نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

۳۲ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۲ ثبت شده است

پیامی به دنیا، در فرانسه فیلم بسازید تا همه جا جایزه بگیرید

"میلاد جلیل زاده"

پیامی به دنیا، در فرانسه فیلم بسازید تا همه جا جایزه بگیرید

خیلی از فیلم های بزرگ تاریخ سینما از هیچ جشنواره ای جایزه نگرفتند اما شهرت آن ها در اقطار تاریخ پیچیده حتی بسیاری شان قبل از خلق پدیده ای به اسم جشنواره ساخته و پخش نشدند.

باشگاه خبرنگاران؛ خیلی از فیلم های بزرگ تاریخ سینما از هیچ جشنواره ای جایزه نگرفتند اما شهرت آن ها در اقطار تاریخ پیچیده حتی بسیاری شان قبل از خلق پدیده ای به اسم جشنواره ساخته و پخش نشدند اما نام و طراوت آنها هنوز باقی است اما در مورد آموره باید گفت که اگر جشن ها و جشنواره های رنگ به رنگ فرنگ آنرا در کانون توجه قرار نمی‌دادند، این فیلم فیلمی نبود که به خودی  خود نامی برآورد و دیده شود حتی اکثر کسانی که بر اثر تلقین جشنواره ها، امروز ممکن است چنین اثری را تحسین هم بکنند در فضای فارغ از غوغاها حاضر نمی شدند آن را تا سکانس نهایی تحمل و تماشا کنند.

در این نگارش به دلایل جایزه بگیر شدن فیلم میشائیل هانکه از سوئی در فرانسه و از سوی دیگر در آمریکا خواهیم پرداخت و بحث درباره ضعف های ساختاری و ویژگی های مضمونی اثر به یادداشت دیگری موکول خواهد شد که از شما دعوت می کنم در تکمیل پیام این نوشته یادداشت بعدی آن را هم مطالعه کنید.

 

*سوخت ماشین ناپلئون

 

سیاست سینمائی فرانسوی ها برای ترویج فرهنگشان در تمام دنیا اخیرا با برنامه ریزی هایی دقیق دو رویکرد اصلی را خیلی جدی پیگیری می کند از دعوت به عمل آوردن از فیلمسازان مطرح تمام دنیا برای ساخت آثاری فرانسوی، تا هم این کشور پاتوق تمام هنرمندان خلاق دنیا معرفی شود و هم کم کم جامعه فرانسوی تبدیل شود به سوژه تمام آثار هنری برتر در دنیا

2- معامله با آمریکایی ها برای محصور نماندن سینمای فرانسه به عده ای مخاطب روشنفکر جشنواره ای و به دست آوردن مخاطبین توده ای سینما توسط مافیای اکران هالیوودی

مورد اول با همین توضیح مختصر، فلسفه جوایز فرانسوی آموره و همچنین جشنواره های غیر فرانسوی که مقلد کن و سزار هستند را روشن می کند و نیازی به شرح بیشتر نیست فقط توضیحی که لازم می‌ماند بحث  معامله سینمایی فرانسه با  ایالات متحده است که جوایز آمریکائی آموره هم داخل همین دستگاه تعریف می شود.

معامله ای که قرار است درباره آن صحبت کنیم اتفاق افتاد چون به نظر می‌رسد هر دو طرف قضیه به آن احتیاج داشته باشند سینمای تجاری آمریکا که دیگر یکسره به سرگرمی سازی و فقدان جنبه های هنری متهم شد، می‌تواند عنوان های برجسته  هنری را از فرانسوی ها به عاریه بگیرد چون فرانسه از کن تا سزار سرزمین کارناوال های بزرگ سینمائی است از سوی دیگر فرانسوی ها هم می‌ توانند مخاطبین شان را از انحصار چند نفر روشنفکر سینما تکی بیرون آورده و توسط مافیای پخش آمریکائی حتی مخاطبین پاپ کورنی و تخته شکن سینما را به چمچه بیاورند چون بزرگترین مافیا در تمام عرصه های اقتصادی دنیا مافیای پخش فیلم آمریکایی است.

به عنوان ا ولین قدم های این همگرائی در کن 2012 یک اثر آمریکائی به نام درخت زندگی برگزیده شد و در پاسخ آن در همان سال اسکار آرتیست فرانسوی بود  اکنون هم در ادامه این بده بستان ها رئیس هیات داوران کن برای امسال شخصی قرار داده شده که نماد شاخص سینمای تجاری هالیوود است.

جوایز فیلم آموره  هم دقیقاً با توجه به همین بده بستان ها توضیح پذیر است.

هانکه اتریشی که حاضر نشد فیلم فرانسوی بسازد و نخل طلا را دریافت کرد حالا با یک فیلم فرانسوی وسط معامله با آمریکائی ها قرار می گرفت و اینچنین شد که گلدن گلوب و اسکار را هم برد نان به هم قرض دادن کن و گلدن گلوب و اسکار را هم برد نان به هم قرض دادن کن و اسکار در انتخاب فیلم و یا اعضای هیئت داوران کاملا روشن است اما هنگام مقایسه سزار بافتا یعنی معادل فرانسوی اسکار با مراسم های هالیوودی بیشتر به معامله ای بودن جوایز آمریکائی آموره پی برده می شود در سزار، آموره بهترین فیلم فرانسوی زبان شد و آرگو بهترین اثر غیر فرانسوی.

