نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

۱۶۰ مطلب با موضوع «هنر» ثبت شده است

رگ خواب نعمت الله، سر به مهر مقدم دوست

به رسم هر سال که در جشنواره شرکت می کردم و بعد از دیدن فیلم یادداشتی براش می نوشتم دارم امسال هم این کار رو می کنم. با این تفاوت که هر سال در جشنواره حضور داشتم و امسال نشد که بلیط تهیه کنم.
سخت شد.
سایت مشکل داشت به هر صورت نشد.
منم همون شکلی ناقص از روی آنونس علاقم به فیلم هارو بیان می کنم ;)
این فیلم با این که از طرف برخی دوستان منتقدم مورد مذمت قرار گرفته اما بنده با آنونسش به شدت ارتباط برقرار کردم و گمان می برم این به خاطر علاقم به نعمت الله، همچنین به خاطر محبت قلبیم به حاتمیست.
به هر حال شیفته و دلباخته منتظر آمدن فیلم هستم تا روی پرده سینما اون رو به نظاره بشینم و بببینم و احتمال زیاد لذت ببرم.
اگر هم فیلم خوب نبود قول می دم ه حرفم رو پس بگریم و از سر لجبازی باز روی حرفم بی جهت نایستم.

  • مجتبی قره باغی
مصاحبه یا کارگاه بازیگری هومن سیدی

امروز داشتم تو مقوله جشنواره وبگردی می کردم که چشمم افتاد به تصویر هومن سیدی عزیز
هومن صحبت های فوق العاده ای درباره بازیگری کرد که البته با وجود آقای معلم پر حرف کمی سخته به هومن گوش دادن اما باز هم از دستش ندید.

  • مجتبی قره باغی
عشق سیاه من "داستان"

نمیدانم از کجا شروع شد.نمیدانم چطور عاشقش شدم.فقط یادم می آید یک روز از مادرم خواستم تا مرا به آن مجتمع ببرد.باید اورا می دیدم.باید از او میخواستم همیشه کنارم بماند.همیشه مواظب ام باشد.یادم آمد!سوم راهنمایی بودم.دختری درس خوان و نجیب و آرام که همه معلم ها دوستش داشتند.همه آرزوی موفقیت اش را میکردند.همه به فکر پیشرفت و ترقی اش بودند.همان دختری که چهره ای مظلوم داشت و چشم های سیاه و درشت و حالت خمار مانند اش و سفیدی رنگ صورتش که بر مظلومیت و معصومیت چهره اش می افزود.از آرامش اش طوفان ها فرو می‌نشست و هرگز آن لبخند همیشگی از لب هایش جدا نمی‌شد.آری یادم میاید این گونه بودم!یادم میاید وقتی آن زن فرشته خوی،همان خانوم رهبر،وقتی به مدرسه آمد و مرا عاشق کرد.دیگر آن چهره ی آرام درونش غوغا بود و آن لبخن گاه گاه گم میشد و در تفکری عمیق فرو میرفت.خانوم رهبر بود ودرس عشقش که مرا دیوانه وار اسیر کوچه های تنگ و قدیمی خیابان سی متری و آن کوچه ی نزدیک مجتمع ولایت کرده بود.حسین او چقدر چهره اش خاص بود؛چشم های آبی و چهره ای پاک و مظلوم چون رنگ چشم هایش.اصلا شبیه خانوم رهبر نبود و نمیدانم آن چهره ی زیبا را از کجا آورده بود.از همان موقع بود که عاشق شدم و راه آن سازمان دانش آموزی،همان انجمن اسلامی دانش آموزان،مسیر هر روزم شد.کسی را آنجا نمیشناختم ولی همه با من آشنا بودند.نمیدانم چطور بود که همان روز اولی هم نامم را دانستند و هم لفظ خواهر را به آن افزودند.
ادامه در " ادامه مطلب"

  • مجتبی قره باغی

 

126
کاری از: مجتبی قره باغی - هر کسی از ظن خود شد یار من
  • مجتبی قره باغی

رویایی از جنس خاکستر - این مستند درباره عملیات تروریستی منافقین و شهادت رجایی رییس جمهور وقت ایران می باشد - کاری از مجتبی قره باغی و دیگر همکاران - با صدای مجتبی قره باغی

 

 

  • مجتبی قره باغی

در ادامه داستان اتوبوس که قبلا به صورت مکتوب در سایت قرار داده بودم و برای راحتی شما، داستان رو به صورت صوتی و نمایشی براتون اجازه کردم، امیدوارم بپسندید

داستان صوتی اتوبوس

  • مجتبی قره باغی

این فیلم کاری بنده و دوستان دوره دانشگاهمه که کاملا دور همی و یهویی ساختیم
با بازی خودم با اون شیکم ضایع

  • مجتبی قره باغی
نوشتن‌گاه

دست‌های مرا گرفت و فشرد و خندان گفت: خب پس توانستید زنده بمانید، نه؟ از دو ساعت پیش اینجا منتظرم! نمیدانید امروز بر من چه گذشت! میدانم، میدانم! ولی برویم سر موضوع! می‌دانید چرا آمدم؟ نیامدم که مثل دیروز یه عالم پرت و پلا بگویم! می‌دانید؟ باید در آینده عاقل تر از این باشم. من دیشب خیلی فکر کردم! (شب‌های روشن - داستایفسکی)

بایگانی
آخرین نظرات