نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

۱۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نوشتنگاه» ثبت شده است

تو نمیتونی روزمو خراب کنی - کتاب و فیلم

کتاب جدیدی رو شروع کردم

معرفی کتاب

تو نمیتوانی روزم را خراب کنی!

در همین یک پنجم ابتدایی کتاب، برای اینکه پست و محتوای جدید هم تولید کرده باشم، ترجیح دادم اقدام به معرفی این کتاب مفید کنم.

نویسنده از مثالهای زیادی برای هر بخش استفاده کرده. مثالهایی که گاهن حوصله سر بر و غیر ضروری بنظر میرسن. اما مثل بعضی از مثالهای کتاب باجگیری عاطفی، لازمه برخی از مثالهای عینی که برای ادمها اتفاق افتاده بیان بشه تا به درک و فهم مطلب و دیدگاه نویسنده برسیم.

نویسنده پیشنهاد کرده که در هر بخشی از کتاب اگر احساس خستگی کردید و ازون بخش خوشتون نیومد میتونید برید سراغ بخش بعدی و یا حتی لازم نیست به صورت متوالی از ابتدا به انتها برسید. از هر بخش که دوست دارید کتاب رو شروع کنید. بنظر میتونه ضعف این کتاب باشه که پیوستگی نداره و هیچ بخشی پیش نیاز بخش بعدی نیست. این رو باید در ادامه کتاب بهش برسم که یه ویژگیه یا ضعف.

در قسمتهایی که نویسنده توضیح میده چطور میشه در مقابل ناملایمات تحمل و صبر داشت به شما پیشنهادهایی میده که فقط با تغییر شما صورت میگیره. این تغییرات به شرطی برای ما قابل هضمه که خودمون رو در جایگاه طرف مقابل بذاریم و به قول قدیمی ها با کفش اونا چند قدم راه بریم.

پیشنهاد میدم این کتاب رو شروع کنید.

نسخه الکترونیک این کتاب رو میتونید در فیدیبو، طاقچه و کتابراه مطالعه کنید. 

معرفی فیلم

Alice Daring

«آلیس  دارلینگ یا آلیس عزیزم» فیلمی در سبک درامه که برخی اون رو تریلر نیز طبقه بندی کردن. اما هیجان خاصی در فیلم وجود نداره. مخاطب با یک درام خانوادگی اجتماعی و با رویکرد روانشناسانه با قربانی عشقی باجگیرانه مواجه میشه. در طول فیلم روایت‌هایی به تصویر کشیده میشن که با وجوه مختلف باجگیری و قربانی بودن در زندگی به ظاهر عاشقانه آشنا خواهید شد.

این فیلم به کارگردانی یک فیلم اولی به نام مری نای و به نویسندگی آلانا فرانسیس در سال ۲۰۲۲ ساخته شده است.

  • مجتبی قره باغی
یک فیلم یک کتاب + معرفی کتاب

معرفی فیلم و کتاب

معرفی کتاب

چند روزیه دارم دست دست میکنم که کتابی پر محتوا و به شدت کاربردی رو بهتون معرفی کنم. این کتاب بر خلاف نامش که میتونه سریع تصور یک رابطه عاشقانه رو‌ براتون مجسم کنه، صرفا در خصوص روابط عاشقانه نیست. 

کتاب باجگیری عاطفی که به قلم دکتر سوزان فوروارد و ترجمه منیژه شیخ جوادی از انتشارات پیکان نگاشته و منتشر شده در خصوص روابطی است که به نوعی میتوان در اون از عواطف استفاده یا سواستفاده کرد‌ و حتی در روابط کاملا غیر عاطفی از عواطف دیگران به عنوان ابزاری برای رسیدن به مقاصدی همچون بیگاری در شغل یا استثمار در زندگی استفاده کرد.

من زمانی این کتاب رو شروع کردم که در شغلم و روابط شغلیم با همکاران و مدیران به نوعی قربانی باجگیری هایی بودم که البته خودم هیچ اطلاعی از دسته بندی اون و بررسی های دقیقش توسط کارشناسان موضوع نبودم.

این مشکلاتی که در کتاب بهشون اشاره شده و صد البته راهکارهایی براش پیشنهاد شده میتونه به نوعی برای همه ما در حوزه های مختلف در زندگی و جامعه پیش اومده باشه یا پیش بیاد. بنابراین بنظر شخص من این کتاب کاربردی رو ابدا از دست ندید. حتی اگر با نظر نویسنده مخالفید سعی کنید به مطالعه ادامه بدید تا احتمالا در بخشهایی از کتاب احساس کنید مخاطب قرار گرفتید.