از سوی دیگر گلدن گلوب و اسکار جایزه بهترین فیلم انگلیسی زبان را به آرگو دادند و آموره را به عنوان بهترین فیلم غیر انگلیسی زبان برگزیدند با توجه به این مطلب به نظر شایسته نمی رسد که فاکتورهای یک معامله را با معیارهای هنری اشتباه بگیریم و جوایز آموره را دلیل بر والائی های هنری اش بدانیم آموره که جایزه نگرفت و همه آن ها پاداشی برای یک  اتریشی است که فیلمسازان تمام شده بود اما چون حاضر شد سربازی در کشورگشائی فرهنگی فرانسه باشد تا مجسمه عمو اسکار هم پیش رفت. از هانکه دیگر بخاری در نمی آمد و او مجبور شد سوخت ماشین فرانسوی ها شود تا دود بلند کند.

شاید بد نیست به این هم اشاره کنیم که اهالی سینمای آمریکا در معامله گری با کشورهای دیگر سابقه دار هستند پیش از فرانسه و تا یکی دو دهه پیش نمونه شاخص آن تهاتر با ایتالیائی ها بود که کلی وسترن برای آمریکا ساختند و کلی فیلمساز نابغه تقدیم آمریکا کردند و در عوض توانستند فیلمهایشان را به پخش کننده آمریکائی بسپارند و آن قدر جایزه اسکار گرفتند که هنوز هم در تمام دنیا رکورددار به حساب می آیند اما ظاهرا حالا نوبت فرانسه است./ص

  • ۰ نظر
  • ۲۶ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۶:۵۶
  • مجتبی قره باغی

تقلید کورمال از کیارستمی و موضع روشنفکرانه علیه زنان

"میلاد جلیل زاده"

"آموره" داستان پیرمردی است که همسرش بر اثر سکته ابتدا نیمه فلج می شود و کم کم حتی توانائی ذهنی اش را از دست می دهد اما او تا آخرین لحظه از بیمارش پرستاری می کند...

                                 

باشگاه خبرنگاران- "آموره" داستان پیرمردی است که همسرش بر اثر سکته ابتدا نیمه فلج می شود و کم کم حتی توانائی ذهنی اش را از دست می دهد اما او تا آخرین لحظه از بیمارش پرستاری می کند البته آخرین لحظه را خود این پیرمرد به وجود می آورد، یعنی همسرش را با متکا خفه می کند و کلی اشک می ریزد او پس از این قضیه خانه را ترک می‌کند و مامورین آتش نشانی با شکستن درب منزل جنازه خانم لوران را پیدا می‌کنند.

یک منتقد صادق و بی غل و غش در جواب (آموره چه جور فیلمی است) باید به مخاطب پرسشگر بگوید یک فیلم با ریتمی بی نهایت کند، که گاه حتی تا حد شکنجه شما کشدار می شود واقعا آموره چنین فیلمی است و طولانی بودن پلان های آن را تئوری های پوسیده ای توجیه می کند که در دوره لج بازی مدرنیستم با مزاج نرمال انسان ها به یک مد روشنفکری تبدیل شده بود و حالا یک پیرمرد مربوط به آن دوره کارگردان آموره، ضدیت مدرنیسم با زیبائی شناسی طبیعی آدم ها را به دوره پست مدرن آورده البته پلان طولانی را نمی توان به طور کل نفی کرد اما هر طولانی بودن و ریتم کندی هم نمی‌تواند با ایستادن زیر تابلوی (من هنری و روشنفکری هستم) به همه منتقدان شیوه اش بگوید ساکت!

سینمای لانگ تیک و کشدار را دوست داشته باشید یا نه، به هر حال از آن منطق خودش را انتظار دارید و گرنه هر کسی که پلان ها را طولانی کرد می‌تواند ادعا کند فیلمی هنری ساخته و آن طور دیگر فرقی بین یک اثر معمولی با آثار بزرگ وجود ندارد بیائید درباره منطق این نوع سینما بحث کنیم.

            

*یک تقلید کورمال ونیم بند از عباس کیارستمی

تفکر غالب و مشهورتر در تئوری های هنری به یک تفاوت گذاری هنرمندانه بین واقعیت محض با اثر هنری اعتقاد دارد عکس کاخ گلستان را می‌توان در میدان انقلاب به بهای هزار تومان خرید اما نقاشی آن (اثر استاد کمال الملک) از فرط هنری بودن قیمت ندارد با اینکه عکس به واقعیت نزدیک تر است اما تصرف یک هنرمند در حقیقت یعنی همان فاصله ای که بین واقعیت محض و اثر هنری به وجود آمده لازم است تا اثر ارزش پیدا کند اما برخلاف این تفکر غالب، در یکی از مکاتب هنری اعتقاد بر این است که هر اثری باید گزارش صرف واقعیت باشد این مکتب به واقعیت محض و هر روز مره که به هیچ وجه تصرفی زیبائی شناسانه در آن نشده اعتقاد دارد پس طبیعی است پیروان چنین مکتبی کات در سینما را تصرف در امر واقعی بدانند و مخالف آن باشند و تا حد ممکن پلان ها را بدون کات و طولانی کنند اما چنین تفکری فقط جلوی کات را نمی گیرد بلکه جلوی قصه شدن ماجرا را هم خواهد گرفت چون پاد رمانتیک است و به داستان هم اعتقاد ندارد و داستان را چینش اتقاقات توسط نویسنده می داند و در حالی که واقعیت محض خیلی معمولی تر از داستان های نویسندگان است.

