نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

رمضانعلی، جانباز 20 درصد از مشهد

دوشنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۳، ۱۱:۳۰ ب.ظ

امشب عینکم رو تحویل گرفتم و آروم آروم از سهروری به سمت ولیعصر قدم زنون حرکت کردم
البته خیلی حال پیاده روی نداشتم
منی که همیشه مسیرهای طولانی رو پیاده میام قسمت بود که با تاکسی خودمو برسونم سر ولی عصرو با اتوبوس به سمت پایین حرکت کنم.

وارد اتوبوس شدم و آروم آروم اومدم رفتم وسط اتوبوس و ایستادم، خیلی اتوبوس شلوغ نبود.
مرد مسن ژنده پوشی که با چهره ای تقریبا سیاه (مثل بیمارها) و موی سفید غالب روبروی من نشسته بود از جاش بلند شد و گفت شما بشینید!!!!!!!!!
من بلافاصله گفتم:
حاجی جان این چه کاریه
شما واجبترید من میتونم بایستم
به هر حال قبول کرد که بشینه

بعد شروع کرد به صحبت کردن درباره اداراتی که امروز رفته و چند تا سوال از سازمان ها مختلف از من پرسید که من هیچ کدوم رو نمیشناختم.
مسافر روبروی رمضانعلی - همین بنده خدا - پیاده شد و من جای اون نشستم.

حاجی لب به درد و دل گشود و متوجه شدم جانبازه
بلافاصله مدارکش رو درآورد نشونم داد و من گفتم لازم نیست که اینکارو بکنه،
قبول نکرد و چند تا از مدارکش رو نشونم داد.

دنبال کمک گرفتن نبود.

ولی دو سه ماهی بود که به خاطر گرفتن وام و مستمری و این جور چیزها به تهران اومده بود.

سرتونو درد نیارم، تو تمام کل اداراتی که رفته بود، نبود کسی که اسمش رو حفظ نباشه.

از کارمندهای جزء گرفته تا مدیران کل
از بانک ملت و بیمارستان های مختلف بگیر تا سازمان بهزیستی قم و شرکت نفت تهران و غیره.

ظاهرا کارش هنوز راه نیفتاده بود.

گفتم الان داری کجا میری؟

گفت دارم میرم قهوه خونه ی حاجی بابا - سه راه جمهوری - یه قلیونی بچاقم و برم.

بهش گفتم موفق باشی و ان شالله کارت هر چه زودتر راه بیفته.

راستش با اینکه چندان پولی همراه نداشتم، بازهم روم نشد دست تو جیبم کنم.
اون موقع ذهنم یاری نکرد تا بهونه ای پیدا کنم
ولی مدام تو این فکرم که اگر پول از جیبم در میاوردم چی می گفتم؟؟
می گفتم به پاس تشکر از دفاعت از ناموس و وطن بیا این دو هزار تومن رو بگیر
ولش کن اصن نمی تونم بهش فکر کنم.

پیاده شد و رفت.

نظرات (۱)

متاسفانه وضعیت جانبازان زیر25 درصد اعصاب بسیار فاجعه بار است نمیدانم بنویسم یا نه  ؟
البته مدیر محترم سایت مختارند چاپ کنند یا خیر ؟
من بخدای احد و واحد قسم میخورم که جانباز 20درصدی را میشناسم که در سال دوماه در خیابانهای شهر اواره و کارتن خواب است و مدتی هم در اسایشگاه اعصاب و روان بستری میشود .نه خانه ای دارد و نه وضع مناسبی . چرا بنیاد به وضع جانبازان زیر25درصد شیمیایی و اعصاب رسیدگی نمیکند ؟ فقط عده ای جمع میشوند و با هزاران تبلیغ تو بوق و کرنا میکنند و تشریف می برند منزل خانواده محترم  شهدا و جانبازان 70درصد و ازادگان عزیز که خدا شاهد است بیشتر از اینها هم حقشان است .اما حرف من این است که ازهر ده عیادت یکی را اختصاص بدهند به این عزیزان درصد پایین که رنجشان زیاد است واما اقتضای زمان باعث شده به انها درصد کم بدهند.
پاسخ:
بله
چیزی که نوشتید مطلبی نیست که منتشر نشه
متاسفانه امثال این مثالی که زدید زیاد دیده میشه
یوسف جان
اخیرا عکسی از مادر و پدر یک شهید در فضای مجازی منتشر شده که در کانکس زندگی میکنند
البته بهش کانکس هم نمیشه گفت

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نوشتن‌گاه

دست‌های مرا گرفت و فشرد و خندان گفت: خب پس توانستید زنده بمانید، نه؟ از دو ساعت پیش اینجا منتظرم! نمیدانید امروز بر من چه گذشت! میدانم، میدانم! ولی برویم سر موضوع! می‌دانید چرا آمدم؟ نیامدم که مثل دیروز یه عالم پرت و پلا بگویم! می‌دانید؟ باید در آینده عاقل تر از این باشم. من دیشب خیلی فکر کردم! (شب‌های روشن - داستایفسکی)

بایگانی
آخرین نظرات