بخشی از کتاب

 

اگر افراد این کتاب رو در سنین پایین یعنی زیر ۱۸ سال مطالعه کنند در تصمیمات جدی اینده موفق عمل خواهند کرد اما هیچ وقت دیر نیست.

لینک نسخه دیجیتال کتاب رو در فیدیبو روی اسم و جلد کتاب لینک کردم که قیمت بسیار پایین تری نسبت به نسخه چاپی داره.  اگر هم علاقمند به کتاب فیزیکی هستید میتونید این کتاب رو به صورت چاپی با قیمت حدودی ۱۲۰هزار تومن خرید کنید.

معرفی فیلم

دیشب فیلمی بنام plane محصول سال ۲۰۲۳ رو دیدم. این فیلم اکشن و هیجان انگیزه و توقع نداشته باشید بعد از معرفی کتاب، یه فیلم ملوی نرم و حتی روشنفکری بهتون معرفی کنم 😉

هواپیما به کارگردانی ژان فرانسوا ریشه، نویسندگی چارلز کامینگ و با بازی بازیگرانی چون جرارد باتلر، مارک بوتان، لورنزو دی بوناونتورا، مارک وهرادیان، جیسون کنستانتین و با بودجه ۲۵ نیلیون دلاری ساخته شده .

یک‌ پرواز از مبدا اندونزی، در راه دچار مشکلاتی میشه که برای ساعاتی شما رو با هیجان روبه رو میکنه. تماشای این فیلم رو از دست ندید.

این فیلم بخاطر اینکه از صحنه های غیر اخلاقی استفاده نکرده قابل تماشا در کنار خانواده است اما رده سنی داره به خاطر خشونت نهفته در اون.

صفحاتی از کتاب

پیشگفتار

به شوهرم گفتم که میخواهم هفته ای یک شب در کلاسی شرکت کنم و او با همان روش آرام همیشگی اش حمله را آغاز کرد هر کاری میخواهی بکن تو همیشه هر کاری که بخواهی انجام میدهی. اما انتظار نداشته باش وقتی به خانه میرسی من منتظرت .باشم تو هر وقت به خانه می آیی مرا در اینجا مییابی چرا من نباید وقتی به خانه میرسم تو را در اینجا بیابم؟ میدانستم که گفته‌هایش اصلاً درست نیست اما به من احساس خودخواهی شدیدی میبخشید رفتم و پول ثبت نامم را پس گرفتم لیز برنامه ریزی کرده بودم که تعطیلات کریسمس را با همسرم به مسافرت بروم سفری که از ماهها پیش انتظارش را میکشیدیم به مادرم زنگ زدم تا خبر بدهم که سرانجام بلیتهایمان را خریدهایم و او با گریه گفت پس شام کریسمس چه میشود؟ میدانی که در این شب همه دورهم جمع میشوند چطور میتوانی با من چنین کاری بکنی؟ فکر میکنی چند کریسمس دیگر زنده هستم؟ خب البته که من تسلیم شدم زنم وقتی بشنود مرا میکشد اما چطور میتوانم تعطیلاتم را زیربار چنین گناه سنگینی بگذرانم؟ تام به اتاق رئیسم رفتم تا بگویم که یا باید کمک بگیرم یا به من وقت بیشتری بدهد تا بتوانم کار سنگینی را که به من محول شده تمام کنم به محض آن که دهانم را باز کردم و گفتم به اندکی استراحت نیاز دارم او شروع کرد «میدانم چقدر نیاز داری به خانه ات بروی و با خانواده ات باشی، اما اگرچه خانواده ات برای تو دلتنگی میکنند حتی آنها هم از ترفیعی که برای تو در نظر گرفته ایم خوشحال خواهند شد. ما به بازیکنی نیاز داریم که خودش را وقف این کار کرده باشد و من فکر میکردم تو چنین بازیکنی هستی اما اشکالی ندارد میتوانی وقت بیشتری را با بچه هایت بگذرانی فقط یادت باشد اگر خانواده ات مقدم بر کارت هستند. شاید ما مجبور شویم برنامه‌های مان را برای تو عوض کنیم کاملا گیج شده بودم. حالا نمی دانم چه باید بکنم کیم کنند و به ما احساس بازنده بودن ببخشند؟ افرادی که همواره ما را وادار به تسلیم میکنند استثمارگران ماهری هستند این جا چه خبر است؟ چرا بعضیها به ما این احساس را میبخشند که من دوباره بازنده شدم همیشه تسلیم می.شوم احساس واقعی ام را ابراز نکردم چرا هرگز نمیتوانم منظورم را بیان کنم؟ چرا هرگز نمیتوانم از حق خودم دفاع کنم؟ ما میدانیم که همیشه به تله میافتیم میدانیم که احساس درماندگی و نارضایتی به سراغمان میآید و میدانیم آنچه را میخواهیم به خاطر جلب رضایت دیگران از دست میدهیم. اما نمیدانیم چه باید بکنیم چرا برخی از افراد میتوانند ما را از لحاظ عاطفی استثمار