                 

این مکتب در شاخه های مختلف هنری باعث به وجود آمدن شیوه های بیانی و سبکی خاصی شده و اوج سینمائی آن در دنیا کسی است به اسم عباس کیارستمی که در آثارش علم هنری جای فلسفه هنر را گرفته مشکلی که در مورد فیلم "آموره" وجود داشت این است که ژست داستان گوئی دارد و باید به سبکی که مناسب چنین داستانی باشد کارگردانی می شد نه با مدل سینمائی فیزیکی اما به جای این که ایرادهای قصه برطرف شود و نویسنده حفره های داستان را پر کند موقع کارگردانی به قول قدیمی های خودمان تا سفید بود توی آن آب بستند و قصه ای که باید در پانزده دقیقه روایت میشد برای رسیدن به استاندارد یک فیلم بلند تا نود دقیقه کش پید کرد و برای توجیه این کش دادن به آبروی فیملهای ناتورالیستی امثال کیارستمی توسل شده حتی در تنها نمای فیلم که خارج از منزل آقای خانم لوران گرفته شده یعنی نمای اپرا، یک ادای دین رسمی به فیلم شیرین کیارستمی انجام گرفت که باز تاکید می‌کنم آن مدل روایت و کارگردانی منطق خودش را دارد و آموره فقط برای توجیه ضعف هایش قسمت هائی از آن سبک را به کار برد.

                           

توجه کنید که هر بار غذا دادن پیرمرد به پیرزن چند دقیقه و بدون کات طول می‌کشد تمام کارهای دیگر هم همین طور است حالا فرض کنید آقای هانکه کات می زد و طبق عرف معمول این اتفاقات را خیلی کوتاه تر نشان میداد آن وقت کلی از زمان فیلم از دست می رفت در چنین وضعیت یا فیلم در حد یک ربع ساعت کوتاه می شد و یا باید مثلا به جای سه بار غذا دادن در طول فیلم ده بار آن را نشان می داد که این هم نوع دیگری از کسالت آوری می شد و بدتر اینکه نمیشد یک توجیه روشنفکری هم برایش دست و پا کرد.

*بیزاری روشنفکرانه از زن ها

بعد از مطالب فوق نوبت این است که به ایده آل اثر و آنچه که  می‌خواهد بگوید بپردازیم آموره روی این نکته تاکید دارد که عشق اساسا چیزی مردانه است و پرسپکتیو ایدئولوژیک فیلم تاکیدی بر این مطلب به حساب می‌آید که تمام عشاق مشهور تاریخ در دنیا از میان مردان بوده اند.

شاید مشائیل هانکه در جامعه همان چیزی را دیده که بعدها بررسی های آماری هم بنا به حکمی رسمی تر اعلام کرده ند که البته باید گفت او از مشاهداتش برداشت های خودش را کرده و اکنون در اثرش به مود بیان گذاشته است یک آمار رسمی  در چند سال پیش اعلام کرد که متوسط سن زنان سالمند بعد از مرگ همسرشان بالاتر می رود اما در مورد آقایان قضیه بالعکس است و آن ها بعد از فوت همسرها نسبت به متوسط عمر سالمندان کمتر زندگی کرده اند از این آمار می شود وفاداری و عشق ابدی مردها را برداشت کرد و البته ممکن است برداشت هائی برخلاف آن هم قابل انجام باشد من در این نگارش در تائید یا رد هر طرف از قضیه هیچ صحبتی نمی کنم و قصدم صرفا توضیح دیدگاه فیلمساز است از سکانس های ابتدائی فیلم می شد این دیدگاه را فهمید بعد از بازگشت آقا و خانم لوران از اپرا به منزل مرد به زن پیر و فرتوتش می گوید امشب چقدر زیبا شده ای و زن خیلی سرد پاسخ میدهد شوخیت گرفته واین تقریبا یعنی دیوانه شده ای؟ چنین دیالوگ هائی یعنی که یک مرد می تواند حتی در سن هشتاد سالگی در سیمای محبوبه اش زیبائی ببیند و خاصیت عشق این است اما زن ها نخواهند توانست این حرارت را حفظ کنند و عشق در آن ها خاصیتی زودگذر و سطحی است صحنه هائی که پیرمرد قصه همسرش را کمک می کند تا راه برود از نظر فیزیکی بی شباهت با باله های یک زن و مرد جوان نیست و این شباهت تقریبا چنین معنی می دهد که یک مرد فقط در دوران طراوت و شادابی پایه و حریف معشوقه اش نیست بلکه همیشه در شور و وفاداری باقی خواهد ماند.

