گلایههای محسن چاووشی از مهمان کشی تهرانیها در آخرین آلبومش
آلفرد هیچکاک حدود صد فیلم سینمایی ساخت که تقریباً سناریوی هیچکدامشان را هم خودش ننوشته بود، اما او را یک فیلم ساز مولف میدانند. انتخاب ایدهها و نظارت بر بازنویسی هر فیلمنامه به علاوه شیوهی اجرا و کارگردانی هیچکاک باعث شده بود، با اینکه او سناریوها را خودش نمینوشت، از نظر همه یک فیلمساز مولف باشد.
البته تعداد فیلمنامههایی که تا به حال توسط خود کارگردانها نوشته شده، خیلی بیشتر از ترانههایی است که خوانندهها خودشان سرودهاند، اما هستند خوانندههایی که در ترانه سرایی هم دستی بر آتش دارند و محسن چاووشی جزو همین گروه است.
یک خوانندهی آشنا با فن ترانه سرایی حتی اگر متن تمام کارها را خودش قلمی نکند، لااقل اشراف او بر این حوزه آنقدر هست که ترانههایش را طبق سلیقهای حساب شده گلچین کند و آنها را به یکدستیِ متوازن تالیف برساند.
محسن چاووشی یک خوانندهی مولف است؛ کسی که برای خودش یک سبک به خصوص دارد و به مرور زمان مرتب داخل این دایرهی سبکی تغییراتی هم به وجود میآورد که همین قضیه او را از حالت تکراری بودن خارج کرده.
شاید "پاروی بی قایق" یعنی آخرین آلبوم چاووشی که اخیرا به بازار ترانه آمده، نسبت به تمام کارهای قبلی او، بیشتر به خود مولفش نزدیک باشد و در این کار بیشتر از هر کار دیگری بشود مولفههای سبک فردی چاووشی را رصد کرد.
در "پاروی بی قایق" میشود خود چاووشی را دید، یعنی همان مارکوپولوی موسیقی ایران، کسی که در چندین و چند شهر این کشور زندگی کرده و روزگار سختی را داشته است، کسی که در اوج شهرت و هنگامی که در هر خانهی ایرانی صدای او شنیده میشد، به قول خودش حتی پول کرایه تاکسی را هم نداشت و وقتی قرار بود در فیلم "سنتوری" کار کند، برای رفتن به دفتر داریوش مهرجویی مجبور شد از دوستش کمک بخواهد!
کارهای محسن چاووشی بوی غربت میدهد، البته نه از جنس آنی که مرتب خوانندههای لس آنجلسی مویهاش را میکنند، بلکه این سوز صدا از غرب آن خانه به دوشی میآید که داخل وطن خودش گم شده.
معروف است که میگویند اکثر روشنفکران شاخص – مخصوصا در عالم هنر – از شهرستانها به تهران میآیند اما این پایتخت با آنها ناملایم و نا مهربان است و میزبان خوبی برای پناه آورندگان خود نیست.
فیلم "هامون" (داریوش مهرجویی) چنین تم و مضمونی دارد. حمید یک نویسندهی روشنفکر است، با ته مایههای سنتی و شهرستانی؛ اما تهران با او سر ناسازگاری میگذارد و...
در سینمای ایران فیلمهای بسیاری به چنین موضوعی پرداختهاند و ادبیات داستانی ما هم بارها این مسئله را مورد توجه قرار داده.
حتی در فیلم "سنتوری" اول قرار بود قهرمان اصلی، یک موزیسین شهرستانی باشد و نقش مقابل او نمادی از دخترهای بی وفای تهرانی؛ اما این چینش میتوانست مقداری غیر منصفانه باشد که به همین دلیل تغییر کرد.
یک روشنفکر شهرستانی که مرعوب زرق و برقِ غرب و شرق نیست، روشنفکری که تازه به دوران رسیده و جوگیر نیست، و هم با متحجرین زاویه دارد و هم با بیریشههای تازه نما؛ چنین کسی شاید حتی در تهیهی قوت غالبش مشکل پیدا کند اما تا آخرین لحظه سعی او این است که دست از آرمانهایش بر ندارد.
محسن چاووشی یکی از آن بچه شهرستانیهاست، یکی از آنها که تهران آزارش داد اما در میدان ماند و جنگید.
