دستهای مرا گرفت و فشرد و خندان گفت: خب پس توانستید زنده بمانید، نه؟ از دو ساعت پیش اینجا منتظرم! نمیدانید امروز بر من چه گذشت! میدانم، میدانم! ولی برویم سر موضوع! میدانید چرا آمدم؟ نیامدم که مثل دیروز یه عالم پرت و پلا بگویم! میدانید؟ باید در آینده عاقل تر از این باشم. من دیشب خیلی فکر کردم! (شبهای روشن - داستایفسکی)
سلام
چقدر این کارهاتون دل نشین هستن
دارم یکی یکی همه رو تماشا میکنم و اگر بتونم برای همشون کامنت میذارم