نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

وقتی منو دید، ...د – زن، مرد، زندگی

پنجشنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۱:۲۵ ق.ظ

وقتی منو دید، ...د زن، مرد، زندگی

"فرهاد" (امیر حسین رستمی) تصمیم دارد برای سالگرد ازدواج خود با همسرش لیلی (لیلا اوتادی) که یک روانشناس است، یک جشن برگزار کند. اما جشنی که در آن، مرد جوان مصمم است با نامه ای که نوشته است دلایل کافی جهت جدایی از همسرش را بیان کند. فرهاد یک وکیل است.

                                                                                                                                    zan mard zendegi

لیلی به خانه می آید و بعد از درگیری لفظی با پرتاب شی ای به سر فرهاد او را بیهوش می کند.

فرهاد به هوش می آید و متوجه می شود که لیلی از وجود معشوقه (سحر قریشی) مطلع گردیده و در طول بیهوشی با او قرار ملاقاتی را تدارک دیده است.

معشوقه به منزل آنها آمده و با لیلی در خلوت صحبت می کنند. لیلی بعد از صحبت، او را از خانه بیرون می کند.یک زن و شوهر سارق (نیما شاهرخ شاهی و شراره سلیم بیات) به خانه ی آنها وارد شده و قصد سرقت مسلحانه از آنها را دارند. در همین حوالی منشی خانم دکتر(سمیه برجی) به خانه ی آنها می آید و با ضرب گلوله کشته می شود. ساعتی بعد معشوقه نیز به آنجا آمده و این سه در معرض مرگ قرار می گیرند.

اما همسر سارق او را راضی می کند که آنها را به قتل نرساند و از آنجا بگریزند. سارقِ قاتل قبل از فرار، آنها را تهدید می کند تا با پلیس تماس نگیرند.

پس از فرار سارقین، پلیس به محل ارتکاب جرم میاید و آنها را مورد بازپرسی قرار می دهد.

یک سال می گذرد و ما این زوجِ در آستانه ی جدایی را در حالی داخل کافه میبینم که تولد کودکشان را جشن گرفته اند.

معشوقه در همان کافه است. پس از اینکه پیک، دسته گلی برای آنها می آورد، قاتل وارد کافه می شود و زندگی موفق آن دو را به آنها تبریک می گوید. سپس همسر قاتل نیز وارد شده و او نیز به آنها تبریک می گوید. باز، سپس، { ;) } پلیس وارد کافه می شود و به آن دو تبریک می گوید. دوباره هم، سپس { ;) } منشی وارد کافه می شود و به آنها تبریک می گوید.

با صدای کاوه آفاق (the ways) فیلم تمام می شود.

چی بگم؟ والا با این نوناشون،

به قول یکی از دوستان، این سینما باید ورطه ی نابودی کشیده شود، مگر غیر از این است؟

پیشنهاد می کنم این فیلم را دانشجویان فیلم سازی که می ترسند، فیلمهای خود را بسازند و خوب از آب در نیاید، بروند و ببینند.

این فیلم یک تجربه برای چنج فوکوس است. شاید تصویر بردار (فرشاد گل سفیدی- مدیر فیلمبرداری) قصد تمرین داشته که البته بعید می دانم. چون به قدر کافی قدرت تصویرش را در کارهای سیروس مقدم دیده ایم. اما شباهت قابهای این فیلم با سریالهای اخیر سیروس مقدم، بیننده را به شک می اندازد، که آیا این قابها دکوپاژ کارگردان است یا پیشنهاد تصویر بردار!.

قابهای عجیب و بسیار ناقص ما را به شک می اندازد که شاید کارگردان قصد شکستن قواعد را دارد و شاید تصمیم دارد قابهای جدیدی را وارد قواعد سینمایی کند. بگذریم از شکستن خط فرضی، آن هم بدون دلیل.

داستان فیلم به قدری گم و گور است که در آخر باید جمعی برای اثبات شعور خود حتا به خود، به بحث بنشینند و نتیجتا به این واقعیت پی ببرند که فیلم احیانا فیلم نامه نداشته. دیالوگهای فیلم کاملا گویای محتوای بسیار ضعیف فیلم است.

مردی قصد جدایی از همسرش را دارد. او از همسرش راضی نیست، زیرا برایش پرتغال پوست نمی‏ کَند. آنها به قدر کافی مرفه هستند و خانه ی ویلاییشان نشان می دهد که به واقع تنها درد مرد پوست نکندن پرتغال است و عدم تمایل زن به داشتن فرزند.

به هر حال برای پیوند این دو در فیلم:

فقط کافی بود زن برای حفظ مرد و زندگی اش، برای او یک پرتغال پوست بگیرد و بچه دار شود.

بیش از این وقتتان را تلف نمی کنم.


"مجتبی قره باغی"

  • مجتبی قره باغی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نوشتن‌گاه

دست‌های مرا گرفت و فشرد و خندان گفت: خب پس توانستید زنده بمانید، نه؟ از دو ساعت پیش اینجا منتظرم! نمیدانید امروز بر من چه گذشت! میدانم، میدانم! ولی برویم سر موضوع! می‌دانید چرا آمدم؟ نیامدم که مثل دیروز یه عالم پرت و پلا بگویم! می‌دانید؟ باید در آینده عاقل تر از این باشم. من دیشب خیلی فکر کردم! (شب‌های روشن - داستایفسکی)

بایگانی
آخرین نظرات