  • مجتبی قره باغی

با پای خود رفتیم و هی گفتیم تقدیر

در گِل نشستیم و به خود بستیم زنجیر

تقویم ها گفتند و ما باور نکردیم

یک عمر در پرواز خود کردیم تاخیر

تا راحتِ وِجدانمان بر هم نریزد

هر درد را با حکمتی کردیم تفسیر

از ماست هر ظلمی که در هر لحظه بر ماست

این است رمز نهضت و آغاز تغییر

این شعرو تو یه ویدیو دیدم بودم و به دلم نمی‌نشست! اما حالا دوباره تو همون ویدیو دیدم چون اینبار لین ویدیو رو به جاش دیدم. تو موقعیت درستش.

واقعا به دلم نشست!

  • مجتبی قره باغی
تبر بدوش، فرنگیس

کتاب خاطرات فرنگیس حیدر پور را طی دو سه روز اخیر خواندم. عجب نفس گیر بود خاطرات این شیرزن. نویسنده به خوبی خاطرات را روایت کرده بود. شروع بسیار خوب داستان با کودکی و ازدواج در سنین پایین و غیرتمندی مردان ایرانی تا رسیدن به جنگ و ذکر خاطرت نفسگیر فرنگیس در مقابل ناملایمات که چه عرض کنم در مقابل همه ی دنیایی که داشت جهانش را خراب می کرد. مگر می شود یک زن اینقدر سختی در زندگی بکشد؟

البته تمام زنها و مردهایی که در این داستان کنار فرنگیس نامشان دیده می شود همتراز و همپای او سختی کشیده اند با این تفاوت که او کتابش نوشته شد و البته به زعم خود کارهایی محیرالعقول نیز انجام داده بود.

دعوتتان می کنم به خواندن کتاب فرنگیس به قلم مهناز فتاحی.

تکه ای از کتاب:

نزدیک چشمه بودیم که یک دفعه دو تایی خشکمان زد. پدرم راستی راستی که زبانش بند آمده بود. برگشت و توی چشمهای من خیره شد. انگار می خواست بداند باید چه کار کند. دو تا عراقی، کنار چشمه ایستاده بودند و می خواستند آب بخورند. یکی از آنها، آن طرف چشمه و آن یکی، این طرف چشمه بود. یکی شان، تفنگش را روی شانه انداخته بود. پابرهنه بود. پوتین و قطار فشنگش را به نوک تفنگش گیر داده بود. هر دو تا هیکلی بودند.

حواس هیچ کدامشان به ما نبود. پدرم با دلهره و ناراحتی، فقط به من نگاه می کرد. سرم داغ شده بود. رو به پدرم، اشاره کردم ساکت بماند و حرفی نزند. هزار تا فکر از سرم گذشت. توی یک لحظه، تمام زندگی ام جلوی چشمم آمد. اگر دیر می جنبیدیم، به دستشان می افتادیم و کارمان تمام بود. به خودم گفتم: «فرنگیس، مرد باش. الآن وقتی است که باید خودت را نشان بدهی.» پدرم انگار روح در بدنش نبود. رنگش شده بود مثل گچ رو دیوار. تصمیمم را گرفتم. کیسه غذاها را یواشکی روی زمین گذاشتم و تبر را دو دستی گرفتم. جلو رفتم. دهانم خشک شده بود. تبر را توی دستم فشار دادم و بالا بردم. سرباز عراقی، پشتش به من بود. آن یکی حواسش جای دیگری بود. دو تایی، خوش بودند برای خودشان.

سرباز پاپتی، توی آب چشمه ایستاده بود. همین که خواست به طرفم برگردد، تبر را بالا بردم و با تمام قوت پایین آوردم. مثل وقت هایی که با تبر چیلی میشکستم، سرش دامبی صدا کرد و با صورت افتاد توی چشمه.

