نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

۲۳۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مجتبی قره باغی» ثبت شده است

چه کسی از دیوانه ها نمی ترسد؟

خیلی عصبانی ام از دست نویسنده
نوع نوشتاری البته با سیر داستانی کلاسیک فرق داشت
ما دارای یک آغاز و میانه و پایان نبودیم
یک داستان گزارشی پر از داستان درونش
جالب بود و خوشم اومد
اما خیلی عصبانی ام از دست نویسنده
کلی سوال به وجود آورد و جواب ندادقاتل شاهی و زنده موندن شاهی
پسری که مستانه رو حامله کرد
علت شهادت زن شاهی و و

این کتاب رو پیشنهاد میدم بهتون که بخونید

در ادامه مطلب هم نقد و بررسی این رمان به قلم محمد داداش زاده رو براتون نشر دادم

  • مجتبی قره باغی
توکل و یقین

یه بابا بزرگی داشتم، سر و حال بود همیشه؛ این بنده خدا اخرم یه کوچولو شیمیایی که تو بدنش بود از پا درش اورد.

تو زندگی به جز یه خونه که خودش ساخته بود و کلی بچه و نوه و نتیجه دیگه هیچی نداشت. اما بزرگترین ثروتش توکل بود.

یه بار به برادرم اینو گفت. گفت توکل رو باید با پوست و استخونت درک کنی. داداش من همینو گرفت رفت جلو.

به منم گفت اما من اون یقین رو نداشتم. برای هر کسی یه مدت طول میکشه به یقین برسه. نمیگم الان رسیدم نه! ولی حس غریبیه، یا نه باید بگم حس قریبیه. اره ناشناخته است اما نزدیکه.

برای همین این جمله همیشه رو لبمه و دارم تمرینش میکنم:

لاحول و لا قوت الا بالله العلی العظیم

و افوض امری الی الله، ان الله بصیر بالعباد

قدیمیا میگن با حلوا حلوا کردن دهن شیرین نمیشه، ولی وقتی یاد گوجه سبز و نمک میفتی دهنت پر از اب میشه. پس میشه، با حلوا حلوا کردن هم شیرین میشه

بستگی داره به کی و به چی اعتقاد داشته باشی و برای حلوا از جات هم بلند شی.

  • مجتبی قره باغی
فیدیبو یا طاقچه

این کتابخونه ی ناقص من تو فیدیبوئه

و این هم کتابخونه که نه، یه عالمه کتاب تلنبار شده توی طاقچمه

حالا فهمیدید چرا کرم خرید کتابخوان سراسر وجودم رو گرفته؟
بماند که برای این کتابها باید کلی پول بدم با این اوضاع گرونی در صنعت چاپ
مگه میشه همه ی اینهارو یه جا توی کیفت همیشه و همه جا همراه داشته باشی؟!
نه دیگه نمیشه!

حالا برای اینکه این همه هزینه نکنی برای خرید کلی کتاب باید اون همه هزینه کنی برای خرید کتابخوان و بعد هم کلی هزینه کنی برای خرید کتاب های یکم ارزونتر دیجیتالی از ارائه دهنده های مختلف

بگذریم

این دو تا رو معرفی کردم ازین جهت که یه چند تایی نکته از هر دو بگم

روی ادامه مطلب (علامت پلی که فلش بهش اشاره کرده) بزن بخون بقیه اش رو اگر خواستی ادامه بدی....

↓↓↓↓

  • مجتبی قره باغی
شیدایی!

وسوسه خوشبوست مانند رایحه روح نواز غذایی روی چراغ.
گناه خوش طعم ترین و لذت بخش ترین غذای دنیاست حتی اگر گرسنه نباشی.
و بدی (شیطان) همیشه چند قدم جلوتر از تو دارد غذایی لذیذ طبخ می کند برای تو و هر که بخواهد پای این سفره ی گسترده بنشیند!
آه!
چگونه باید دست از لذائذ کشید، فقط با تصورِ شاید محالی که خوبی (خدا) برایت به متنی ترسیم کرده است؟!
خوبی! پر از تناقضم. لحظه ای چنان برای تو میتپم که روحم سرشار از مسرت و بی تابی وصف ناپذیری می گردد و لحظه ای بعد پر از اضطراب! به خاطر ایمان نداشته ام و یقینِ دست نیافته ام.
معبود من! هر که هستی با هر عنوانی؛
ناقصم! ناقص العقلی که دوست دارد آنچه باید، باشد؛ ناقص الجسمی که توان آنچه تو می خواهی شدن را ندارد!
و به گمانم جز عشق، درمانی بر این شوریده حالی نیست! تسلیم!


