نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

۶۰۵ مطلب توسط «مجتبی قره باغی» ثبت شده است

چیزی که گیشه‌های سینمای ایران را در این روزها منفجر کرده نوستالوژی نیست. شهر موش‌ها2 از اعتبار سری اولش نان نمی‌خورد بلکه این سری دوم است که خاطره اولی را هم زنده کرده است.

چیزی که گیشه‌های سینمای ایران را در این روزها منفجرکرده نوستالوژی نیست.شهر موش‌های2 از اعتبار سری اولش نان نمی‌خورد بلکه این سری دوم است که خاطره اولی راهم زنده کرده و به عبارتی حتی شهر موش‌های اول ازاین بابت که دوباره به یادها آمده، مدیون ورژن جدیدش است. 

 وقتی درعنوان بندی و نام یک فیلم عبارت (شهر) وجود دارد باید ظن به این برد که قرار است پیامی اجتماعی در زیرلایه‌های آن وجود داشته باشد؛ مخصوصا اگر آن فیلم ادعای اجتماعی بودن از سر و رویش نمی‌بارد و خودش می‌گوید که کاملاً تفریحی هستم! 

در سری اول این فیلم هم مثل سری دوم، بچه‌ها همه کاره قصه بودند و جالب اینجاست که ما در هر دو مجموعه نه با قهرمان‌های فردی، بلکه با یک جمعیت قهرمان طرفیم. البته ایده‌ی فیلم چپ‌گرا نیست واین"جمعیت محوری" به دلیل اجتماعی بودن پیام آن است. 

 درهر دو فیلم، اجتماع متحد شده‌ی بچه‌ها، قصه را پیش می‌برد اما در حقیقت این کودکان نه کودک، بلکه نماد نسل جوان هستند.  


"شهر موش‌های1" نسل دوم انقلاب را نشان می دهد که وقتی دشمن خارجی به کشور حمله کرد و خیلی از قدیمی‌ترها در رعب و وحشت دست و پا می زدند تصمیم گرفت مقابل هیولا بایستد و حتی توانست آن را شکست بدهد. حالا در سری‌ دوم هم اشاره هایی گاه و بی گاه به آن مجموعه می‌شود، چون شهر موش های دو راجع به جامعه امروز ایران است و در زندگی امروز ما هم گاه و بی‌گاه اشاره‌هایی به جنگ 8 ساله می‌شود. 

همان اوایل فیلم در کلاس درس یکی از بچه‌ها به منصب پدرش که امروز کلنل شده اشاره می‌کند و می‌گوید که او امنیت شهر را حفظ می‌کند، همانطور که قبلا با "اسمشو نبر" جنگیده بود... اما بچه‌ها دیگر که از تفاخر او خوششان نیامده به نوبت می‌گویند که (پدر من هم جنگیده) درحقیقت از همان کلاس درس و بحث‌هایی که در آن می‌شود ابلاغ اکثر پیام‌های فیلم شروع شده است. 

آقای معلم سر کلاس‌عکس‌هایی از "سفید کوه" و "پرآب رود" را نشان می‌دهد که خودش روزگاری آنها را از نزدیک دیده بوده و بچه‌ها پر از حسرت و آرزو می پرسند که چرا ما حق نداریم از شهر بیرون برویم و این مناظر را ببینیم؟ 

این بچه‌ها نماد نسل سوم انقلاب هستند و در ادامه‌ی داستان هم مرتب با مسئله‌ی دیوارها و ممنوعیت‌ها چالش دارند. یکی از این بچه‌ها که قبلا به طور مخفیانه از شهر خارج می‌شده، بعد از مدتی دو نفر از دوستانش را هم همراه خودش کنار رودخانه می‌برد و آنها در آنجا بچه گربه‌ی سفیدی را پیدا می‌کنند که همراه نامه‌ی مادرش در سبدی چوبی به آب رودخانه سپرده شده است. 
 
پدر این بچه‌ گربه سفید را همان گربه سیاه معروف به " اسمشو نبر" کشته و حالا هم دو تا وردستش را فرستاده تا این بچه را پیدا کنند و مثل پدرش بکشند. 



لطفا از شنیدن این جمله غافلگیر نشوید اما گربه نمادی ازانرژی هسته‌ای است. گربه سیاه، بمب اتم است و گربه سفید بهره‌برداری صلح آمیز از این فناوری علمی. 



