نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

۱۷۵ مطلب با موضوع «هنر» ثبت شده است

دهمین دوره ی جشنواره فیلم کوتاه نهال 1392




  • ۰ نظر
  • ۲۴ فروردين ۹۲ ، ۱۱:۴۴
  • مجتبی قره باغی

فیلم نامه: «کابوس های همیشه گی»


"با رای دادن و ثبت نظر برای مطالب، ما را در ارائه بهتر دیگر مقالات و تحقیقات یاری کنید."


فیلم نامه: «کابوس های همیشه گی»

1-                شب، خارجی، گورستان

ماه بدر کامل است. آسمان صاف است. از درون گوری ماه در آسمان قاب گرفته شده است. یک مشت خاک روی دوربین ریخته می‌شود و بعد یک مشت خاک دیگر، بعد از چند مشت یک بیل خاک و بعد چند بیل تا صفحه کاملا سیاه می‌شود.

صدای زوزه‌ی باد. صدای زنگ ساعت. صدای شکسته شدن در چوبی. صدای مودم در هنگام وصل شدن به شبکه‌ی اینترنت.

2-                 شب، داخلی، صفحه‌ی مونیتور

صفحه‌ی کاملا سیاه مونیتور. تصویر مبهم زنی با موهای بلند روی شیشه‌ی مونیتور ظاهر می‌شود.

صدای شکسته شدن در چوبی قطع می‌شود.

مکان‌نما به صورت خط تیره خاموش روشن می‌شود.

صدای مودم در هنگام وصل شدن به شبکه‌ی اینترنت قطع می‌شود.

صدای زنگ ساعت و فن کامپیوتر به گوش می‌رسد.

حروف و کلمات تایپ می‌شود.

متن: مرده‌ی مرده، توی گور

مکث می‌کند. کلمه‌ی "گور" را با بک اسپیس حرف به حرف پاک می‌کند و می‌نویسد

"تابوت"

متن: تابوت، دراز به دراز خوابیده باشی؛ آخرین میخ تابوت کوبیده شود، تق تق تق...

دست‌ها روی صفحه‌کلید در حال تایپ است. دست‌های ظریف با انگشتان کشیده، مانند نواختن پیانو تایپ می‌کند.

متن: ته گور، مشت مشت، بیل بیل خاک روی‌ات بریزند؛ بعد، شادی مبهمی توی دل‌ات موج بزند که به پایان رسید تمام آن حقارت‌ها؛ لرزیدن‌ها؛ از ته دل از خود بریدن‌ها؛ پیمان بستن‌ها، شکستن‌ها

دست راست بالا می‌رود و پس از مکث کوتاهی پایین می‌آید شروع به تایپ می‌کند. انگشت اشاره و شست خیس است.

متن: ؛ گریستن‌ها؛ دل‌بستن‌ها، گسستن‌ها؛ به دست آوردن‌ها، از دست دادن‌ها؛...

صدای زنگ ساعت بسیار کم رمق هنوز به گوش می‌رسد. دست به طرف ساعت می‌رود و آن را خاموش می‌کند. دست روی صفحه‌کلید برمی‌گردد و تایپ می‌کند.

متن: وای اگر آن داس‌بدست خوش قد و بالا نبود چه عذاب مکرری می‌شد، زنده‌گی.

دست به طرف پخش‌صوتی که کنار کامپیوتر است می‌رود و دکمه‌ی پخش را فشار می‌دهد. موسیقی فلوت مجار پخش می‌شود.

دست موس را می‌گیرد روی آی‌کن Post می‌رود و کلیک می‌کند. صفحه‌ی مونیتور سیاه می‌شود.

  • ۰ نظر
  • ۲۲ فروردين ۹۲ ، ۰۰:۰۴
  • مجتبی قره باغی

ساز هورن



"با رای دادن و ثبت نظر برای مطالب، ما را در ارائه بهتر دیگر مقالات و تحقیقات یاری کنید."

به جای پرداخت هر گونه هزینه ای بابت دریافت فایل، جهت سلامتی و ظهور

عاجلانه ی حضرت امام مهدی "عج"  و گردآونده، پنج صلوات ذکر بفرمایید.

