بوی غزل به مشامم نمیرسد
دوشنبه, ۸ دی ۱۳۹۳، ۰۸:۳۳ ب.ظ
یکی دو روزه دوست دارم غزلی که تو مغزم مدام میچرخه رو بگمو تمومش کنم
اما یه حسی دارم باهاش
با همین چند بیتی که گفتم دارم عشق بازی میکنم
یه کمیش رو مینویسم براتون رفقای مهربون:
بعد از دعای صبح، عهد شبم را شکسته ام
عهدی که بسته در نماز شبم را شکسته ام
با اینکه کار هر شب و روزم توبه گشته است
پیوسته عهد و حرف خودم را شکسته ام
شادم به شادی شیوا آن نگار ترک
...
- ۹۳/۱۰/۰۸