دقیقن دوهفته ست شاعر ترم
نفس می کشد واژه در دفترم
دقیقن دو هفته ست شاعر ترم
دقیقن دو هفته ست در من کسی ست
که هر شب می افتد به جانِ سَرم
من و آشپزخانه و چای و بعد
دوتا قرص سردرد تا می خورم،
خودم را کمی می فرستم به خواب
دوباره می آید کسی...می پرم
برو لعنتی مرد تو خسته است
کهحالی نمانده ست در بسترم
قدم می زنم وسعت خانه را
تف و لعنتم می کند مادرم
به من زیر لب فحش بد می دهند
که ای بی پدر!.../این سه تا خواهرم!
خودم واقفم لعنتی،تف به من
گُهم،بی شعورم،نفهمم،خرم
برو راه این شاعرت را نبند
خودم را به جای بدی می برم
تو یک کوچه ی روبراهی ،بفهم
که من عابر کوچه ی دیگرم
تو اصلن خود حضرت آفتاب
تو را روی تختم که می آورم،
به گُه می کشی خلوت تخت را
قسم خورده ام از تنت،نگذرم
تو قدیسه تو،حضرت مریمی
برو با خدا حال کن،دخترم!!!
من بی پدر با تو باشم بد است
من بی پدر، فکر کن،کافرم
تما م است این زندگیِ سگی
سر ساعت لعنتی،محضرم
.
.
.
من و مادر و تلخی چای و شعر
دقیقن دوهفته ست شاعر ترم
ناصر ندیمی