  • ۰ نظر
  • ۲۱ فروردين ۹۲ ، ۲۳:۴۸
  • مجتبی قره باغی

باران مهری کاش رگباری نباشی       در خاطرات دفترم جاری نباشی

ای کاش همچون بادهای پر زکینه    طوفان کاترینای هرباری نباشی

                                                                       "هاتف ری"

  • ۰ نظر
  • ۱۷ فروردين ۹۲ ، ۱۷:۵۷
  • مجتبی قره باغی

 شهلای خیال

 

گاهی خراب می شود حال من کمی

آنگه تویی که بر این درد مرهمی

بوی خوش از نفست تجویز کن برای من

تنها تویی که عطری و عطار عالمی

انگار شیوه دل بردنت طور دیگریست

در قصه لیلی و در واقع حاتمی

شهریست که شهره ی مردم در آن تویی

شهلا و شهره و حوّای آدمی

لبخند داری و آن قله گونه ات

حظ است و شادیِ بعد ماتمیِ

هم چهل را رها کنم هم چهار را

قول می دهم به شرف دیگر تو خاتمی

هم تو برای منی هم من برای تو

ای داد که بیخیالی و اما در خیالمی

زد مجتبی تفال حافظ به دیشبی

هاتف شدی و به استغفار شادمی

 

"هاتف ری(م.ق) - 1390/08/24"

  • ۰ نظر
  • ۱۷ فروردين ۹۲ ، ۰۳:۱۳
  • مجتبی قره باغی

تاریخ کاری نمی کند؟

 

انگار حافظه ها یاری نمی کند

ای داد، شاهنامه چرا کاری نمی کند؟

نادر برای گشایش به ملک خویش

خونی برای وطن جاری نمی کند؟

حافظ در ابتدای کریمخان نشسته است

شیری برای جنگل ما شاری نمی کند؟

گیرم کبیر بوده کوروش زمان خویش

اکنون برای دایره پرگاری نمی کند!

رابین و جنگل شروود قصه بود

عیارکو، برای من عیاری نمی کند؟

ناوهای اهرمن اینجا به خط شدند

خسرو  به کشتی ما صاری نمی کند!

دزدی و اختلاس شده محبوب امتی

کز شرم ز کرده‌ی خود خواری نمی کند

این جمله از طلا بنویسید، مرد پارس

هرگز به درهمی، پاچه خواری نمی کند

ایران برای خاطر بیگانه اشک ریخت

حالا که نوبت اوست، مرد زاری نمی کند؟

قاضی برای مصلحت حرفی نمی زند

قدری عیان، ز آن همه اسراری نمی کند

مجنون، همیشه به لیلی دچار بود

سالهاست ولی، که حس دچاری نمی کند

اینجا خراب شده دیوار شهر نو

بیژن که شکر، حس خماری نمی کند

هاتف، فقط به همین جمله شاد باش

ایران، کمر خمَش به سواری نمی کند

 

"هاتف ری(م.ق) - 1391/01/27"

  • ۰ نظر
  • ۱۷ فروردين ۹۲ ، ۰۱:۳۰
  • مجتبی قره باغی

عید یعنی...

عید یعنی روز و شب
در خانه ماندن
در جوار اهل خانه
بی سرو سامانه ماندن
عید یعنی کندن کولون درها
آیفون و تصویر و مهمان
بی تو حتا!
داخل کاشانه ماندن
چون مگس!
چون سوسکهای فاضلابی!
در کنار گاز آشپزخانه ماندن
عید یعنی...

"مجتبی. ق"

  • ۰ نظر
  • ۱۷ فروردين ۹۲ ، ۰۰:۱۳
  • مجتبی قره باغی
نوشتن‌گاه

دست‌های مرا گرفت و فشرد و خندان گفت: خب پس توانستید زنده بمانید، نه؟ از دو ساعت پیش اینجا منتظرم! نمیدانید امروز بر من چه گذشت! میدانم، میدانم! ولی برویم سر موضوع! می‌دانید چرا آمدم؟ نیامدم که مثل دیروز یه عالم پرت و پلا بگویم! می‌دانید؟ باید در آینده عاقل تر از این باشم. من دیشب خیلی فکر کردم! (شب‌های روشن - داستایفسکی)

بایگانی
آخرین نظرات