نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

۸۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مجتبی قره‌باغی» ثبت شده است

هوش مصنوعی

بهش میگم من فیلمسازم، برنامه سازم، عکاسی هم میکنم بعضی وقت‌ها نه مثل قدیم.

به نظرت 50 سالگی چه شکلی می‌شم؟

اونم بهم میگه این شکلی میشی و چند تا ژست که البته به نظرم خیلی شبیه بهم نیستن ولی جالبه که بیربط و شباهت هم نیستن بهم تحویل میده.

50 سالگی عکاس - هوض مصنوعی 50 سالگی فیلسماز - هوض مصنوعی 30 سالگی - هوض مصنوعی


وقتی به عکسهای گذشته‌م نگاه می‌کنم متوجه میشم که خیلی هم دور از ذهن و پرت و پلا تشخیص نداده.

یه نکته قابل توجه و تامل که باید بهش اشاره کنم اینه که هوش مصنوعی تمام عکسهایی که ساخته رو از روی همین اولین عکس واقعیم که مربوط به حال حاضر و چهل سالگیم هست حدس زده و ساخته. چه آینده و چه گذشته، چه با موی بلند و چه با موی کوتاه.

  • ۰ نظر
  • ۱۶ شهریور ۰۲ ، ۱۴:۴۳
  • مجتبی قره باغی

این مطلب هم یکی دیگه از مطالب اولیایی گرامیست که بنده، مجتبی قره باغی بدون اجازه از ارشیو خارج و منتشر کردم.

..

 هر اطلاعاتی که بخواهی . هر سوالی که داشته باشی. هر دانشی که بدنبال آن باشی این روزها براحتی در دست است. کسی نیست که بگوید فلان چیر را نمی دانستم یا نیافتم. حجت بر انسان امروزی تمام شد. او مارکسیسم، کمونیسم، سوسیالیسم، کاپیتالیسم را تجربه کرده. او دموکراسی را تجربه کرده است و حالا به خط آخر رسیده است. 

زمانی که حجت تمام شود. حجت خدا می رسد

  • ۱ نظر
  • ۲۲ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۰۰
  • منصوره اولیایی

گاهی دلت می خواهد کسی باشد هم دور و هم نزدیک. هم غریب و هم آشنا. کسی که آنقدر دور باشد که به تو صدمه ای نرساند و آنقدر نزدیک باشد که با او درد دل کنی. 

دلت می خواهد کسی باشد که با او حرف بزنی و روزهای سخت را پشت سر بگذاری. 

دلم از همه ممنوعیت ها خسته است. اما می دانم که این امتحان من است. (.ا)

  • ۰ نظر
  • ۱۹ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۰۰
  • منصوره اولیایی

ما حیاط نداریم، ما پشت بام نداریم. ما مردم این عصر آسمان نداریم.

  • منصوره اولیایی

چند سال پیش یک گرفتاری خیلی سختی برام پیش اومد. نذر کردم که اگر امام زمان عج عنایت کنه و بلا رو دفع کنه دعای « اللهم اعرفنی...» را همیشه در قنوت نمازم بخونم. می دونستم که خوندن این دعا یکی از وظایف منتظران اوست و بشدت سفارش شده. بلطف امام زمان گرفتاریم حل شد و من از آن روز در قنوت نمازم این دعا رو می خونم  .

به شما عزیزان هم توصیه می کنم که  اگر درگیر مسئله ای هستید با این عهد خودتون رو در معرض خیرها و نیکی ها قرار بدید. 

اللهم عرفنی نفسک فانک ان لم تعرفنی نفسک لم اعرف نبیک.

اللّهم عرفنی نبیک فانک ان لم تعرفنی نبیک لم اعرف حجتک.

اللهم عرفنی حجتک فانک ان لم تعرّفنی حجتک ضللت عن دینی؛

پروردگارا! خود را به من بشناسان که اگر خود را به من نشناسانی، نمیتوانم پیغمبرت را بشناسم.

پروردگارا! پیغمبرت را به من بشناسان که اگر پیغمبرت را به من نشناسانی، نمیتوانم حجت تو را بشناسم.

پروردگارا! حجت خود را به من بشناسان، که اگر حجت خود را به من نشناسانی، دین خود را از دست میدهم، و گمراه خواهم شد".

  • منصوره اولیایی

 دبیرستان و دوران سرمستی، آنروز را خوب یادم هست. معلم مان از امام زمان می گفت. همیشه برایم سوال است که چرا آنروز اینهمه از خشونت، ظلم و تجاوز و مسائلی که مقدمه ظهور امام زمان است صحبت کردیم. خوب یادم هست همه ترسیده بودیم و آرزو می کردیم که او هیچ وقت نیاید. لااقل تاوقتی که ما زنده ایم. یک نفر از ما جرأت کرد و این آرزو را بلند گفت. «من نمی خواهم بیاید، ما جوونیم، آرزو داریم»

یادم هست تا مدتها وقتی دعای فرج را می خواندند اعصابم بهم ریخت. یکبار به این نفاق پایان دادم و گفتم من دیگر دعای فرج نمی خونم مگر اینکه واقعا دلم فرج بخواد.