با تعجب و خشم نگاهش کردم. توی یک چشم به هم زدن، آب چشمه قرمز شد. سریع به سرباز دیگر نگاه کردم. وحشت کرده بود. به طرفم آمد. من هم ترسیده بودم. به اطرافم نگاه کردم. تبرم توی فرق سر سرباز عراقی جا مانده بود. پدرم هیچ حرکتی نمی کرد. خشک شده بود؛ مثل یک مجسمه.

چشمم به سنگهای کنار چشمه افتاد. تصمیم خودم را گرفتم. نباید اسیر میشدم. اگر به دستشان می افتادم، کارم تمام بود. یک لحظه یاد حرفهای پدرم افتادم: «تو هاو پشتمی »

سرباز عراقی، هول هولکی تفنگش را از رو شانه برداشت. سریع خم شدم و سنگ تیزی برداشتم. سنگ را توی دستم گرفتم و با تمام قدرت پرت کردم. سنگ به سر سرباز خورد.

 دو قدم عقب رفت و خون از سرش بیرون زد. دستش را به طرف سرش برد و از درد فریاد کشید. بی معطلی بر سرش فریاد زدم و دویدم. فقط نعره میزدم و جیغ می کشیدم. نعره ام توی دشت و تپه های آوه زین پیچیده بود. مرد دست به سرش کشید و بعد به دست خون آلودش نگاه کرد. مشتش پر از خون شده بود. ترسیده بود. پدرم انگار تازه به خودش آمده بود. فریاد زد: «چه کار می کنی؟ ولشان کن، فرنگیس »

سرباز اول توی آب افتاده بود و سرباز دوم روبه رویم بود. تفنگ هنوز توی دستش بود. تمام صورتش پر از خون بود. پریدم جلو و مچش را گرفتم و پیچاندم و از پشت گرفتم. دستش به اندازه دست من بزرگ نبود. طوری دستهایش را گرفته بودم که دست خودم هم درد گرفته بود. یک لحظه از درد ناله کرد و فریاد کشید: «امان... امان.»

مچش را طوری پیچاندم و فشار دادم که روی زمین نشست. احساس کردم دارم استخوان مچش را می شکنم. سرباز بیچاره، از اینکه من آن قدر زور داشتم، تعجب کرده بود. میلرزید. من هم می لرزیدم! ترسیده بودم، اما تلاش می کردم مچش را ول نکنم. باید می ایستادم. یاد دایی ام و مردهای ده که افتادم، نیرو گرفتم.

  • ۰ نظر
  • ۰۵ مرداد ۰۱ ، ۱۴:۳۰
  • مجتبی قره باغی
مهریه مساوی طلاقه

میدونی چرا تو ایران کسی که درخواست مهریه میکنه، طلاقش میدن؟!

چون تقریبا نزدیک به همه ی جماعتی که ازدواج میکنن، روز اول دختر و خانواده اش فریبش میدن و میگن کی داده کی گرفته! اصلا مهریه گرفتن یعنی چی؟ ما جلو فامیلمون که انقدر انداختن برامون افت داره مهر کم بگیریم. لذا تو هم انقدر مهر کن مطمئن باش ما نمی گیریم.

بنابراین زمانی که بنا به هر دلیلی دختر اقدام به مطالبه ی مهریه میکنه پسر بلافاصله اعلام میکنه که طلاقت میدم.

یعنی برو شکایت کن مهرت رو بذار اجرا تا مثل یه گدا خرد خرد پرداخت کنم و تو رو هم از زندگیم پرت کنم بیرون.

چون روز اول بنا بر شوآف بوده. اقایونی که روز اول ازدواج با همچین حربه ای مواجه میشن باید بلافاصله ازدواج رو بهم بزنن و اگر بنا به هر دلیلی اعم از هولی و جنون شهوت نمیتونن بیخیال ازدواج با اون فرد بشن باید بگن مشکلی با شوآف مهریه بالا ندارن و جلوی همه ثبت بشه در قباله اما قبلش با امضای چند شاهد یک سند حتی غیر رسمی(منظور در دفاتر حقوقیه) اماده کنن و در اون بنویسن که عروس مهریه اش تا فلان عدد تقلیل داده و اون فقط یک شو برای چشم و هم چشمی بوده. حتی بنظرم نباید اجازه بده بنویسن بخشیده! باید نوشته بشه که این فقط یک شو خاله زنکی بوده و اصل مهریه فلان مبلغ و فلان معیاره.

در ضمن این پست رو به خاطر خوندن اخبار مختلف در این خصوص گذاشتم.

