نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نمیدانی» ثبت شده است

تو را آنقدر، دوست می‌دارم...

نمی‌دانی

و توصیفَش برایم آن قَدَر سخت است

باز هم این را نمی‌دانی

عجب دنیای سخت و پُر خَم و پیچی

عجب دنیای آسانی

بیا یک لحظه همراهم تصور کن

در این دنیای پوچی که هم اکنون زیر پایت هست

بگردیم و بگردیم و بِکاویمَش

که شاید در پس آوار و ویرانی

درآریم استخوانهای تهوع اورِ آن جسم مردارِ تکیده در درونِ قبرِ این دنیایِ زندانی که چون سلولِ تنهاییِ قبرستانِ تاریک است

بیاریمش بسوزانیم

بسوزانیم و خاکش را به دستِ باد در بالای اقیانوس بسپاریم

نهالِ کوچکِ امید را اینبار

همانجایی که قبری بود بِکّاریم

کنارش کلبه‌‌ی امید از الوارِ رویاها بسازیم و درونش آرزوها را بچینیم و کنارِ شعله‌هایِ آتشِ آغوشی از رنگی‌ترین احساس‌هایِ تو...

تماشاگر شویم از پنجره این بی‌کرانِ زندگانی را

اما از درونِ قابِ آن چشمان مَستِ غرقِ در آب زلالِ اشک و بارانیت

  • ۱ نظر
  • ۱۳ ارديبهشت ۰۴ ، ۲۰:۳۱
  • مجتبی قره باغی
نوشتن‌گاه

دست‌های مرا گرفت و فشرد و خندان گفت: خب پس توانستید زنده بمانید، نه؟ از دو ساعت پیش اینجا منتظرم! نمیدانید امروز بر من چه گذشت! میدانم، میدانم! ولی برویم سر موضوع! می‌دانید چرا آمدم؟ نیامدم که مثل دیروز یه عالم پرت و پلا بگویم! می‌دانید؟ باید در آینده عاقل تر از این باشم. من دیشب خیلی فکر کردم! (شب‌های روشن - داستایفسکی)

بایگانی
آخرین نظرات