خیلی عصبانی ام از دست نویسنده نوع نوشتاری البته با سیر داستانی کلاسیک فرق داشت ما دارای یک آغاز و میانه و پایان نبودیم یک داستان گزارشی پر از داستان درونش جالب بود و خوشم اومد اما خیلی عصبانی ام از دست نویسنده کلی سوال به وجود آورد و جواب ندادقاتل شاهی و زنده موندن شاهی پسری که مستانه رو حامله کرد علت شهادت زن شاهی و و
این کتاب رو پیشنهاد میدم بهتون که بخونید
در ادامه مطلب هم نقد و بررسی این رمان به قلم محمد داداش زاده رو براتون نشر دادم
یه بابا بزرگی داشتم، سر و حال بود همیشه؛ این بنده خدا اخرم یه کوچولو شیمیایی که تو بدنش بود از پا درش اورد.
تو زندگی به جز یه خونه که خودش ساخته بود و کلی بچه و نوه و نتیجه دیگه هیچی نداشت. اما بزرگترین ثروتش توکل بود.
یه بار به برادرم اینو گفت. گفت توکل رو باید با پوست و استخونت درک کنی. داداش من همینو گرفت رفت جلو.
به منم گفت اما من اون یقین رو نداشتم. برای هر کسی یه مدت طول میکشه به یقین برسه. نمیگم الان رسیدم نه! ولی حس غریبیه، یا نه باید بگم حس قریبیه. اره ناشناخته است اما نزدیکه.
برای همین این جمله همیشه رو لبمه و دارم تمرینش میکنم:
لاحول و لا قوت الا بالله العلی العظیم
و افوض امری الی الله، ان الله بصیر بالعباد
قدیمیا میگن با حلوا حلوا کردن دهن شیرین نمیشه، ولی وقتی یاد گوجه سبز و نمک میفتی دهنت پر از اب میشه. پس میشه، با حلوا حلوا کردن هم شیرین میشه
بستگی داره به کی و به چی اعتقاد داشته باشی و برای حلوا از جات هم بلند شی.
و این هم کتابخونه که نه، یه عالمه کتاب تلنبار شده توی طاقچمه
حالا فهمیدید چرا کرم خرید کتابخوان سراسر وجودم رو گرفته؟ بماند که برای این کتابها باید کلی پول بدم با این اوضاع گرونی در صنعت چاپ مگه میشه همه ی اینهارو یه جا توی کیفت همیشه و همه جا همراه داشته باشی؟! نه دیگه نمیشه!
حالا برای اینکه این همه هزینه نکنی برای خرید کلی کتاب باید اون همه هزینه کنی برای خرید کتابخوان و بعد هم کلی هزینه کنی برای خرید کتاب های یکم ارزونتر دیجیتالی از ارائه دهنده های مختلف
بگذریم
این دو تا رو معرفی کردم ازین جهت که یه چند تایی نکته از هر دو بگم
روی ادامه مطلب (علامت پلی که فلش بهش اشاره کرده) بزن بخون بقیه اش رو اگر خواستی ادامه بدی....
وسوسه خوشبوست مانند رایحه روح نواز غذایی روی چراغ. گناه خوش طعم ترین و لذت بخش ترین غذای دنیاست حتی اگر گرسنه نباشی. و بدی (شیطان) همیشه چند قدم جلوتر از تو دارد غذایی لذیذ طبخ می کند برای تو و هر که بخواهد پای این سفره ی گسترده بنشیند! آه! چگونه باید دست از لذائذ کشید، فقط با تصورِ شاید محالی که خوبی (خدا) برایت به متنی ترسیم کرده است؟! خوبی! پر از تناقضم. لحظه ای چنان برای تو میتپم که روحم سرشار از مسرت و بی تابی وصف ناپذیری می گردد و لحظه ای بعد پر از اضطراب! به خاطر ایمان نداشته ام و یقینِ دست نیافته ام. معبود من! هر که هستی با هر عنوانی؛ ناقصم! ناقص العقلی که دوست دارد آنچه باید، باشد؛ ناقص الجسمی که توان آنچه تو می خواهی شدن را ندارد! و به گمانم جز عشق، درمانی بر این شوریده حالی نیست! تسلیم!
دکلمه با صدای خودم
متن، میکس و صدا: خودم موزیک: آلبوم Fringe Element - Crimson تراک Dark Forest
بالاخره بعد از سالها عشقی که دنبالش بودم جواب پیام هام رو داد جواب سوالهایی که در دلم برای خودم به وجود اومده بود در این غوغای بی خبری و سرگرم شدن های بی مورد
اینکه حس کنی عشق کسی که دوستش داری و یهو به یادش میفتی دلت قنج میره براش کور سوی امیدی ست در دل تاریکی ها
یعنی دوباره بهت نگاه کرده ان شالله؟ یعنی دوباره حواسش بهت هست؟
این البته نوعی مرام بازی و لوطی گری در ادبیات محاوره ای کوچه بازاریه
و برای نشون دادن ارادت عمیق قلبی فردی به فرد دیگر
بعد از سگتم حسین و آو آو این دست لوس کردن های ادبیات محاوره ای
خیلی هامون خیلی بار شنیدیم که حسین ع به سگ و سگ توله احتیاجی نداره
اگر با تفکر بهشتی و شریعتی، با نگاه مطهری آشنا باشید میدونید که به دور از هر گونه ادا و اصول روشنفکر نمایانه و به واقع از منظر روشنفکرانه نه حسین بن علی ع نه محمد عبدالله ص و نه حضرت حق هیچ کدام به دنبال خاک و سگ و دیگر مخلوقات نیستن و حتی پی نوکر و اربابی.
و البته این تضرع ما به درگاهشان از سر عشق و اشتیاق است چنانکه علی ع میگوید
انت المولا و انا العبد و هل یرحم العبد الا المولا
اما تمام این نوشته ها و یادداشت ها و گاهن مقالات درست سر بزنگاه و با فرارسیدن ماه محرم (همچون دستفروشانی فصلی که محصولات و کالاهای خود را نسبت به فصل تقاضا ارائه می دهند) منتشر می شوند و بازار گپ و بحث در این حوزه داغ می شود.
مخلص کلام که من رو وادار به نوشتن این یادداشت کرد،
حسین ع اندیشه می خواهد، تفکر. تفکر و اندیشه ای که به مقصد حق برسد حتی اگر در طول مسیر بارها منحرف شود.
شک می خواهد اما شکی که درست در لحظه ی حساس به یقین مبدل گردد. یقین در موضع حق طلبی.
دستهای مرا گرفت و فشرد و خندان گفت: خب پس توانستید زنده بمانید، نه؟ از دو ساعت پیش اینجا منتظرم! نمیدانید امروز بر من چه گذشت! میدانم، میدانم! ولی برویم سر موضوع! میدانید چرا آمدم؟ نیامدم که مثل دیروز یه عالم پرت و پلا بگویم! میدانید؟ باید در آینده عاقل تر از این باشم. من دیشب خیلی فکر کردم! (شبهای روشن - داستایفسکی)