بچه‌ موش‌های این فیلم به عنوان نمادی از نسل سوم انقلاب مرتب به محدودیت‌ها و دیوارها  گله دارند، اما در نهایت می‌بینیم که عبورآنها از بعضی حصارها بر خلاف ترس بی موردی که بزرگ‌ترها داشته‌اند اصلا نتیجه‌ی بدی نداشت. 
  • ۳ نظر
  • ۲۶ شهریور ۹۳ ، ۱۲:۰۳
  • مجتبی قره باغی
وهم مصور،هنر هفتم،آینه جادو،سینما...هرچه که اسمش را بگذاریم امروز روزش است ولی در خارج از تقویم،اگر کادرکوچک سمت راست «اعتماد»را نمی دیدم شاید به ذهنم خطور نمی کرد که 21شهریور با یک روز معمولی فرق دارد،هرچند سینمایی که در نهایت معمولی است نمی تواند روزی غیرمعمولی را برای یک مخاطب معمولی سینما که نه روشنفکر است نه مشترک ماهنامه «فیلم»رقم بزند.سینما!بگذارید کمی فکر کنم،سی نما...سینما آره همین سینما رویای خیلی هاست،خیلی ها از جیب پدرشان صدها میلیون بذل و بخشش میشود تا چند سکانس یک فیلم ویدئویی را بازی کنند شاید بتوانند به دل یک تهیه کننده بنشینند و دفعه بعد بجای جیب پدر از رانت تهیه کننده ای جلوی دوربین بروند!آری سینما رویاست،رویای جوان عشق هیچکاک و تارکوفسکی که باید با ظاهر عجیب و غریبش آخرشب ها به زور از کنار سینما فرهنگ خیابان شریعتی که مخصوص مخاطبان غیرمعمولی است جمع و جورش کرد و گفت برو بخواب شاید فردا رویای کیارستمی شدنت واقعیتی شد در حقیقت نابحق سینمای کشور...سینما رویای جوانی هم هست که ده بار دفتر جدید باز کرده تا یک فیلمنامه را جدا بنویسد اما وسط داستان و شروع تعلیق شوخی شوخی دفترش را پاره کرد و فراستی وار گفت:این فیلم در نمیاید،شخصیتش مقواست،کاراکتر نیست،تیپ است.
سینما رویای خیلی هاست اما میدانم دیگر سالهاست نه رویای پابرهنه هاییست که «بچه های آسمان»مجیدی را 10بار دیدند تا فراموش کنند کفش های خودشان هم پاره است نه رویای «عباس»هایی که در نزدیکی لوکیشن خیلی از فیلم ها در همین ولنجک و آسایشگاه ثارالله تنها فعالیت زندگیشان به جبر قطع نخاع بودن شده خوابیدن روی تخت و ناتوانی از تکان یک انگشت و دیدن ده باره «آژانس شیشه ای»حاتمی کیا تا قهرمان های
  • ۲ نظر
  • ۲۰ شهریور ۹۳ ، ۱۹:۳۱
  • مجتبی قره باغی

این پشت صحنه ی یک گزارش تولیدی 2 دقیقه ایه
البته همش نیست کاری که شاید 3 تا 4 ساعت طول می کشه که هماهنگی و کارگردانی و نریشن نویسی و تمرین بشه
بعد بره برای ضبط و پخش رو آنتن
البته این همش نیست

  • ۱ نظر
  • ۱۹ شهریور ۹۳ ، ۱۴:۰۰
  • مجتبی قره باغی

آنچه انسان را ازحیوان جدا می کند تعقل است، درک است. انسان می تواند از آنچه خداوند در اختیارش گذاشته و آن را عقل می نامد استفاده کند و الا باقی اعضاء و جوارح انسان ها از نگاه آناتومیک چه تفاوتی با حیوانات و پستانداران دارند؟!! به عنوان مثال، الاغ ، گاو، شیر یا اسب، همان اعضاء ظاهری و باطنی را دارند که انسان دارد.

البته انسان با توجه به وجود عقل و نوع استفاده اش از آن، برخی اعضای خود را عورت نامگذاری کرده و آن را به خاطر وجود شرم و حیا از نگاه دیگران می پوشاند.برخی از اندامها را که عورت نیستند به خاطر زیبایی و فرم خاصی که دارندو باعث جذب نرها می شوند می پوشاند.