دکلمه با صدای خودم


متن، میکس و صدا: خودم
موزیک: آلبوم Fringe Element - Crimson تراک  Dark Forest

 
bayan tools با صدای مجتبی قره‌باغیوسوسه

دانلود موزیک

  • ۰ نظر
  • ۰۶ شهریور ۰۰ ، ۱۷:۰۳
  • مجتبی قره باغی
عشقم برگشت

بالاخره بعد از سالها عشقی که دنبالش بودم جواب پیام هام رو داد
جواب سوالهایی که در دلم برای خودم به وجود اومده بود
در این غوغای بی خبری و سرگرم شدن های بی مورد

اینکه حس کنی عشق کسی که دوستش داری و یهو به یادش میفتی دلت قنج میره براش کور سوی امیدی ست در دل تاریکی ها

یعنی دوباره بهت نگاه کرده ان شالله؟
یعنی دوباره حواسش بهت هست؟

  • ۰ نظر
  • ۰۶ شهریور ۰۰ ، ۱۱:۰۲
  • مجتبی قره باغی

پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند // بلبل شوقم هوای نغمه خوانی می کند

همتم تا میرود ساز غزل گیرد به دست // طاقتم اظهار عجزو نا توانی می کند

بلبلی در سینه می نالد هنوزم کاین چمن // با خزان هم آشتی و گل فشانی می کند

ما به داغ عشقبازیها نشستیم و هنوز // چشم پروین همچنان چشمک پرانی می کند

نای ما خاموش ولی این زهره شیطان هنوز // با همان شور و نوا دارد شبانی می کند

گر زمین دود هوا گردد همانا، آسمان // با همین نخوت که دارد آسمانی می کند

سالها شد رفته دمسازم زدست اما هنوز // در درونم زنده است و زندگانی می کند

با همه نسیان تو گویی کز پی آزار من // خاطرم با خاطرات خود تبانی می کند

بی ثمر هر ساله در فکر بهارانم ولی // چون بهاران می رسد با من خزانی می کند

طفل بودم دزدکی پیر و علیلم ساختند // آنچه گردون می کند با ما نهانی می کند

می رسد قرنی به پایان و سپهر بایگان // دفتر دوران ما هم بایگانی می کند

"شهریارا" گو دل از ما مهربانان نشکنید // ورنه قاضی در قضا نامهربانی می کند

شعر خوانی مرحوم استاد شهریار:
(موزیکش به دل خودم نشست گذاشتم زیر صدای استاد)

 
bayan tools استاد شهریارجوانی
دانلود موزیک
  • ۰ نظر
  • ۲۵ مرداد ۰۰ ، ۱۷:۳۵
  • مجتبی قره باغی
خاک پای حسین

خاک پاتم حسین

این البته نوعی مرام بازی و لوطی گری در ادبیات محاوره ای کوچه بازاریه

و برای نشون دادن ارادت عمیق قلبی فردی به فرد دیگر

بعد از سگتم حسین و آو آو این دست لوس کردن های ادبیات محاوره ای

خیلی هامون خیلی بار شنیدیم که حسین ع به سگ و سگ توله احتیاجی نداره

اگر با تفکر بهشتی و شریعتی، با نگاه مطهری آشنا باشید میدونید که به دور از هر گونه ادا و اصول روشنفکر نمایانه و به واقع از منظر روشنفکرانه نه حسین بن علی ع نه محمد عبدالله ص و نه حضرت حق هیچ کدام به دنبال خاک و سگ و دیگر مخلوقات نیستن و حتی پی نوکر و اربابی.

و البته این تضرع ما به درگاهشان از سر عشق و اشتیاق است چنانکه علی ع میگوید

انت المولا و انا العبد و هل یرحم العبد الا المولا

اما تمام این نوشته ها و یادداشت ها و گاهن مقالات درست سر بزنگاه و با فرارسیدن ماه محرم (همچون دستفروشانی فصلی که محصولات و کالاهای خود را نسبت به فصل تقاضا ارائه می دهند) منتشر می شوند و بازار گپ و بحث در این حوزه داغ می شود.

مخلص کلام که من رو وادار به نوشتن این یادداشت کرد،

حسین ع اندیشه می خواهد، تفکر. تفکر و اندیشه ای که به مقصد حق برسد حتی اگر در طول مسیر بارها منحرف شود.

شک می خواهد اما شکی که درست در لحظه ی حساس به یقین مبدل گردد. یقین در موضع حق طلبی.

حالا باز با این وجود، خاک پاتم حسین.


  • ۰ نظر
  • ۲۰ مرداد ۰۰ ، ۱۱:۵۳
  • مجتبی قره باغی
نوشتن‌گاه

دست‌های مرا گرفت و فشرد و خندان گفت: خب پس توانستید زنده بمانید، نه؟ از دو ساعت پیش اینجا منتظرم! نمیدانید امروز بر من چه گذشت! میدانم، میدانم! ولی برویم سر موضوع! می‌دانید چرا آمدم؟ نیامدم که مثل دیروز یه عالم پرت و پلا بگویم! می‌دانید؟ باید در آینده عاقل تر از این باشم. من دیشب خیلی فکر کردم! (شب‌های روشن - داستایفسکی)

بایگانی
آخرین نظرات