وهم مصور،هنر هفتم،آینه جادو،سینما...هرچه که اسمش را بگذاریم امروز روزش است ولی در خارج از تقویم،اگر کادرکوچک سمت راست «اعتماد»را نمی دیدم شاید به ذهنم خطور نمی کرد که 21شهریور با یک روز معمولی فرق دارد،هرچند سینمایی که در نهایت معمولی است نمی تواند روزی غیرمعمولی را برای یک مخاطب معمولی سینما که نه روشنفکر است نه مشترک ماهنامه «فیلم»رقم بزند.سینما!بگذارید کمی فکر کنم،سی نما...سینما آره همین سینما رویای خیلی هاست،خیلی ها از جیب پدرشان صدها میلیون بذل و بخشش میشود تا چند سکانس یک فیلم ویدئویی را بازی کنند شاید بتوانند به دل یک تهیه کننده بنشینند و دفعه بعد بجای جیب پدر از رانت تهیه کننده ای جلوی دوربین بروند!آری سینما رویاست،رویای جوان عشق هیچکاک و تارکوفسکی که باید با ظاهر عجیب و غریبش آخرشب ها به زور از کنار سینما فرهنگ خیابان شریعتی که مخصوص مخاطبان غیرمعمولی است جمع و جورش کرد و گفت برو بخواب شاید فردا رویای کیارستمی شدنت واقعیتی شد در حقیقت نابحق سینمای کشور...سینما رویای جوانی هم هست که ده بار دفتر جدید باز کرده تا یک فیلمنامه را جدا بنویسد اما وسط داستان و شروع تعلیق شوخی شوخی دفترش را پاره کرد و فراستی وار گفت:این فیلم در نمیاید،شخصیتش مقواست،کاراکتر نیست،تیپ است.
سینما رویای خیلی هاست اما میدانم دیگر سالهاست نه رویای پابرهنه هاییست که «بچه های آسمان»مجیدی را 10بار دیدند تا فراموش کنند کفش های خودشان هم پاره است نه رویای «عباس»هایی که در نزدیکی لوکیشن خیلی از فیلم ها در همین ولنجک و آسایشگاه ثارالله تنها فعالیت زندگیشان به جبر قطع نخاع بودن شده خوابیدن روی تخت و ناتوانی از تکان یک انگشت و دیدن ده باره «آژانس شیشه ای»حاتمی کیا تا قهرمان های این آب و خاک دنبال قهرمانی به نام «حاج کاظم»چشمشان به در آسایشگاه خشک و خیره باشد شاید کسی فریاد بزند اگر شما هم فارسی حرف میزنید باید معنی این غیرتو بدونید،نذارید این غیرت خشک بشود!دنبال حاج کاظمی هستند تا به اهالی این شهر بگوید برای صبرتان فقط یک یاعلی میخوام...این سینما تلخی زندگی فلاکت بار اهالی«سعادت آباد»را نشان داد تا شاید مردم بفهمند سعادت مردمان این آبادی بورژوازده که باید هیکلشان را طلا گرفت که نماد گذار جامعه مفلوک سنتی به بهشت مدرنیسم هستند به کجا ختم میشود،به جایی که دیگر جای «ضیافت» کیمیایی خالی میشود و هیچ کاراکتری نمی گوید 20سال است عشقم به خواهر عباد را پنهان کردم و گفتم اگر خواهر رفیق ناموس خود آدمه چطور میشه دل آدم جلوش بلرزه!آری سعادت مردمان این آبادی چشم دوختن های ضربدری جماعت سرمایه داری بود که ناموس یکدیگر را نشانه میرفتند اما این سینما هیچگاه فلاکت زندگی مردمان آبادی های دورافتاده این مملکت که 8سال جنگیدند و بعد از یک عمر جای چشم به ناموس کسی دوختن ناموس داری کردند و حالا بعد از اینکه چاه های نفت زیرپایشان با چند قطعنامه وضع مرکزنشین ها را سیاه کرد باز هم سهمی از زیر پایشان به ازای 8سال جنگیدن را دریافت نمی کنند و هنوز بشکه به دست دنبال کامیون حامل نقت و گاز میدوند...بگذار کمی سیاسی حرف بزنم یاد 5سال پیش روزی که مقابل جماعتی شعار دادیم:«ایران فقط تهرون نیست،تهرون فقط شمرون نیست»آری این سینما هنر کند سینمای شمیرانات باشد،سینمای یک و نیم درصد مردم که خودشان هم تحمل دیدن سینمایشان را ندارند پس همان بهتر که 21شهریور از تقویم این کشور حذف شود تا به دروغ نگوییم روز ملی! سینما مبارک...این سینمای رویای ما نبود!
همیشه در دوران کودکی وقتی بعد از «دایره سرخ»شورجه حالمان عوض میشد و با رویای 5-6سالگی مان هوس می کردیم با یک هواپیما تا خود آمریکا برویم و آدم بد قصه هایی که حاصلش میشد نفس های سعید «از کرخه تا راین» را با چند راکت و موشک بکشیم به ما میگفتند:عموجون فیلم زیاد میبینی؟...ما زیاد فیلم دیدیم اما سینما را نفهمیدیم چون دوست نداشتیم مخاطب خاصی باشیم که پای «هامون»مهرجویی خشکش بزند،ما عاشق مقاله «چرا جهان سومی ها هامون میسازند؟»آوینی بودیم و دوستان غیرعوام هامون باز،بگذارید اصلا بگویم چقدر سینما میفهمم و نمی فهمم...نه آنقدر سینما را می فهمم که پای فیلم های کیارستمی مثل روضه ظهر عاشورا پیراهن پاره کنم تا شاید بگویند فلانی اینقدر سینمافهم است که جای تمسخر «شیرین»و«مشق شب»کیارستمی به دم آقا عباس کلمه استاد ببندد نه آنقدر از سینما پرتم که ندانم که حتی مهرجویی بازها و کیمیایی بازها هم وقتی در جشنواره «اشباح»و«متروپل»را دیدند به بلاهت فیلم خندیدند...