  • مجتبی قره باغی
سلام بر چهل

سلام

دوست داشتم بدونم بحران 40 سالگی که میگن چیه
حقیقتا هنوز نمیدونم فردا قراره 40 ساله بشم یا 39 ساله
فکر میکنم باید 39 رو فوت کنم و در حقیقت 39 سالگیم تموم میشه و جاده ی 40 رو شروع میکنم تا بهش برسم

حالا بگذریم

چهل سالگی بحرانیه که همه ازش میگن

بحران 40 سالگی!حس 40 سالگی!

نمیدونم! اما الان دارم میفهمم بحران 40 سالگی حسیه که همیشه از دیگران ازش شنیدی و حالا که داری بهش میرسی می فهمی قله ایه که شاید دوست نداشته باشی از اونجا به پایین و گذشته ات نگاه کنی. شاید قله نیست و یه بخشی از کوهه که تو فکر میکنی قله است و وقتی کمی جلوتر بری باید تازه سینه کش کوه رو رد کنی

اللهم سلم و تمم

تنها چیزی که به ذهنم میرسه اینه که چهل سال ساقه ای بودی و در چهل شبیه به تنه ی درختی شدی که باید از الان به بعد چه کج چه راست، محکم ادامه بده و اگر لازمه تو مسیر صافتر کنه خودش رو، تلاشش رو بکنه که بعدها که کهنه تر شد حسرت نخوره که چرا اون موقع که می شد، کمرش رو صاف نکرد.

البته همیشه یه باغبون لازمه که کمکت کنه. همونی که همیشه حواسش بهت بوده و از زمان نهال بودنت برات چوب گذاشته تو باغچه که بهش تکیه کنی.

خدا رو میگم البته که پدر و مادر و همسر و دوست هم کمک های همونن.

حسبی الله. فردا میرم که شروع کنم مسیر خاصی رو که همه تعریفش رو میکنن ان شالله اگر تا فردا باشم.
پیشاپیش تولدم مبارک
نمی دونم اما شاید مثل سالهای قبل که جز همسرم و پسرم، مادرم و خواهرم کسی بهم تبریک نگفت باز هم کسی بهم تبریک نگه؟! برای همین باز خودم تولدم رو به خودم تبریک میگم. مجتبای عزیزم تولدت مبارک. خسته نباشی خدا قوت برای اینهمه زنده موندن وسط این همه بلا تو این کشور بی صاحاب که فقط اسمش وطنه.

  • مجتبی قره باغی
چه خوب است نمی دانم

روزگار سختیست
هم اعتقاد داری هم نه
هم ایمان داری هم نه
گاهی یاد روایت قال المعصوم میفتم که میگوید نگه داشتن ایمان و حفظ دین در آخر الزمان مانند نگه داشتن زغال گداخته است در دست!

اما آخر مگر آخرالزمان است کنون؟
آخرالزمان را با نشانه هایی از قبل برای ما ترسیم کرده اند که اینگونه سالیان است که غرب در حفره ی آخرالزمان فرو رفته و شیعه هنوز در ملک خویش یکی یکی نشانه هایی را در حیات و حیاط خود مشاهده می کند.

باید چه کرد؟

این همه داغ، این همه ظلم... اما حکومت اسلامی است!

من که خود گنهگارم در نهان خانه ی خود پس چرا مدام یاد حسین ع می افتم؟!

مگر گنهکار هم میتواند محق باشد؟

یاد یکی از یاران مختار افتادم که هنگام دیدار با مختار دهانش را پر از سیر کرد تا بوی شراب ندهد البته که در سریالش اینطور بود اما من نه در این حد ولی در حدود خودم کم نگذاشته ام در معصیت...

هان!

گاهی به راست و گاهی به چپ میروم اما مسیر، مسیر روبه روست.

چه ؟

یعنی ممکن نیست مسیر پشت سر باشد و آدرس را غلط داده باشند؟

اه! نمیدانم...

چه خوب است نمی دانم و اینکه می دانم که نمیدانم و دوست دارم که بدانم!

  • ۰ نظر
  • ۱۰ خرداد ۰۱ ، ۱۶:۵۳
  • مجتبی قره باغی
نوشتن‌گاه

دست‌های مرا گرفت و فشرد و خندان گفت: خب پس توانستید زنده بمانید، نه؟ از دو ساعت پیش اینجا منتظرم! نمیدانید امروز بر من چه گذشت! میدانم، میدانم! ولی برویم سر موضوع! می‌دانید چرا آمدم؟ نیامدم که مثل دیروز یه عالم پرت و پلا بگویم! می‌دانید؟ باید در آینده عاقل تر از این باشم. من دیشب خیلی فکر کردم! (شب‌های روشن - داستایفسکی)

بایگانی
آخرین نظرات