نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

۱۶۰ مطلب با موضوع «هنر» ثبت شده است

اتوبوس

ارجاع به لیتنک زیر جهت پست صوتی داستان

http://neveshtangah.ir/post/450

سلام ,من ستاره ام, کلاس سوم راهنمایی, عاشق رشته گرافیک, یه برادر کوچکتر از خودم دارم, الان کلاس دوم دبستانه. پدر و مادرم مهمترین و با ارزش ترین چیزهای زندگیمن.

۱۲ دی ماه بود.

وقتی از مدرسه بر می گشتم خیلی خوشحال بودم که فاصله مدرسه م تا خونمون زیاده و قرار شده از امسال خودم تنها به مدرسه برم و برگردم .

 شب وقتی پدرم اومد خونه بعد از شام با مادرم برای من یه جلسه مهم تشکیل دادن, در رابطه با همین موضوع تنها برگشتن به خونه. پدرم تاکید داشت که از میدون نزدیک مدرسه تا خونه رو با اتوبوس بیام.

از مدرسه تا خونمون دو تا ایستگاه فاصله ست البته دو تا ایستگاه تقریبا طولانی. یه خیابون دو طرفه با عرض کم که صاف و مستقیم مدرسه رو وصل میکنه خونمون. دو طرف خیابان پر از درخته, طوری که همیشه یه سایه طولانی مثل تاریکی تونل روی خیابون رو گرفته.

  • مجتبی قره باغی

فرزند روح الله

دیوار ها را هم به نامت می کنم جانم
با اینکه من مسئول نام کوی و میدانم
یک بار نام یک خیابان شد قره باغی
یک بار هم یک نام دیگر که نمیدانم
میدان و کوچه سینما نام خیابان را
با نام همت فاخری فرمانده می خوانم
یک گل دو گل گل ها همه یک نام
ایثار را بنگر من اینجا مات، حیرانم
یک باغ صد گل داده بستانی درختش را
در هر دو حالت باغبان جان داده می دانم
روزی پیام آمد شهید آورده اند و من
با دغدغه درگیر این ابیات می مانم
هر سال از غرب و جنوب و هور، از مرداب
گل های پرپر می برند بالای تهرانم
بر این شقایق های پرپر نقش بسته
فرزند روح الله، سازشگر نمی مانم
یک باغبان مادر، ازو پرسید نامت چیست
گل غنچه شد فریاد زد، گمنام، ایرانم

هاتف ری"

#فرزند_روح_الله #سرباز_گمنام#شهید_گمنام#مفقودالاثر#مفقودالجسد#بی_پلاک#شهید #مجتبی_قره_باغی#هاتف_ری

  • ۱ نظر
  • ۲۴ مرداد ۹۵ ، ۱۱:۵۱
  • مجتبی قره باغی

"آزادی"
در این دربار دیوار
میان میله ها
بیم و من و دار
میان توده های سیم بی خار
دل من با تو از دیوار رد شد
تمام لحظه هایم روزهایم
تمام سالهایم پشت میله
همه حرف بود
با پرواز های تو عدد شد
یک دو سه چهار... سیزده،
شکستن، این صدا بود، این نه فاعل بود و نه فعلی در این جمله
صدای چارپایه زیر پایم خِرچ
قفل های پای من از زیر پاهایم در آمد،کمی با من تصور کن!
صدای خِرخِر و خِس خِس
صدای هِنّ و هِن
میساید این زانو به آن زانو، صدای پا و شلوارم
صدای خُرخُرم خوابید

دلم در پشت تو در حال پرواز است پروانه
.
"هاتف ری"

عکس از من
چرندیات از عکس

#هاتف_ری
#آزادی#دار#حبس#مرگ #هاتف #پروانه#تصور#عکس#مجتبی_قره_باغی#شعر

  • ۰ نظر
  • ۲۹ خرداد ۹۵ ، ۱۵:۴۰
  • مجتبی قره باغی


اولین برنامه رادیو قصار منتشر شد
ما رو همراهی کنید
📻📺📻📺📻📺📻
نظرات و پیشنهاداتتون رو برامون ارسال کنید


ما را به دوستانتان معرفی کنید

🆔 به کانال رادیو تلویزیون قصار بپیوندید:
https://telegram.me/QesarRadioTvNet

لینک دانلود اولین برنامه رادیویی با صدای بنده و همکارانم

https://telegram.me/QesarRadioTvNet/120

  • ۰ نظر
  • ۰۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۹:۲۹
  • مجتبی قره باغی

غزلی در رابطه با حرف دل جانبازی که به حضرت اقا گفت، دیگه حرف از رفتن نزنید دیشب قلبم گرفت...
🌹🌹❤️❤️🌹🌹
.
صحبت از رفتن مکن، دیشب دلم آقا گرفت
شورش احساس، دیشب در دلم بالا گرفت

جان زتن تا نیمه بیرون شد مگویید از فراق
کین فراق این خانه وصل تو با من را گرفت

چون حسین بن علی در خیمه تاسوعا سخن
گفتی اما ای علی دیشب دل عاشورا گرفت

در مدینه، شام، کوچه، کوفه، در کرب و بلا
بعد صدها سال در تهران دلِ زهرا گرفت

گفته بودی لعنت و اُف نیست جایز، یاعلی
جوش امد خون هاتف، لعن دشمن پا گرفت
"هاتف ری - مجتبی قره باغی"

  • ۰ نظر
  • ۰۵ فروردين ۹۵ ، ۰۱:۲۴
  • مجتبی قره باغی

ای عطر دل انگیز بهاری به کجایی؟

جان امده بر لب ز نداری به کجایی؟

تقدیم به تو تحفه من گرچه دو بیت است

کاری به دل یار نداری به کجایی؟

(هاتف ری)

  • ۲ نظر
  • ۲۰ اسفند ۹۳ ، ۲۱:۴۹
  • مجتبی قره باغی

دو بیت از سروده های قدیمیم:

حافظ در ابتدای کریمخان نشسته است
شیری به جنگل ما شاری نمی کند

نادر برای گشایش به ملک خویش
خونی برای وطن جاری نمی کند


خطاب به تویی که میدونم داری میخونیم (حافظ داده ی من)؛
اینو برای تو گفتم مخصوص مخصوص
مثل مخصوص های دیگر

یادت هست باورم نمی کردی؟!
اسمهای شعر شد معضل!
حافظ و کریم و نادرها
فاعلٌ فعیلُ لا مُفعَل


البته شاید حافظ و کریمخان و نادر شیر و جنگل هم
همه معشوقه های من بودند !!!

  • ۴ نظر
  • ۰۸ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۵۱
  • مجتبی قره باغی
نوشتن‌گاه

دست‌های مرا گرفت و فشرد و خندان گفت: خب پس توانستید زنده بمانید، نه؟ از دو ساعت پیش اینجا منتظرم! نمیدانید امروز بر من چه گذشت! میدانم، میدانم! ولی برویم سر موضوع! می‌دانید چرا آمدم؟ نیامدم که مثل دیروز یه عالم پرت و پلا بگویم! می‌دانید؟ باید در آینده عاقل تر از این باشم. من دیشب خیلی فکر کردم! (شب‌های روشن - داستایفسکی)

بایگانی
آخرین نظرات