نه آنقدر سینما را می فهمم که بگویم صف های طویل کنار سینما برای دیدن فیلم های ده نمکی مشتی اجیرشده اند که نظام فرستاده تا بگوید فیلم های ما فروش می کند نه آنقدر از سینما پرتم که نفهمم وقتی سه سال پیش در همین روز ملی سینما«پارک ملت»نظرسنجی گذاشت که بهترین فیلم تاریخ سینما کشور از نظر مردم چیست و مجری برنامه و دو منتقد مهمانش یک ساعت و چهل پنج دقیقه جفت پا در صورت ده نمکی پریدند و در نهایت«39درصد گفتند اخراجی ها،16درصد گفتند آژانس،10درصد مادر،8درصد طلاومس و فقط 6درصد گفتند جدایی»یعنی چه؟...نه آنقدر سینما را می فهمم که بگویم زنده باد سینمای خصوصی غیردولتی سفارشی نساز نه آنقدر از سینما پرتم که نفهمم این هارت و پورت به جماعتی که ریال به ریال فیلم هایشان را فارابی داده یا حوزه و اگر خلافش ثابت شود هم مرکز گسترش سینما تجربی و هزارنهاد دولتی دیگر تقبل money کردند برای دلار به دلار پول پلان به پلان فیلم از هزینه صادرات نفت همان مردم فلاکت زده که در سطر بالا توصیف آبادیشان رفت نمی آید...
نه آنقدر سینما را می فهمم که پای «آذر،شهدخت،پرویز و دیگران»خوابم نبرد نه آنقدر از سینما پرتم که نفهمم اگر جوایزه «چ»را به «رستاخیز»نمیدادند و همه میفهمند این همه سروصدا برای یک فیلم ماقبل معمولی بوده است که کارگردانش یک سال در کمد نگه داشت تا به اسم احمدی نژاد و شمقدری تمام نشود چه آبروریزی میشد...نه آنقدر سینما را می فهمم که شب پای سجاده دست به دعا منتظر اهدای اسکار به اصغر سینمای ایران باشم نه آنقدر از سینما پرتم که تاسف اهدا اسکاری را به آرگو بخورم که در همان سال اول برگزاری خود در بیانیه سالانه اش بر «حمایت از صنعت سینمایی آمریکا و ترویج ایدئولوژی آمریکا تحت عنوان رویای آمریکایی و فرهنگ و اندیشه لیبرالی»تاکید کرد...نه آنقدر سینما را می فهمم که مخاطب خاص سینما شهیدثالث و تقوایی باشم نه آنقدر از سینما پرتم که مثل عوام الناس به میزانسن ها در توالت بسته شده فیلم عطاران بخندم و بعد بگویم سینمای ده نمکی مبتذل است...
سعید بیابانکی چندسال پیش شعری گفت بس جنجالی ولی نه در حد و اندازه تجمع کفن پوشانی که فکر کردند دارند کاری غیر از بالا بردن فروش فیلم جیرانی می کنند که میگفت:رشته ام هست کارگردانی/ولی از منظر مسلمانی/چند سالی است در بلاد فرنگ/طی یک ارتباط تنگاتنگ/با اجانب شبانه محشورم/چه کنم از بلاد خود دورم/دشمنم با سکانس های لجن/مرگ بر سینمای مستهجن...خاتمی ماتمی مرا سننه/یا کیارستمی مرا سننه/گاه و بیگاه سینما بد نیست/اندکی حاتمی کیا بد نیست/سینمای یه قل دو قل خوب است/ایرج قادری به کل خوب است/رشته ی من زبیخ و بن الکی است/عشق من سینمای ده نمکی است...حکایت ما مخاطبان معمولی این سینما غیرمعمولی یک چیز در همین مایه ها بوده،شرمنده ما بجای مقالات علی معلم در مجله فیلم و کافه سینما،سه جلد آینه جادو آوینی را چندبار خواندیم شاید اصلا دلیل این غیرمعمولی بودن ما همین است که جای خواندن چند مقاله از علی معلم مقالات آوینی را چندبار خواندیم.به رویمان نیاورید ما همیشه آرزو داشتیم سینماگر حکومتی باشیم،سفارشی ساز باشیم تا شاید یک تنه روسیاهی سینمایی که 26سال است عرضه ساختن یک فیلم در مورد ایرباس و وینسنس را ندارد به جان بخریم و در جواب «بدون دخترم هرگز»جای فرستادن دختر این مملکت دروغ زده به بلادی که شوالیه اش را به شجریان میدهد یک فیلم اکران کنیم و بگوییم نفس های «سعید»دست پخت شیمیایی های کشور جشنواره کن است.این روزها مصلحت است معتدل صحبت کرد پس بگذارید محافظه کار شوم و حرفهای دیگران را بزنم تا فردا چیزی به نام من تمام نشود و این مطلب با سخن سیدمرتضایی تمام شود که گفت:«در جهان امروز عموم هنرمندان حق مسلم خود میدانند که در مورد عموم مسائل اظهار نظر کنند،چرا که میگویند:«تخیل آزاد لازمه کار هنری است.»اما چون از تعهد با آنها سخن گویید روش ترش می کنند که «هنرمندتنها نسب به هنر خویش متعهد است و هر نوع تعهد دیگر منافی تخیل آزاد است.»به راستی مگر این «تخیل»چیست که می تواند از «تعهد»آزاد باشد؟»
منبع: سایت جوانی در همین نزدیکیها