اما حیوانات اینطور نیستند. اسب با وجود اعضای عریان و نداشتن قوه تعقل، این بدن اندامی را به جنس نر ارائه می کندو به خاطر وجود غریزه به عمل جفت گیری مشغول می شود؛ در هر جا و در هر زمان.

اما انسان !!...

آیا انسان هم اینگونه است؟

اگر انسانها و موکدا بانوان این اندام را نپوشانند بلکه آن را تزیئن کرده و به نمایش بگذارند چه اتفاقی می افتد؟ اگر جنس نر این اندام را ببیند و نتواند از قوه تصمیم گیری و تعقل خود به طور صحیح استفاده کند چه می شود؟

قوه حیوانی انسان در صدر قرار گرفته و عقل زایل می شود، نتیجتا رفتاری حیوانی صورت می گیرد.

سوال و نکته ای که به هیچ عنوان قابل اغماض نیست اینست:

آیا خانم ها از روی عمد لباسهای اندام نما تن می کنند؟ یا از روی نادانی، چشم و هم چشمی و رقابت با دیگر خانمها از لباسهای این چنینی مانند ساپورت یا جوراب شلواری های ضخیم آن هم در خیابان استفاده می کنند.

  

خانم هایی که از نگاه های مریض مردها خود را فراری می دهند و گاها به خاطر این نگاه ها، مردها را به صفت هیزی ملقب می کنند، چگونه با این قضیه کنار می آیند که اندامشان را در معرض دید جنس مخالف قرار دهند!

اگر رویکرد و تفکرات دینی و مذهبی را از جنس نر بگیریم و به آنها نیز اجازه بدهیم با همان آزادی ای که زنها در جامعه دارند وارد میدان شوند چه خواهد شد؟

امروز زنهای ساپورت پوش جز اینکه آزادای های معمولی مردان را در خیابان ها مورد تعرض قرار داده اند علتی شده اند برای توجیه نگاه های مردان،نزد خود. علتی شده اند برای توجیه کردن تجاوزات خیابانی و زورگیریهای جنسی در تاریکی های شهر.

ساپورت معضلی است که می توان آن را در نگاه های ساده انگارانه زنان جامعه یافت. معضلی که گاه مانند یک ویروس به خانم های باحجاب نیز منتقل می شود. ویروسی خطرناک و کشنده.

ویروسی که عوارضی چون مرگ حیاء در زنان و مردان و هیزی در مردان را دارد و در آخر منجر به وقوع جنایاتی چون تجاوزهای خانمان سوز  و بنیان کن خانواده می شود. ویروسی که نرم عمل می کند و آرام آرام جان جامعه را می ستاند.

  

چشم ها نیز با این معضل هیچگاه کنار نخواهند آمد و تاب تحمل این عرضه ها را نخواهند داشت.

تحقیقات و تفحصات درباره علت برخی جنایات و تعرضات، مبین این دقیق اند که فرد متعرض، در لحظه مواجهه با برخی پوشش های نامناسب نتوانسته است تصمیم صحیح را اتخاذ کرده و از کنار این بدن نمایی بگذرد و متاسفانه تجاوز صورت گرفته است.

خانم ها ی گرامی جامعه ی من؛

لطفا، لطفا، لطفا...

ساپورتهایتان را به خانه ببرید، خانه ی امن جایی است که می توانید خود را برای امینتان عرضه کنید. در خانه خطری شما را تهدید نمی کند. به آزادی مردها تجاوز نکنید، تجاوز شما به آزادی مردها در جامعه باعث تجاوز مردها به جسم شماست. عقلانیت را از مردها نگیرید و آنها را به جنس نر مبدل نکنید.

ساپورت را به خانه ببرید.

مجتبی قره باغی/

  • مجتبی قره باغی

برای کسی که (قصه‌ها)ی بنی اعتماد را دیده و نیم میلیمتر انصاف در متر و معیار‌هایش وجود داشته باشد، جای هیچ شکی باقی نیست که جایزه‌ی بهترین فیلم نامه به چنین کار ضعیفی هیچوقت بدون غرض‌های خصمانه‌ی سیاسی داده نمی‌شد.

جشنواره‌ی ونیز امسال با یک فیلم افتضاح از محسن مخملباف افتتاح شد و در اختتامیه‌ی آن یکی از شلخته ترین فیلم‌های دنیا جایزه‌ی بهترین سناریو را گرفت.

