روزگار پر دردی است. دلت چون نمک در آب حل می شود. مردی بخاطر اینکه در کار از مدیرش جلو زده و قابلیت خود را نشان داده از کاربرکنار می شود. مدیران دروغگو و متظاهرند و دیگران از ترس آنکه آن روی سگ آنها را نبیند تملق می بافند. استرس بیداد می کند در قلب زنی که اخبار می بیند. در وجود دختری که به انتظار خواستگار نشسته است . به او حق اشتغال داده اند، حق تحصیل در رشته هایی که زمانی مختص مردان بود ولی مادر شدنش را سالهای سال به تعویق انداختند. کسی چه می داند شاید هیج وفت لذت مادری را نجشد و در فاجعه تجرد قطعی بمیرد.
امروز دوباره سر مرد خانواده کلاه می رود ... زن خانواده آه می کشد و به روی کودکی که دامنش را می کشد فریاد یرمی آورد .
آنطرف تلویزیون روشن است. اینجا هواپیما سقوط می کند آنطرفتر بمب. کانال ها را عوض می کنیم اما دنیا عوض نمی شود. غروب جمعه می شود شعر تکراری تو باز نیامدی را می شنوی. دلت برای یک شعر حماسی تنگ شده که اولش بگوید می آید آن....
- ۲ نظر
- ۲۰ مرداد ۹۳ ، ۰۲:۳۰