ویدئوی آنرمال
کاری از آذر خرم
- ۰ نظر
- ۲۶ فروردين ۹۶ ، ۱۲:۲۱
سارو کودک ۵ ساله شبانه در میان سکوت پر جمعیت ترین کشور دنیا گم میشود و سالها دور از خانواده در نقطه ای دور کنار خانواده ای فداکار بزرگ می شود. او روزی به وطن بازگشته و خانواده حقیقی اش را پیدا می کند.
این شاید داستان چند خطی فیلم است که میتوان بدون هیچ هیجان برای کسی تعریف کرد.
اما شارو یا Lion نام فردیست که گارث دیویس اولین تجربه سینمایی اش را بر اساس زندگی واقعی او ساخته است.
فیلم با بازی کودکی سارو میان پروانه ها در کنار روستای محل سکونتش آغاز میشود. برادر بزرگترش "گودو" او را صدا می کند و کودک از میان بازی و تفریح خارج شده و برای کار مهیا میشود. شغل گودو و شارو دزدی زغال سنگ از روی قطار حمل زغال است. آنها با درآمدشان از این راه تقریبا نیمی از درآمد خانواده را تامین میکنند.
یک شب با اصرار سارو، او نیز همراه
تقریبا که نه، دقیقا ۴ بعد از ظهر هشتم فروردین بود، همین چند روز پیش. منم مثل خیلی های دیگه رفته بودم سر کار.
پشت میز نشسته بودم و با یکی از همکارام که از قضا دوست قدیمیمه داشتیم یه چیزی نگاه میکردیم که من یه حس عجیبی بهم دست داد، سرم به طرز عجیب و جالبی گیج رفت. خواستم از جام بلند شم که محکم سر جام افتادم. خندم گرفته بود. علی گفت چی شده؟! گفتم نمیدونم فکر کنم، سرم... یهو متوجه شدم نمیتونم حرفم رو تو دهنم جمع کنم.
خلاصه بی اینکه حرفی بزنم از جام بلند شدم و از اتاقم بیرون رفتم. یه طوری سرم گیج میرفت که انگار دو نفر داشتن سر منو با دست به چپ و بعد دوباره به راست هول میدادن. دوباره دراز به دراز ولو شدم زمین.
اینبار مثل قبل یه سر درد یا سیاهی رفتن چشم نبود. اینبار نزدیک به ۱۰ دقیقه سر گیجه داشتم.
بچه ها زنگ زدن اورژانس که با مخالفت من برای اعزام ماشین، یه سری راهنمایی از امدادگر پشت تلفن گرفتن و با ماشین منو رسوندن بیمارستان چمران.
سرتون رو درد نیارم. بعد از اینکه فهمیدم فشارم ۱۶ رو ۱۲ه ترس برم داشت، یه زیر زبونی خوردم و رفتم برای سی تی اسکن مغز.
بعد از کلی پول خرج کردن دکتر گفت خدارو شکر یه گرفتگی رگ در مغز رو رد کردی. بله همون سکته رو می گفت. سمت چپ بالا تنم شل شده بود و صورتم ول کرده بود.
ازون روز کلا خوابیدم تو خونه و این نمایی که عکسش رو دیدید جلو چشامه. گوشی به دست هم هستم البته. خدا به همه سلامتی بده ان شالله ولی برای اولین بار بیماری ترسناک سکته رو لمس کردم و فهمیدم چطوره!! راستش انگار رفتی پارک و چرخ و فلک بازی کردی، برای من که اینطور بود.
البته علتش رو خوب میدونم.
به خاطر اتفاقات جدیدی بود که تو محل کارم افتادن و من رو متعجب کردن.
مراقب اتفاقات عجیب محل کارتون باشید، چون ممکنه در نیمه های دهه ی ۳۰ زندگیتون شمارو به یه خیر بزرگ مثل عسل بدیعی بدل کنه.
"سکوت" خدا فیلمی است از مارتین اسکوسیزی کارگردان مطرح و به نام هالیوود. فیلمی که مصائب مسیح را اینبار با پدران مبلغ به ژاپن می برد و چالشی بزرگ میان مسیحیت و بودا خلق می کند.
رودریگرز و گاروپه دو کشیش پرتغالی قصد سفر به ژاپن را دارند تا به شایعاتی که درباره استادشان که سالهاست برای تبلیغ به ژاپن رفته و می گویند مرتد شده، پایان دهند.