تجربه به ما میگوید که چنین موضع گرفتنی از یک فیلمساز سالمند مثل میشائیل هانکه چیز بدیع و غیر منتظره ای نیست خیلی از روشنفکران در سنین بالا دیدی منفی نسبت به خانمه ها پیدا می کنند و البته این حالت ضد زن از نوع سنتی میل به کنیزک کردن زنان، نیست بلکه صرفا یک دید انتقادی نسبت به جنس مخالف است شاید دلیل چنین روحیه ای رودست خوردن مرتب روشنفکرها در سنین جوانی از مردان لااوبالی اجتماع هنگام رقابت برای بدست آوردن دل خانم ها باشد و این قضیه باعث شده آنها بعد سپری کردن یک عمر هنگام اندیشیدن به دلیل این وضعیت تصور  کنند که زن ها فقط درگیر ظواهر فریبنده می شوند و باطن عشق را درک نخواهند کرد باز هم جای تاکید دارد که من فقط در حال نقل و توضیح مطلب در راستای نقد و توصیف فیلم هستم و موافق یا مخالف این نظریه حرفی نمی زنم.

چنین مود و احساسی را در فیلم سفید اثر کیشلوفسکی هم می‌توان دید و نیز دو آثار اکثر روشنفکرانی که در دوره کهنسالی به خلق هنری پرداخته اند البته موارد قابل توجه دیگری هم وجود دارد آن ها کاملا خلاف این موضع اتخاذ شده و چنین آثاری را کسانی بوجود آورده اند که زندگی شخصی شان شیرین ومحبت آمیز و امن بوده و به هر حال وضعیت روانی یک هنرمند به طور ناخودآگاه در اثر او تجلی خواهد کرد./ی2

  • ۰ نظر
  • ۲۶ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۶:۵۴
  • مجتبی قره باغی

"بهمن قبادی" و گسسته شعرهای بی ربط به شقیقه

"میلاد جلیل زاده"

بهمن قبادی سالها در سینمای هنری تلاش کرد تا نامی برآورد. او دستیار کیارستمی بود و خیلی ها قبادی را سایه کیارستمی می دانستند، اما این سایه هیچ گاه رنگ نگرفت.

باشگاه خبرنگاران- شاعری نوپرداز که سنی مذهب و اصالتا کرد است، با دختر یک تیمسار شاهنشاهی ازدواج کرده، اما راننده آنها که به این زن علاقمند است، صبر می کند تا هنگام انقلاب خود را در صف مجاهدین جا زده و با او و همسرش تسویه حساب کند.

این شاعر حدود 30 سال در زندان می ماند و وقتی آزاد شد درپی همسرش به ترکیه می رود.

"بهمن قبادی" سالها در سینمای هنری تلاش کرد تا نامی برآورد. او دستیار کیارستمی بود و خیلی ها قبادی را سایه کیارستمی می دانستند، اما این سایه هیچ گاه رنگ نگرفت و او هیچ وقت نتوانست یک سینماگر روشنفکر درجه یک معرفی شود.

"قبادی" از ابتدا هم آرمان های روشنفکری نداشت و تمام تلاش هایش در آن مسیر فقط به یک دلیل بود یعنی شهرت یا همان چیزی که ظاهرا مهمترین علاقه شخصی او در زندگی است. او می خواست مثل کیارستمی مشهور باشد، اما از سینمای انتلکت آبی برایش گرم نشد.

"بهمن قبادی" از فیلم (کسی از گربه های ایرانی خبر ندارد) به این سو پس از دلسرد شدن نسبت به اوج گیری در فضای جشنواره ای برای دیده شدن سمت جنجال های سیاسی رفت.

قبادی خیلی دوست داشت که "گربه های ایرانی" تیپی شبیه فیلم (سنتوری) پیدا کند. "سنتوری "فیلمی بودکه قبل از دریافت مجوز اکران، سی دی آن در بازار پخش شد و به همین علت علی رغم اینکه اقبال تجاری را از دست داد، بسیار بیشتر از حد معمول توسط توده مخاطبان دیده شد و جنجال آفرینی کرد.

قبادی هم فیلم خودش را در بازار و به صورت غیر قانونی پخش کرد تا جنجال بسازد و در ابتدای  سی دی تصویری از خودش قرار داد که با مخاطبین مکالمه می کرد تا به این طریق شناخته شود.

در بطن فیلم هم حضور بی مورد یک خواننده رپ فقط چنین توضیح پذیر می نمود که این خواننده قرار است مانند ماجرای محسن چاووشی در فیلم سنتوری توجهات را به خود جلب کند.

اما (فصل کرگدن) اوج دست و پا زدن های قبادی برای جنجال سازی و دیده شدن است. حضور آرش (یک خواننده ایرانی خارج نشین) در کنار مونیکا بلوچی (هنرپیشه خارجی) و بهروز وثوقی (ستاره سینمای قبل از انقلاب) و همچنین یک کارگردان و بازیگر سریال های ترکیه ای، ترکیبی را تشکیل می داد که گرچه حضور اکثرشان در فیلم هیچ لزومی نداشت، اما فقط به درد جنجال ساختن می خورد.

قطعا در خارج از کشور هم ایرانی هایی پیدا می شدند که به جای مونیکا بلوچی با آن فیلمساز ترک، نقش کاراکترهای ایرانی را بدون لهجه های غلیظ تازی ایفا کنند یا حضور بسیار کوتاه و حتی بی کلام آن خواننده ایرانی این سوال را پیش می کشد که چه لزومی داشت چنین نقشی را او بازی کند؟

پر واضح است که تمام اینها دست و پا زدن های قبادی برای جنجال سازی و دیده شدن است و حتی از همین جهات به کیفیت فیلم هم صدمه های جدی وارد شده، مخصوصا بازیگرانی که فارسی را خوب بلد نیستند.