آخرین آلبوم چاووشی بیشتر از همهی کارهای دیگر او به خودش و به حال و هوای زندگیاش نزدیک است؛
نام آلبوم: پاروی بی قایق
پوستر آن: نقاشی یک قایق با گچ روی آسفالت و مرد جوانی که پارو به بغل، روی آن طرح لمیده
سبک موسیقی: یک سبک پاپ ایرانی، نزدیک به راک (موسیقی آوارهها)
و البته از همه چیز روشن تر ترانهی کار است...
قایق یعنی سفر، یک سفر دور و دراز؛ عبارت قایق به طور حسی تداعیگر یک سفر فردی و قهرمانانه است که وجه رمانتیک غلیظی دارد. وقتی عبارت قایق را در چنین بافتی میشنویم، یاد شعر معروف سپهری میافتیم که میگفت:
پشت دریاها شهریست
قایقی خواهم ساخت
همچنان خواهم خواند، همچنان خواهم راند
دور خواهم شد از این خاک غریب ...
حالا طرح این قایق را روی یکی از آسفالتهای تهران کشیدهاند و مسافرش، پاروها (نماد انگیزهی سفر) را کنار طرح گچین قایق گذاشته و یک ژست خوشبینانه گرفته؛ ژست یک آدم رویا باف که با تخیلات شیرین و آرزوهای قشنگی که داشته خوش است...
اما "قهوهی قجری" از همهی ترانهها به مضمون گلایه از چنین غربتی نزدیک تر است.
قهوهی قجری تمام نامردی ها و نامُـرادیهای این پایتخت هزار چهره را لابه لای کلمات کنایه آمیز و پر سوز و بِریز و شکوه آلودش قطره قطره روی صورت خواب گرفته رویاها میپاشد و انگور مسموم این غربت را دانه شماری میکند.
قصهی یوسف پیامبر، قصهی کسی است که از شهر خودش کنعان، به مصر میرود تا قدر او در آن مکان دانسته شود، یوسف اما به جرم حُسن و ملاحتش درگیر توطئه میشود و به حبس میافتد.
من یوسفم که برای تماشایت، با حبس با توطئه میسازم
هر روز پیش چشم برادرها، خود را درون چاه میاندازم
برادران یوسف در تمام طول تاریخ و عرض جغرافیا، نماد روشن حسادت به خوبان هستند.
محسن چاووشی سالها پیش هم در ترانهای عامیانهتر که برای او شمایل یک بیانیهی ملودیک را داشت، به چنین موضوعی اشاره کرده بود، آنجا که خطاب به خودش میگوید؛
اگر بیای همون جوری که بودی، کور میشن حسودا از حسودی
اما ندای غریبانهی چاوشی آنجایی اوج میگیرد که در همین قهوهی قجری به مهمان کـُشی میزبانانش اشاره میکند؛
من سالهای سال از این خانه، بیرون نرفتهام که تو برگردی
یک بار هم که آمدهای ما را، مهمان به قهوهی قجری کردی
و گویا در چند فراز بعد و در انتهای همین ترانه سم قهوهی قجری قلب او را بند میآورد و صدایش را میبُرد؛ من حدس میزنم که جنون ... و موسیقی تمام میشود!
البته در تراکهای دیگر این آلبوم هم بارها با واژهی غربت و مشتقات معنایی آن برخورد میکنیم اما شاید بشود قهوهی قجری را در میان تمام آنها روشن ترین و پویا ترین بیان محسن چاوشی نسبت به این مسئله دانست.
"پاروی بی قایق" نسبت به تمام کارهای چاووشی، آلبوم خاص پسند تری است و اگر تودهی شنوندهها از آن استقبال خوبی بکنند، اینطور معنا میدهد که سطح پسند و سلیقهی مخاطب ایرانی بالا رفته.
البته شاید برای بیشتر مانوس شدن مخاطبان با این فضای جدید، مقداری هم به گذشت زمان احتیاج باشد، اما به هر حال محسن چاووشی را بعد از این آلبوم رسماً میتوان یک خوانندهی مولف دانست، آنهم نه فقط به خاطر لحن و صدا و ملودیهایش، بلکه به خاطر دروازه بانی او هنگام انتخاب ترانهها و نظارتی که روی تنظیم هر متن دارد و البته به خاطر موسیقیهایی که تماما در خدمت بیان اشعار قرار گرفتهاند، نه برعکس.
از این به بعد محسن چاووشی با اینکه تمام ترانهها را خودش نمیگوید، یک موسیقیدان مولف است، همانطور که آلفرد هیچکاک یک فیلمساز مولف بود و همهی فیلمنامهها را خودش نمینوشت.