برای کسی که (قصه‌ها)ی بنی اعتماد را دیده و نیم میلیمتر انصاف در متر و معیار‌هایش وجود داشته باشد، جای هیچ شکی باقی نیست که جایزه‌ی بهترین فیلم نامه به چنین کار ضعیفی هیچوقت بدون غرض‌های خصمانه‌ی سیاسی داده نمی‌شد.

قصه‌های بنی اعتماد را حتی یک بچه مدرسه‌ای هم قصه نمی‌داند چه برسد به فستیوالی که سال‌هاست خود را مکتبی مستقل در سینمای دنیا معرفی کرده، اما امسال قدیمی ترین جشنواره سینمایی دنیا، بهترین جایزه فیلم نامه نویسی اش را به بدترین داستان ایرانی داده و درباره‌ی اینکه قضیه چطور به اینجا رسید، باید گفت قصه های واقعی پشت پرده اتفاق افتاده اند نه روی پرده و برای رسیدن به یک درک واقعی از موضوع، باید سراغ قصه های واقعی یا همان (واقعیت قصه ها) برویم.

پرده‌ی اول: حضور در جشنواره‌ی فجر

سال‌های سال می‌شد که بنی اعتماد فیلمی نساخته بود و همین مطلب حضورش را در جشنواره‌ی فجر خیلی موارد توجه رسانه‌ها قرار داد. خیلی‌ها توقع داشتند که خانم بنی اعتماد برای سی و دومین جشنواره‌ی فجر، یک فیلم جدید بسازد، یعنی کاری که خیلی‌های دیگر انجام دادند و از زمان روی کار آمدن آقای جنتی به عنوان وزیر فرهنگ تا فصل بازبینی هیات نظارت جشنواره، برای چنین کاری فرصت کافی وجود داشت اما وقتی سلسله اقدامات چالش‌برانگیز متصدیان جشنواره فجر شروع شد، یکی از بدترین آن‌ها تصمیمی بود که مسئولین در مورد رخشان بنی اعتماد گرفتند.

بنی اعتماد در دوره‌ی مدیریت قبلی توانسته بود برای هفت فیلم کوتاه به طور جداگانه مجوز فیلم برداری بگیرد، اما بعد، با متصل کردن این فیلم‌های کوتاه به هم یک اثر بلند سینمایی پدید آورد؛ به این ترتیب او که از ابتدا برای ساخت یک اثر بلند سینمایی پروانه نمایش نگرفته بود، از نظر قانونی نمی‌توانست در بخش مسابقه‌ی جشنواره‌ی فجر حضور داشته باشد اما اقدام فرا قانونی برگزار کنندگان این فستیوال، راه را برای حضور بنی اعتماد در جمع فیلم سازان بخش مسابقه‌ی فجر هموار کرد.

  • ۱ نظر
  • ۱۷ شهریور ۹۳ ، ۱۱:۳۹
  • مجتبی قره باغی

  • ۰ نظر
  • ۱۷ شهریور ۹۳ ، ۱۱:۳۴
  • مجتبی قره باغی

به امید خدا دارم زندگی نامه و برخی خاطرات شهدا رو که شروعش با شهید شاهرخ ضرغامه به صورت صوتی و برخیشون رو نمایشی کار می کنم تا برای مخاطبین محترم بارگذاری کنیم. البته از کیفیت بالایی برخوردار نیست، چون هیچ امکاناتی نیست.
باید با دست خالی کار انجام داد.
حالا اگر قرار بود یه همایش کوچیک و خنده دار در هر جای این کشور توسط هر مسئولی برگزار بشه حداقل هزینش 20 30 میلیون تومن بود.

دانلود دمو

  • ۱ نظر
  • ۱۶ شهریور ۹۳ ، ۱۱:۱۰
  • مجتبی قره باغی
نوشتن‌گاه

دست‌های مرا گرفت و فشرد و خندان گفت: خب پس توانستید زنده بمانید، نه؟ از دو ساعت پیش اینجا منتظرم! نمیدانید امروز بر من چه گذشت! میدانم، میدانم! ولی برویم سر موضوع! می‌دانید چرا آمدم؟ نیامدم که مثل دیروز یه عالم پرت و پلا بگویم! می‌دانید؟ باید در آینده عاقل تر از این باشم. من دیشب خیلی فکر کردم! (شب‌های روشن - داستایفسکی)

بایگانی
آخرین نظرات