در مورد بازی بهروز وثوقی هم باید گفت علی رغم افسانه ای که از ایشان برای بازی در فیلم های قبل از انقلاب ساخته شده، وثوق در این فیلم فقط تیپ بازی کرد، یعنی تیپ آدم کم حرف و افسرده.

راننده یک تیمسار شاهنشاهی بدون هیچ دلیل قابل مشاهده ای پس از پیروزی انقلاب تبدیل به یکی از چهره های شاخص می شود.

آیا فضای اول انقلاب در محاکمات حساب نشده آن خلاصه می شود و ترورهای پرتعداد کوچه بازاری که از دایره هدفگیری مجال انقلابی گذشته بود و هر فرد مذهبی اما معمولی را نیز در امان نمی گذاشت، قسمت دیگری از حقیقت نیست که بدون آن پازل شناخت تاریخی ما کامل نمی شود؟

به هرحال، اشاره به همین چند مورد فوق کافی بود و دقت در ایرادهای تاریخی_ سیاسی این فیلم مثل غلط املائی گرفتن از خط خط های یک خردسال است.

دیروز به بهمن قبادی می گفتیم شما را چه به سینمای روشنفکری؟ و امروز هم باید به او گفت شما را چه به سیاست؟

او به درد این می خورد که یک خواننده پاپ باشد تا علاقه مفرطش به شهرت توده ای ارضا شود. عشق به خوانندگی و موزیک عام پسند را در دو فیلم اخیرش به وضوح می بینیم. همچنین تاکید بدون جهت و بدون نتیجه گیری اش را بر حس پان کردسیم.

فیلمبرداری کار هم که از نظر فنی با کیفیت انجام شده (سوای کار فیلمبردار) در کارگردانی به درد چیزی بیشتر از کارت پستالیسم نخورد، فکر نمی کنم کسی جز با انگیزه های سیاسی از ته دل این فیلم را دوست داشته باشد و تحسین کند. به هرحال تشویق یک هنرمند بی استعداد مثل هورا کشیدن برای یک سخنران لال است./ی2

 

یادداشت از میلاد جلیل زاده.

  • ۰ نظر
  • ۲۶ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۶:۵۰
  • مجتبی قره باغی

سینما را دوباره زنده می‌کنیم

"میلاد جلیل زاده"

ضعیف شدن سینمای ایران در دوره اخیر مدیریتی چیزی واضح و مبرهن است و هنر هفتم ایران امروز مشرف به موت قرار گرفته و هر روز زمزمه هایی مأیوس تر از دیروز درباره آن شنیده می شود.


باشگاه خبرنگاران-  ضعیف شدن سینمای ایران در دوره اخیر مدیریتی چیزی واضح و مبرهن است و هنر هفتم ایران امروز در مشرف به موت قرار گرفته و هر روز زمزمه هایی مأیوس تر از دیروز درباره آن شنیده می شود اما ما می خواهیم این مسئله باهر و ظاهر را در بوته یک بررسی آماری هم بگذاریم تا از کسوت غر زدن و نق زدن دائم بیرون آمده باشیم و طی یک ریشه شناسی ساختاری نسبت به راه حل برون رفت از این وضع، موضع جستجوگرانه پیدا کنیم،‌ پس لطفا به این اعداد و ارقام توجه کنید؛

53 فیلم ایرانی که سال 91 روی پرده رفتند در مجموع فروشی در حدود 20 میلیارد تومان داشتند.

203.950.213.000 ریال

که می توان به طور میانگین فروش هر فیلم را 380 میلیون تومان دانست.

3.848.117.226.000 ریال

اما بدون در نظر گرفتن چهار فیلم "کلاه قرمزی"، "گشت ارشاد"، "قلاده های طلا"، و "من مادر هستم"،‌ یعنی آثاری که بیشتر از قابلیتهای کیفی به دلیل جنجال و حاشیه و یا دلایل غیرسینمایی دیگر به فروش گیشه ای دست یافتند، رقم فروش سینمای ایران در سال گذشته چیزی کمتر از 13 میلیارد تومان است.

128.725.750.000 ریال

که میانگین فروش هر فیلم را حدودا 260 میلیون تومان نشان می دهد.

2.627.056.122.000 ریال

حتی سال گذشته 22 فیلم ایرانی زیر 150 میلیون فروش داشتند که با توجه به هزینه 800 میلیون تومانی برای ساخت یک فیلم این نشانی از یک فاجعه است.

علاوه بر فروش پایین فیلمها ما در دوره اخیر با انحطاط مضمونی سینما هم مواجه بودیم که درمان بعضی از این امراض به نظر، زمانگیر و هزینه بردار می رسد.

تنها به عنوان نمونه هایی از این انحطاط پدید آمده می توان اشاره کرد به؛ مضامینی مشابه همان (فیلم فارسی های) سابق که این بار زیر پرچمهای ارزشی و انتقادی به سمت گیشه حرکت کردند یا (فیلم فارسی وان هایی) که عقب مانده ترین و عقده ای ترین علایق عده ای روشنفکر نما (از جمله خیانت زوجین یا زندگی لائیک) را به بهانه طرح معضلات اجتماعی، ترویج و اشاعه دادند و همین طور مسئله مهاجریت به خارج از کشورها به طرز بی سابقه ای در سینمای این دوره تبلیغ شد و ... .

