واقعا
ما شیمیایی شدیم؟!
اینجا
در حومه دمشق انگار خواب می بینم. شورشی ها خانه به خانه تونل زده اند. دوچرخه های
بچه ها رها شده. ارتشی ها مدت هاست می خواهند اینجا را پاکسازی کنند، اما در جنگ چریکی
یک تک تیرانداز می تواند غوغا کند.
برای رفتن
به حرم حضرت سکینه از مگسک آنها می گذریم. از تونلی که به سرداب می رسد و خیلی خیلی
تنگ و تاریک است. سر تصویربردارم می خورد به سقف تونل. ناله ای می کند و بعدا می بینیم
شکسته. تا از تونل بیرون می آییم صدای ویز ویز گلوله ها یک کاری می کند سر شکسته اش
یادش برود.
با مصیبت
می رسیم به سرداب حرم حضرت سکینه. حس غریبی دارد این غربت.
اجازه
نمی دهند به حرم برویم. ارتشی ها می گویند همین جا. بالاتر نمی شود رفت. صدای گلوله
ها در محیط بسته سرداب می پیچد و هر بار می خواهم پلاتو بدهم، روی ویبره می روم. چند
بار پلاتو را تکرار می کنم... مرتضی در سیاهی سرداب مثل آدم های مسخ جلو می رود و گم
می شود.
یکهو دود
عجیبی سرداب را پر می کند. انگار شورشی ها که فقط چند متر با ما فاصله دارند یک غلطی
کرده باشند. مرتضی دوربین به دست می آید و سرفه می کند. راهنمای ما می گوید سریع برگردیم.
نمی فهمیم با چه سرعتی از تونل ها گذشتیم. مرتضی می گوید شیمیایی شده ایم... هی می
گویم توهم زدی و هی با هم تا صبح می نشینیم پای گوگل. هی سرچ می کنیم عوارض اولیه شیمیایی
شدن چه شکلی است. در تمام عمرم هیچ چیزی را مثل این با دقت سرچ نکرده بودم، ما واقعا
شیمیایی شدیم؟
*************
روزنامه
جام جم-امروز شنبه