نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حافظ» ثبت شده است

گرچه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم کش

مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم

طایر قدسم و از دام جهان برخیزم

به ولای تو که گر بنده خویشم خوانی

از سر خواجگی کون و مکان برخیزم

یا رب از ابر هدایت برسان بارانی

پیشتر زان که چو گردی ز میان برخیزم

بر سر تربت من با می و مطرب بنشین

تا به بویت ز لحد رقص کنان برخیزم

خیز و بالا بنما ای بت شیرین حرکات

کز سر جان و جهان دست فشان برخیزم

گر چه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم کش

تا سحرگه ز کنار تو جوان برخیزم

روز مرگم نفسی مهلت دیدار بده

تا چو حافظ ز سر جان و جهان برخیزم

  • ۰ نظر
  • ۱۱ اسفند ۰۱ ، ۲۳:۳۹
  • مجتبی قره باغی
به آب روشن می عارفی طهارت کرد
سلام بر امام رئوف. این روزها بدجوری خسته و دل شکسته ام، رفتم با امام رضا گاوبندی کنم، حالم بهتر شد ولی هنوز خیلی داغونم
شب اولی که رسیدم مشهد، بلافاصله از فرودگاه با مترو رفتم حرم. خیلی حال ع غریبی داشتم. 
رسیدم روبروی حرم، خواستم برم تو اما شرمم میومد برم داخل. من داغون و بدرد نخور برم تو حرم اقا بی دعوت؟! همه گفتن دعوت شدی داری میری اما اگر دعوت شده باشم، مثال در دیگ و حیای گربه است.
دل میگفت برو تو پا نمیرفت. بعد کلی رازو نیاز، یهو به ذهنم خطور کرد یه تفالی به حافظ بزنم و حال و هوامو روبه راه کنه.
به آب روشن می عارفی طهارت کرد
علی الصباح که میخانه را زیارت کرد
حالا دیگه مگه اشک امون میده، شب اول نتونستم برم تو شبستان و روبروی ضریح بشینم اما اجازه رو گرفتم و شبهای بعد ...
  • مجتبی قره باغی

دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد
یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد

یا بخت من طریق مروت فروگذاشت
یا او به شاهراه طریقت گذر نکرد

گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم
چون سخت بود در دل سنگش اثر نکرد

شوخی مکن که مرغ دل بی‌قرار من
سودای دام عاشقی از سر به درنکرد

هر کس که دید روی تو بوسید چشم من
کاری که کرد دیده من بی نظر نکرد

من ایستاده تا کنمش جان فدا چو شمع
او خود گذر به ما چو نسیم سحر نکرد

  • مجتبی قره باغی
نوشتن‌گاه

دست‌های مرا گرفت و فشرد و خندان گفت: خب پس توانستید زنده بمانید، نه؟ از دو ساعت پیش اینجا منتظرم! نمیدانید امروز بر من چه گذشت! میدانم، میدانم! ولی برویم سر موضوع! می‌دانید چرا آمدم؟ نیامدم که مثل دیروز یه عالم پرت و پلا بگویم! می‌دانید؟ باید در آینده عاقل تر از این باشم. من دیشب خیلی فکر کردم! (شب‌های روشن - داستایفسکی)

بایگانی
آخرین نظرات