تاریخ کاری نمی کند
تاریخ کاری نمی کند؟
انگار حافظه ها یاری نمی کند
ای داد، شاهنامه چرا کاری نمی کند؟
نادر برای گشایش به ملک خویش
خونی برای وطن جاری نمی کند؟
حافظ در ابتدای کریمخان نشسته است
شیری برای جنگل ما شاری نمی کند؟
گیرم کبیر بوده کوروش زمان خویش
اکنون برای دایره پرگاری نمی کند!
رابین و جنگل شروود قصه بود
عیارکو، برای من عیاری نمی کند؟
ناوهای اهرمن اینجا به خط شدند
خسرو به کشتی ما صاری نمی کند!
دزدی و اختلاس شده محبوب امتی
کز شرم ز کردهی خود خواری نمی کند
این جمله از طلا بنویسید، مرد پارس
هرگز به درهمی، پاچه خواری نمی کند
ایران برای خاطر بیگانه اشک ریخت
حالا که نوبت اوست، مرد زاری نمی کند؟
قاضی برای مصلحت حرفی نمی زند
قدری عیان، ز آن همه اسراری نمی کند
مجنون، همیشه به لیلی دچار بود
سالهاست ولی، که حس دچاری نمی کند
اینجا خراب شده دیوار شهر نو
بیژن که شکر، حس خماری نمی کند
هاتف، فقط به همین جمله شاد باش
ایران، کمر خمَش به سواری نمی کند
"هاتف ری(م.ق) - 1391/01/27"
- ۹۲/۰۱/۱۷