ما حیاط نداریم، ما پشت بام نداریم. ما مردم این عصر آسمان نداریم.
مدتی است یاد دوران کودکی و نوجوانی می کنم. بهارخواب بزرگی داشتیم. شبهای تابستان همیشه برایم جذاب بودند. اول باید یکنفر از ما حیاط را جارو می زد. بعد روفرشی یا حصیر را پهن می کردیم. بعد هم تشک و پتو. چقدر آسمان پر ستاره بود. مدت طولانی خیره می شدیم به آسمان و وای خنکی نیمه شب که در پتو می پیچیدیم. نزدیک سحر صدای مناجات می آمد من بیداربودم یا خواب یادم نمی آید ولی صدای مناجات عجیب در من نفوذ می کرد هرچند اگر از جایم پا نمی شدم.
بزرگتر که شدم فهمیدم نگاه کردن به آسمان در شبهای تابستان یکی از روشهای درمانی در طب سنتی بوده است.
دلم می سوزد برای بچه هایی که زیر آسمان نخوابیده اند و نمی خوابند.
- ۰ نظر
- ۲۳ دی ۹۳ ، ۲۲:۲۶