نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

اینجا چاه من است

اینجا چاه من است

جمعه, ۳۰ آبان ۱۳۹۹، ۰۳:۴۸ ب.ظ

نوشتنگاه چاه من است

چاه تنهایی ها

نه، من تنها نیستم
فقط خریدار حرفم اینجاست

وبلاگ من

خیالم راحت است از اینکه هر کسی آن را نمی‌بیند

اما ممکن است هر کسی هم آن را ببیند

فیس بوک نیست، اینستاگرام نیست، توئیتر نیست

وبلاگ شخصی من است

چاه من است

چاهی که سرم را در آن فرو میبرم و حرفهای دلم را به او می‌زنم

آری، "او"

این چاه برای من شئ نیست

شخص است، شنونده است، سنگ صبور نیز

  • مجتبی قره باغی

نظرات (۱)

  • محمد رضا ندیم پور
  • سلام آقا مجتبی.

    روزگار ، روزگار تنهایی است. روزگار حسرت خوردن از گذشته ، حسرت خوردن برای امروز  درحال گذر بی بهره.

    روزگار کج مدار که فاصله ها را خوب ترسیم میکند و دوران وصل را کوتاه.! 

    اما این روزگار ، باهمه سنگینی اش ، خیلی زود  تسلیم میشود اگر یک لبخند ، یک آوای پرمهر ، یک موسیقی جان بخش ، یک دست نوازش ، یک چشم عاشق  را بتوانی به یک دوست ، به فرزند ،  به همسر ، به معشوق و به خودت هدیه کنی.

    آنگاه  آرامستان این جهان هم فرصت رویاندن گل را پیدا میکند. آنگاه آسمان هم میل به همراهی دارد و آن دم دیگر تو نیستی که برنجی! تو مانا و  زلال بی تکلفی که ازبودنت همه و همه ، سپاسگزار خالق خویشند! 

    قدر خود رابیشتر بدان ای فراتر از روزگار!

     

    م.ر.ندیم پور  _ وبلاگ پارک شهر

    پاسخ:
    سلام محمدرضای عزیز
    نثر بسیار زیبایی رو زحمت کشیدی و برام نوشتی
    بابت نگاه پر مهرت ازت تشکر میکنم

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی
    نوشتن‌گاه

    دست‌های مرا گرفت و فشرد و خندان گفت: خب پس توانستید زنده بمانید، نه؟ از دو ساعت پیش اینجا منتظرم! نمیدانید امروز بر من چه گذشت! میدانم، میدانم! ولی برویم سر موضوع! می‌دانید چرا آمدم؟ نیامدم که مثل دیروز یه عالم پرت و پلا بگویم! می‌دانید؟ باید در آینده عاقل تر از این باشم. من دیشب خیلی فکر کردم! (شب‌های روشن - داستایفسکی)

    بایگانی
    آخرین نظرات