نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

"بهمن قبادی" و گسسته شعرهای بی ربط به شقیقه

پنجشنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۴:۵۰ ب.ظ

"بهمن قبادی" و گسسته شعرهای بی ربط به شقیقه

"میلاد جلیل زاده"

بهمن قبادی سالها در سینمای هنری تلاش کرد تا نامی برآورد. او دستیار کیارستمی بود و خیلی ها قبادی را سایه کیارستمی می دانستند، اما این سایه هیچ گاه رنگ نگرفت.

باشگاه خبرنگاران- شاعری نوپرداز که سنی مذهب و اصالتا کرد است، با دختر یک تیمسار شاهنشاهی ازدواج کرده، اما راننده آنها که به این زن علاقمند است، صبر می کند تا هنگام انقلاب خود را در صف مجاهدین جا زده و با او و همسرش تسویه حساب کند.

این شاعر حدود 30 سال در زندان می ماند و وقتی آزاد شد درپی همسرش به ترکیه می رود.

"بهمن قبادی" سالها در سینمای هنری تلاش کرد تا نامی برآورد. او دستیار کیارستمی بود و خیلی ها قبادی را سایه کیارستمی می دانستند، اما این سایه هیچ گاه رنگ نگرفت و او هیچ وقت نتوانست یک سینماگر روشنفکر درجه یک معرفی شود.

"قبادی" از ابتدا هم آرمان های روشنفکری نداشت و تمام تلاش هایش در آن مسیر فقط به یک دلیل بود یعنی شهرت یا همان چیزی که ظاهرا مهمترین علاقه شخصی او در زندگی است. او می خواست مثل کیارستمی مشهور باشد، اما از سینمای انتلکت آبی برایش گرم نشد.

"بهمن قبادی" از فیلم (کسی از گربه های ایرانی خبر ندارد) به این سو پس از دلسرد شدن نسبت به اوج گیری در فضای جشنواره ای برای دیده شدن سمت جنجال های سیاسی رفت.

قبادی خیلی دوست داشت که "گربه های ایرانی" تیپی شبیه فیلم (سنتوری) پیدا کند. "سنتوری "فیلمی بودکه قبل از دریافت مجوز اکران، سی دی آن در بازار پخش شد و به همین علت علی رغم اینکه اقبال تجاری را از دست داد، بسیار بیشتر از حد معمول توسط توده مخاطبان دیده شد و جنجال آفرینی کرد.

قبادی هم فیلم خودش را در بازار و به صورت غیر قانونی پخش کرد تا جنجال بسازد و در ابتدای  سی دی تصویری از خودش قرار داد که با مخاطبین مکالمه می کرد تا به این طریق شناخته شود.

در بطن فیلم هم حضور بی مورد یک خواننده رپ فقط چنین توضیح پذیر می نمود که این خواننده قرار است مانند ماجرای محسن چاووشی در فیلم سنتوری توجهات را به خود جلب کند.

اما (فصل کرگدن) اوج دست و پا زدن های قبادی برای جنجال سازی و دیده شدن است. حضور آرش (یک خواننده ایرانی خارج نشین) در کنار مونیکا بلوچی (هنرپیشه خارجی) و بهروز وثوقی (ستاره سینمای قبل از انقلاب) و همچنین یک کارگردان و بازیگر سریال های ترکیه ای، ترکیبی را تشکیل می داد که گرچه حضور اکثرشان در فیلم هیچ لزومی نداشت، اما فقط به درد جنجال ساختن می خورد.

قطعا در خارج از کشور هم ایرانی هایی پیدا می شدند که به جای مونیکا بلوچی با آن فیلمساز ترک، نقش کاراکترهای ایرانی را بدون لهجه های غلیظ تازی ایفا کنند یا حضور بسیار کوتاه و حتی بی کلام آن خواننده ایرانی این سوال را پیش می کشد که چه لزومی داشت چنین نقشی را او بازی کند؟

پر واضح است که تمام اینها دست و پا زدن های قبادی برای جنجال سازی و دیده شدن است و حتی از همین جهات به کیفیت فیلم هم صدمه های جدی وارد شده، مخصوصا بازیگرانی که فارسی را خوب بلد نیستند.

در مورد بازی بهروز وثوقی هم باید گفت علی رغم افسانه ای که از ایشان برای بازی در فیلم های قبل از انقلاب ساخته شده، وثوق در این فیلم فقط تیپ بازی کرد، یعنی تیپ آدم کم حرف و افسرده.

راننده یک تیمسار شاهنشاهی بدون هیچ دلیل قابل مشاهده ای پس از پیروزی انقلاب تبدیل به یکی از چهره های شاخص می شود.

آیا فضای اول انقلاب در محاکمات حساب نشده آن خلاصه می شود و ترورهای پرتعداد کوچه بازاری که از دایره هدفگیری مجال انقلابی گذشته بود و هر فرد مذهبی اما معمولی را نیز در امان نمی گذاشت، قسمت دیگری از حقیقت نیست که بدون آن پازل شناخت تاریخی ما کامل نمی شود؟

به هرحال، اشاره به همین چند مورد فوق کافی بود و دقت در ایرادهای تاریخی_ سیاسی این فیلم مثل غلط املائی گرفتن از خط خط های یک خردسال است.

دیروز به بهمن قبادی می گفتیم شما را چه به سینمای روشنفکری؟ و امروز هم باید به او گفت شما را چه به سیاست؟

او به درد این می خورد که یک خواننده پاپ باشد تا علاقه مفرطش به شهرت توده ای ارضا شود. عشق به خوانندگی و موزیک عام پسند را در دو فیلم اخیرش به وضوح می بینیم. همچنین تاکید بدون جهت و بدون نتیجه گیری اش را بر حس پان کردسیم.

فیلمبرداری کار هم که از نظر فنی با کیفیت انجام شده (سوای کار فیلمبردار) در کارگردانی به درد چیزی بیشتر از کارت پستالیسم نخورد، فکر نمی کنم کسی جز با انگیزه های سیاسی از ته دل این فیلم را دوست داشته باشد و تحسین کند. به هرحال تشویق یک هنرمند بی استعداد مثل هورا کشیدن برای یک سخنران لال است./ی2

 

یادداشت از میلاد جلیل زاده.

  • مجتبی قره باغی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نوشتن‌گاه

دست‌های مرا گرفت و فشرد و خندان گفت: خب پس توانستید زنده بمانید، نه؟ از دو ساعت پیش اینجا منتظرم! نمیدانید امروز بر من چه گذشت! میدانم، میدانم! ولی برویم سر موضوع! می‌دانید چرا آمدم؟ نیامدم که مثل دیروز یه عالم پرت و پلا بگویم! می‌دانید؟ باید در آینده عاقل تر از این باشم. من دیشب خیلی فکر کردم! (شب‌های روشن - داستایفسکی)

بایگانی
آخرین نظرات