چهل سالگی
سه شنبه, ۶ تیر ۱۴۰۲، ۰۲:۳۷ ب.ظ
چهل سالگی و دیگر هیچ ...
۵ تیر۶۲
گر دهم رخصت یک چشم زدن مژگان را
خاک بر باد دهم واقعه طوفان را
چاره تیره شب هجر دعای سحر است
دانم آوخ که سحر نیست شب هجران را
آب و جاروب کشم زاشک و مژه منظر چشم
گر سر کلبه درویش بود سلطان را
نوح اگر موجه اشکم نگرد در غم تو
آب چشمی شمرد واقعه طوفان را
هست چون روز وصالت به مراد دگران
بهتر آن شد که سحر نیست شب هجران را
دل سنگین سپر تیر تو کردیم و نشد
کز وی امکان گذشتن نبود پیکان را
خضر از این باده که من مستم اگر می نوشد
خاک در چشمه ناموس کند حیوان را
آن بهشتی رخی ای ترک ختائی که کشد
هندوی خال تو داغ حبشی غلمان را
یار بی پرده و تا فتنه پس پرده رود
پاسبان پرده برانداز در ایوان را
یغمای جندقی
با صدای خودم بشنو؛
چهل سالگی ، یعنی اینکه اگر تا اینجا که اومدی ، آدم شدی که فبهاالمراد !
وگرنه از این جلوتر چیزی بهت اضافه نمیشه . . .