البته سی امین جشنواره فیلم فجر وضعیت سال گذشته سینمای ایران را کاملا قابل پیش بینی کرده بود و با توجه به جشنواره سی و یکم در انتهای همان سال کابوسناک، می شد یک سال حتی ناامیدکننده تر از قبل را میراث مدیریت فعلی برای مسئولین و سیاستگذاران بعدی سینما دانست. با این همه جشنواره سی و دم می تواند امیدهای فراوانی را برانگیخته کند و تمام فیلمسازانی که در اعتراض به سوء مدیریتهای فعلی، خودشان قهر کرده اند یا با مانع تراشی مسئولین ذیربط آثارشان به نمایش در نیامده ممکن است در جشنواره بعدی حضور داشته باشند مثلا به احتمال خیلی قوی در فجر سی و دوم "حاتمی کیا" را با "چمران" و "درویش" و "مجیدی" را با "روز رستاخیز" و "محمد رسول الله" خواهیم دید و همین طور ممکن است "خانه پدری" اثر کیانوش عیاری و "قصه ها" آخرین ساخته "رخشان بنی اعتماد" در همان فستیوال رونمایی شوند و تکلیف فیلمهای "نون و گلدون" "بهرامیان" و "همه چی برای  فروش" "امیر ثقفی" و "زندگی مشترک آقا و خانم کمالی" اثر روح الله حجازی مشخص می شود.

ممکن است خیلی از فیلمنامه های آزار دیده و تأیید نشده هم تا آن روز ساخته و آماده نمایش شوند و در یک کلام باید گفت: می توان امید داشت که در دوره پیش رو روند کنونی ادامه نیابد و دیگر لازم نباشد منتظر خاموش شدن شعله هنر هفتم باشیم./ی2

 

  • ۰ نظر
  • ۲۶ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۶:۳۳
  • مجتبی قره باغی

تهران؛ سیصد ضرب در پنج

"میلاد جلیل زاده"

باشگاه خبرنگاران- پسری فقیر عاشق دختری پولدار می شود و دو رقیب خود را با افشاگری علیه آن ها از میدان به در کرده و نهایتاً به مرادش می رسد.


این فیلم یک تصویر تخیلی از شهر تهران در سال 1500 هجری شمسی است و ماجرائی که به سختی می‌توان آن را قصه نامید بهانه نمایش این تصویر شده.

سناریوی این کار قصه نمی شود و فقط در حد بهانه و بستری برای چند متلک به امروز و آینده تهران باقی می‌ماند فرض کنید به همراه چند نفر از دوستانتان دور هم نشسته اید و یکی می‌پرسد ما وقتی پیر شدیم چه شکلی هستیم؟ چه کاری می‌کنیم؟ و... با همین تصور می شود کلی متلک ها  هم نمی‌توانند یک قصه باشند بلکه نهایتاً خواهند توانست در جایگاه جزئیات یک قصه قرار بگیرند پس اول نیاز داریم که داستان داشته باشیم تا در مرحله بعد این جزئیات در روند آن قرار بگیرند.


می توانیم عبارت جک و سرگرمی را در اینترنت سرچ کنیم و کلی لطیفه بخوانیم و کلی بخندیم اما توقع ما ازدیدن یک فیلم لذت بردن بیش از چند بار خندیدن صرف است ما قصه و گویاترین روایت بصری از آن را می‌خواهیم و این جزئیات اگر در ساختمان کلی اثر جایگاهشان را یافتند با ارزش به حساب می‌آیند و گرنه یک مشت متلک پراکنده خواهیم داشت که دیدن و شنیدنشان ارزش رفتن ‌تا سالن سینما و پرداختن بهای بلیت را ندارد در "تهران 1500" همین متلک ها هم منعقد نشده و گرم نشده رها می شوند یعنی مثل یک موسیقی که نرسیده به مرحله فرود پخش آن را قطع کرده باشند تمام صحنه ها و سکانس های فیلم هم همین طور عجله ای به صحنه ها و سکانس های بعدی کات می خورد و اما از نظر تکنیکی هم باید گفت که این فیلم واقعا ناامید کننده است ممکن است خیلی از مخاطبان این طور به "تهران 1500" باج بدهند که این اثر اولین انیمیشن بلند ایرانی است و به عنوان اولین کار می توان آن را قابل قبول دانست اما اولا: انیمیشن های کوتاهی که در چند ساله اخیر از فیلمسازان ایرانی دیده ایم نشان می دهد که ما تکنولوژی پویانمایی را در حدو اندازه های بین المللی دارمی و اگرتا به حال هیچ کدام از آن کارها که اکثرا با هزینه های شخصی ساخته شده اند مثل "تهران 1500" به کمیت یک فیلم بلند سینمایی نرسیده در تمام موارد به دلیل کمبود بودجه بوده است اما فیلم بهرام عظیمی با هزینه ای ساخته شده که توقع کیفیتی بیش از این ها را می برد و حالا پیدا کنید پرتقال فروش را !

