah.ir/post/445
صوتی:
http://neveshtangah.ir/post/450
اتوبوس
سلام ,من ستاره ام, کلاس سوم راهنمایی, عاشق رشته گرافیک, یه برادر کوچکتر از خودم دارم, الان کلاس دوم دبستانه. پدر و مادرم مهمترین و با ارزش ترین چیزهای زندگیمن.
۱۲ دی ماه بود.
وقتی از مدرسه بر می گشتم خیلی خوشحال بودم که فاصله مدرسه م تا خونمون زیاده و قرار شده از امسال خودم تنها به مدرسه برم و برگردم .
شب وقتی پدرم اومد خونه بعد از شام با مادرم برای من یه جلسه مهم تشکیل دادن, در رابطه با همین موضوع تنها برگشتن به خونه. پدرم تاکید داشت که از میدون نزدیک مدرسه تا خونه رو با اتوبوس بیام.
از مدرسه تا خونمون دو تا ایستگاه فاصله ست البته دو تا ایستگاه تقریبا طولانی. یه خیابون دو طرفه با عرض کم که صاف و مستقیم مدرسه رو وصل میکنه خونمون. دو طرف خیابان پر از درخته, طوری که همیشه یه سایه طولانی مثل تاریکی تونل روی خیابون رو گرفته.
- ۰ نظر
- ۰۴ اسفند ۰۲ ، ۱۷:۱۰