فیلم در سیاهی با صدای جیرجیرک های جنگلی آغاز می شود و ناگهان با پدیدار شدن نام فیلم" سکوت"، مخاطب شوکه می شود و البته در ناخودآگاه ذهنش نیز کمی دلهره می افتد. بر خلاف فیلم های کلاسیک بدون "فید این" (عبور نرم از سیاهی به فیلم) با جامپ و پرش به داخل تصویر پرتاب می شویم. تصویری به شدت خشن از یک ژاپنی ایستاده در مه با چوب دستی و کلاه کشاورزان ژاپنی و دو سر بریده در کنارش.
اسکورسیزی به خوبی فضای وهم آلود و پرسش آمیز را با بخار و دود مانند فیلم های کوراساوا خلق کرده است.گویی ارواح فیلم رویاها در جنگل به تصاویر آغازین سکوت خواهند رسید.
راوی فیلم در آغاز، شخصی کشیش به نام فررا است که گمشده داستان می باشد و جستجو برای یافتن وی دستمایه اصلی فیلم گردیده.
در ادامه با صحنه ای مواجه می شویم که ظاهرا مارتین اسکورسیزی در آن قصد دارد معنایی را با نماد و نشانه بروز دهد. بعد از سماجت دو کشیش (رودریگرز و گاروپه) برای یافتن پدر فررا، نمایی به نمایش در می آید که با لنزی نزدیک به "فیش آی" تصویر برداری شده و جز حرکت غرب به شرق بازیگران درون نما که گویای قصد سفرآنها از اروپا به ژاپن است، معنایی دیگر برایش نمی توان یافت. نمایی خلاقانه که با وجود تغییر شکل در ظاهر نما تغییر خاصی در بازیگران درون قاب ایجاد نمی کند. کشیشها روی پلکانی در حال پایین رفتن هستند اما هیچ حسی مبنی بر پایین رفتن آنها در مخاطب ایجاد نمی شود.
در چشمان تو شاید ابتدا فیلمی متفاوت به نظر بیاید اما با گذشت تقریبا یک سوم از فیلم بیننده ناخودآگاه احساس آشنایی با مفهوم آن می کند.
ابزاری ارتباطی که در دنیای امروز تکنولوژی برای نزدیک تر شدن انسانها با یکدیگر آن را تولید کرده است.
به نظر میآید نویسنده ایده فیلم را از تکنولوژی های ارتباطی همچون شبکه های اجتماعی مانند فیسبوک یا تلگرام وام گرفته است.
اما با کمی تغییر در آن ابزار ارتباطی را در دو انسان که جویای ارتباط با یکدیگر هستند نهادینه کرده است و البته لزوم این ارتباط را با شروع فیلم در کودکی بازیگران اصلی فیلم تقریباً فطری یا غریزی قلمداد کرده است.
فیلم به لحاظ کارگردانی و ساختار سینمایی مشکل چندانی که به چشم بیاید، ندارد و زیاد نمی شود حول محور تولید و فرم آن انتقاد کرد و خرده رفت.
کارگردانی خوب تصویر و موسیقی های استفاده شده به جا در فیلم شما را حتی با وجود زیرنویس، با فیلم همراه می کند.
اما آرام آرام دلهره ای عجیب درون بیننده به وجود می آید.چه خواهد شد؟ این سوالی است که مخاطب مدام از خود میپرسد حتا در رومانتیک ترین لحظات فیلم. آیا زن در حال خیانت به همسر خویش است؟ اگر اینطور است آیا مقصر است؟ ایا مقصر جایی فراتر از زمین است؟ کسی که در فطرت انسانها ارتباط را نهادینه کرده؟ آیا این طرز تفکر نطفه ی شک را در مغز بشر نمی کارد که شاید دیگر خود را به خاطر روابط غیر صحیح شماتت نکند، زیرا حق با اوست؟
ربکا و دیلن به قدری درگیر ارتباط شده اند که متوجه دیگران نیستند. کسانی که آنها را می بیند و ارتباطشان در حقیقت، ارتباط مخفیانه شان دیگران را متعجب ساخته است.
جاس ویدون در نقش نویسنده، برین هیل در نقش کارگردان، زوئی کازان در نقش اول زن (ربکا) و مایکل استان دیوید در نقش اول مرد(دیلن)، خیانت را در فیلم در چشمان تو، شیرین جلوه داده و تلاش برای خیانت را راز موفقیت عشق میدانند.
این فیلم محصول سال ۲۰۱۴ کشور آمریکاست.
در آخر باید عرض کنم بنده تاکنون فیلمی بی شرمانه تر از این فیلم ندیده ام.