ثانیا" اگر قرار باشد مثلا تکنولوژی (چرخ) را وارد ایران کنیم لازم نیست شکل هندسی دایره از اول در این جا اختراع شود بلکه باید تا حد توان از تجربه دیگران استفاده کرده و لااقل از اواسط راه شروع کنیم و یا فرض کنید ما تکنولوژی خودروسازی را در ایران نداشته ایم و حالا می‌خواهیم آن را بومی کنیم آیا باید از خودروی دیزلی شروع کرد؟ در این صورت سنگین تریم که اصلا بی خیال ساخت خودروی داخلی شویم در مورد تهران 1500 هم باید گفت که ساخته نشدن آن بهتر از این همه دمیدن در کوره امید بود ثالثاً این فیلم تا این حد به لحاظ دکوپاژ و میزانسن ضعیف است؟ آیا اینها هم ربطی به بودجه و یا نبودن تکنولوژی داخلی دارد؟ چند بار باید برای فرار از خلوت شدن میزانسن از تکنیک آرک در فضای سه بعدی که راحت ترین کار است استفاده شود؟ و چرا جزئیات قاب در حد انیمیشن های لیمیتید است که برای تلویزیون ساخته می شوند و نه برای پرده سینما که تمام برهنگی ها در طراحی قاب را لو میدهد؟

در ‌آخر فقط باید گفت کسانی که پویانمایی را می شناسند این را هم می دانند که همانندی بیش از حد یک انیمیشن به الگوهای واقعی به هیچ وجه نشانه ای از قوت آن نیست بلکه راحت ترین کار شباهت دادن زیاد بین عناصر طراحی شده با مدل های واقعی است و در حقیقت هنر اصلی در این وادی را باید همان غلو انیمیشنی در طراحی چهره ها، صحنه ها، اکت ها و... دانست/ی2

 

  • ۰ نظر
  • ۲۶ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۶:۲۸
  • مجتبی قره باغی

 زندگینامه و گزیده اشعار پوِت[1]

شعر یا تکه‌های روح الیوت

نگاهی کوتاه به شعر تی‌.اس.الیوت 

الیوت را بزرگترین شاعر سده بیستم خوانده‌اند و همین مساله آدمی را برمی‌انگیزد تا الیوت را بهتر بشناسد.

«آنان که دندان سگ را تیز می‌کنند

مرگ را می‌سرایند

آنان که شکوه مرغ مگس‌خوار را می‌درخشند

مرگ را می‌سرایند

آنان که به جذبه جانوران گرفتارند

مرگ را می‌سرایند»

در شعرهایی که بعد از سرزمین هرز سروده شده‌اند شاعر می‌کوشد خود را از عشق به مخلوقات این جهان، مخصوصا عشق به آدمیان برهاند و به درون لحظه‌هایی بیرون از زمان نفوذ کند. لحظه‌هایی که نقطه تقاطع زمان گذرا و زمان ابدی است. ارزش‌های معمولی زیستن و بعد حیوانی طبیعت انسان به‌گونه‌ای مطلق انکار می‌شود اما این خطر همیشه وجود دارد که تی‌.اس.الیوت حتا زمانی که شعرهایش بسیار زیبا است به کلی‌‌گویی‌های ساده‌گرایانه سقوط کند که ممکن است بسیاری از مردم به دروغ آن را تجربه انسانی فرض کنند.

«شاید که گناه به کشش و کوشش برخیزد

با تولد سیاه و غریزی خود، تا به هوشیاری رسد،

و بدین‌سان به هرزه‌درانی رسد،

شاید که تو هوشیاری تبار نامراد خویش باشی،

مرغی که به‌گذرا از شعله‌های برزخ فرستاده‌اند.»[2]

این قطعه با آن قدرت بیانی که ریشه در زبان دقیق و حساب‌شده آن دارد با وزنی که از تصاویر شفاف آن تفکیک‌ناپذیر است و به قدرت القای آن می‌افزاید، به راستی که شعری است در آسمان هفتم.

اما در این میان پرسشی مطرح می‌شود که شاعر چه میزان از تجربه‌هایش را می‌تواند به یاری تخیل خود در قالب شعری با این کیفیت بریزد. در آثار اولیه شاعر زندگی دوزخ است و پس از آثار میانه زندگی به آسانی نفی می‌شود. هر جا که صحبت از زندگی واقعی مثل ازدواج و کار پیش می‌آید، همه چیز تا سطحی خفه و کسالت‌بار خاکستری نزول می‌کند.

بیش از این نمی‌توان به این مضمون‌ها پرداخت و گفت که آثار الیوت رو به سوی هم‌نهادی دارد. که جمع جهان‌های متخاصمی است که با هم آشتی کرده‌اند؛ و ناگفته نماند که این آشتی به منزله آن نیست که خوبی یا بدی سازش می‌کنند، بلکه بدین‌ مفهوم است که جان و جسم، واقعیت زمان و واقعیت بی‌زمانی به صورت دو نیرو با شدت مساوی دو نیروی هم‌آهنگ انگاشته شده‌اند. اما این نهاد هرگز کامل کامل نیست. الیوت در دو اثر بزرگ خود بیش از هر جای دیگری به پیوند میان بهشت و دوزخ نزدیک می‌شود: سرزمین هرز و چهار کوارتت.

الیوت به یک بحران حقیقی در تمدن جهان می‌پردازد، روند عینی‌سازی شعر که الیوت مجدانه در پی آن است بیش از هر زمان دیگری تحقق می‌یابد: مرحله سرخوردگی و نومیدی در پس‌زمینه‌ای از انقلاب و فروپاشی بعد از جنگ جهانی اول و حمله‌های هوایی و نبرد بریتانیا در جنگ دوم.