گذشت و گذشت تا دانشجو شدم. همیشه در وجودم می دانستم که اگر من فرج  را نمی خواهم  مشکل از من است. امام رحمت مطلق است اما با این وجود از او می ترسیدم. 

در دوران دانشجویی به اعتکاف رفتم. با این حاجت که من هم بتوانم دعای فرج بخوانم البته راستکی نه به دروغ. اعتکاف عجیبی بود. گویا همه خواب و من بیدار. نمی دانم احوالاتم چکونه بود که می آمدند پیشانی ام را می بوسیدند. اوجش نجوای یکی از اطرافیان در روز آخر در گوشم بود که به من گفت امام زمان را دیدی سلام ما را هم برسان. ومن در دلم خندیدم . 

به کی می گفت سلام برسان به کسی که حتی قادر نبود برای فرج دعا کند. دعای عهد اعتکاف دیوانه ام می کرد گویا همواره آن سه روز در محضر او بودم. و خلاصه حاجت روا شدم و از آن به بعد هر وفت می گفتند خدایا فرج امام زمان را برسان از دل می گفتم آمین. و این نقطه عطفی در زندگیم بود. 

آی بچه های دبیرستانی، که ترسیده اید امام زمان رویای جوانی و عشق شما را ویران کند، از او به خودش پناه ببرید؛ مانند بچه ای که وقتی مادرش او را می زند دوباره به بغل مادر می رود. با این تفاوت که امام ما را نمی زند این تصور با طل ماست.              به نقل از  یادداشتهایی برای منجی 

  • منصوره اولیایی
سریال هفت سنگ

تماشای سریال بعد از افطار یکی از برنامه های روزانه و تقریبا غیر قابل حذف ما ایرانی هاست. معمولا سریالی که بلافاصله بعد از افطار پخش می شود بیشترین مخاطب را دارد. سریال هفت سنگ این بار پرمخاطب ترین سریال ها در این ماه مبارک است.  مهم نیست که این سریال یک کپی برداری از سریال خانواده مدرن است. بهرحال ما در چامعه ای فقیر بلحاظ فیلمنامه نویس بسر می بریم. با اینکه صداو سیمای ایران بدون هیچ گونه تبعیضی آغوش خود را بسوی فیمنامه نویسان از تمام نقاط کشور باز گشوده است. و فیلمنامه هایی از سوی مراکز دیگر را براحتی و آسانی مورد پذیرش و بررسی قرار می دهد!!!!(شما برنامه سازان پایتخت که اینطور مفلوس شده اید که دستتان خالیست چرا تمام فیلمنامه های ارسالی از سوی مراکز دیگر رد می کنید؟)

 اما بهرحال چه کنیم که محتا ج و بدبختیم و باید کپی برداری کنیم آنهم نه از روی استراتژی ها، قوانین زبان شناختی و روانشناسانه تاثیر بر مخاطب بلکه ار روی فرم، دیالوگها و قصه جزء به جزء. 

این مهم نیست باشد کپی برداری می کنیم. اما سوال اینجاست:

تضعیف پدر در خانواده، فریاد کشیدن مادر بر سر پدر، تحقیر و استهزاء پدر توسط مادر و فرزندان ما رو به سوی کدام سبک زندگی می کشاند؟ با کدام انگاره های موجود در عالم همخوانی دارد؟

سوال من از مدیر شبکه سه سیما و آقای ضرغامی این است:

توبیخ مرد خانواده، صدا زدن دائم شوهربا صدای طلبکارانه و آمرانه در این سریال ها که بخشی از زندگی روزانه ماست چه ارزش هایی را در ما نابود می کند؟

نه کاری به اسلام داریم و نه ارزش های دینی . بلحاظ روانشناسی فرزندان (بویژه فرزندان پسر) در خانواده هایی که پدر دائم مورد تخریب شخصیت از سوی مادر قرار می گیرد مورد آسیب های جدی قرار گرفته و در روابط دچار مشکل می شوند. 

 اگر فرهنگ سازی نمی کنید خواهش می کنیم به سلامت خانواده های ایرانی ضربه نزنید

  • منصوره اولیایی
نوشتن‌گاه

دست‌های مرا گرفت و فشرد و خندان گفت: خب پس توانستید زنده بمانید، نه؟ از دو ساعت پیش اینجا منتظرم! نمیدانید امروز بر من چه گذشت! میدانم، میدانم! ولی برویم سر موضوع! می‌دانید چرا آمدم؟ نیامدم که مثل دیروز یه عالم پرت و پلا بگویم! می‌دانید؟ باید در آینده عاقل تر از این باشم. من دیشب خیلی فکر کردم! (شب‌های روشن - داستایفسکی)

بایگانی
آخرین نظرات