نکته دیگر آن که وقتی الیوت در شعر از درون خود بیرون می‌آید و رو به سوی جامعه دارد، این‌جاست که شعر تکه‌تکه شدن روح خود وی را منعکس می‌کند و بدین‌سان الیوت ناگزیر بدین‌جا (نقطه عزیمت) رسید که فرد در ادوار فروریزی تمدن بالاخص مسؤول شخص خویش می‌شود و نباید فراموش کند که فرد تنها در همین دوره انحطاط و فروپاشی، در همین شهرهای ویران و تکه‌تکه زندگی نمی‌کند، بلکه در ابدیت و شهر خدا نیز سکونت دارد. شاید بتوان گفت، هسته مرکزی آثار الیوت کاوش و بررسی این حقیقت است که در عصر ما امکان وجود هم‌نهادی میان شهر نوین و جهان صنعتی کاملا به زمان میرنده پیوند خورده است و درگیر قماری است که هر لحظه ممکن است به نابودی آن بیانجامد و شهر ابدی که در پی تمدن فراسوی زمان میرا چشم دوخته است، نیست. بنابر این برای ما هنر راستین به ناگزیر تکه‌تکه و پراکنده است. به تعبیر دیگر از نظر الیوت در جهان امروز هماهنگی وجود ندارد. یعنی امید به رستگاری نیست و از سوی دیگر لارنس معتقد است که با برقراری رابطه جنسی میان زن و مرد می‌توان جهان امروز را از انهدام نجات داد.

  • ۰ نظر
  • ۲۴ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۲:۵۰
  • مجتبی قره باغی

آقای راننده، یالا بزن تو دنده ...

یادش به خیر

دوران کودکی، دوران خاطرات و دوره ی شگفتیه.

وقتی سعی داشتیم سوار اتوبوس بشیم، ولی دریغ از یک اتوبوس. شاید دقیقه های طولانی رو باید سپری می کردیم تا اینکه بالاخره یه اتوبوس از راه برسه و این همه آدم معطل و خسته رو سوار کنه.

                    

پیرمرد و پیرزن هم که حالیشون نبود. هرجا که ایستگاه بود ترمز می زدن و غیر از ایستگاه فقط برای همکارا و دوستاشون میزدن بغل. حالا اگر احیانا جایی رو که می خواستی بری بلد نبودی و ایستگاه رو رد می کردی واویلا بود، باید کلی راه رو بر می گشتی تا اینکه برسی به اونجایی که مد نظرته.

خدا رو شکر الان دیگه اینجوری نیست. امروز ناوگان حمل و نقل شرکت واحد رو تقریبا به شرکتهای خصوصی سپردن و دیگه راننده ها مثل قبل نیستن و بیرحمی و خشونت رو کنار گذاشتن.

دیگه سعی نمی کنن موتورسوارهارو زیر بگیرن و بگن به درک که مرد. می خواست نیاد تو خط ویژه.

حالا اونها به قدری مهربون شدند که دارن از یه ور دیگه میزنن بیرون. راه و بیراه که میزنن بغل و مسافر سوار و پیاده می کنن، هیچ ربطی هم به ترحم به پیرمرد و پیرزن نداره. تو هر سن و سالی که باشی یقینا سوارت میکنن، چون باید پول پرداخت کنی.

یه مواقعی همچین گازو می بنند به موتور ماشین که مسافرا از ترس صداشون در میاد که: آهای آقا چه خبرته؟ ما می خوایم سالم برسیم!

البته راننده واسه این تند میره که مسافر رو از راننده های دیگه بگیره و سنار سه شاهی بیشتر تو جیبش بذاره. آقا سبقت میگیرن در حد شوماخر. وقتی هم که احساس می کنن ممکنه یه راننده دیگه از پشت بیاد و سبقت بگیره، ماشینو طوری تو خط ویژه کج پارک می کنن که نه کسی بتونه از روبرو رد شه نه از پشت سرشون عبور کنه.

آخ آخ آخ آقا ... برات بگم از رعایت کردن حق تقدم پشت چراغ. فقط کافیه کسی بخواد گردش به چپ کنه و از لاین تردد سواریها به خیابون سمت چپ بره. به عنوان مثال از خیابون ولی عصر "عج" بخواد وارد نیایش بشه، با اینکه حق عبور با اتوبوسه، ولی آقای راننده می ایسته و حق رو به سواری ها میده تا تمام ماشینها عبور کنن و چراغ عبور اتوبوس قرمز بشه. البته این به خاطر روحیه قانونمندی این راننده اتوبوسها نیست، نخیر آقا، واسه اینه که می خواد کلی مسافر سوار کنه.

ادامه دارد

  • ۰ نظر
  • ۲۲ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۰:۵۰
  • مجتبی قره باغی
نوشتن‌گاه

دست‌های مرا گرفت و فشرد و خندان گفت: خب پس توانستید زنده بمانید، نه؟ از دو ساعت پیش اینجا منتظرم! نمیدانید امروز بر من چه گذشت! میدانم، میدانم! ولی برویم سر موضوع! می‌دانید چرا آمدم؟ نیامدم که مثل دیروز یه عالم پرت و پلا بگویم! می‌دانید؟ باید در آینده عاقل تر از این باشم. من دیشب خیلی فکر کردم! (شب‌های روشن - داستایفسکی)

بایگانی
آخرین نظرات