نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

۲۷ مطلب با موضوع «پشنهاد فیلم و کتاب» ثبت شده است

رویای نیمه شب

رویای نیمه شب

داستانی جذاب و هپی اند. اگر قرار بود این کتاب رو فیلمشو بسازن یه فیلم هندی میشد ازون دست فیلمهایی که تماشاگر میگفت گمشو بابا دیگه اینطوری نمیشه!

اما به هر حال در این کتاب اینطوری شده. داستان حول محور هاشم نامی میگذره که عاشق دختری جذاب شده و از قضا اون دختر شیعه است! هاشم چی؟ اهل تسننه. زمان وقوع داستان در چه زمانیه؟ 500 سال بعد از غیبت حضرت مهدی عج!

حالا که اسم امام زمان عج به میون اومد احتمالا باید حدس زده باشید که این داستان احتمالا بر اساس واقعیته و رگه های مذهبی هم داشته باشه اون هم با وصفی که از مذهب شخصیت های داستان گفتم.

این داستان به قدری گیرا و جذابه که من نتونستم داستان رو کنار بذارم و اون رو مثل کتاب شبهای روشن یه شبه تمومش کردم.

بنابراین پیشنهاد می دم حتما این کتاب رو بخونید.

راستی من هنوز موفق نشدم برای خودم یه کتابخوان دیجیتال بخرم و دارم با گوشی کتاب می خونم. به شدت هم میترسم که برای چشمام مشکلی بوجود بیاد. لذا اگر شما هم میترسید به نظرم کتاب چاپی تهیه کنید بهتره.

  • ۰ نظر
  • ۱۹ مرداد ۰۱ ، ۲۰:۰۴
  • مجتبی قره باغی
گلستان یازدهم عاشقانه ای زنانه

کتاب گلستان یازدهم در سبک عاشقانه است و صد البته زنانه. اگر فیلم بود یک درام عاشقانه خانوادگی بود. کتابی از خاطرات عاشقانه که این کتاب را بیشتر زانه کرده است. یک سوم ابتدایی کتاب تمام تلاشش رو‌ کرده خواننده رو مجبور کنه دست از مطالعه بکشه و خسته به سراغ کتاب دیگه ای بره. اما ارام ارام پررنگ شدن قهرمان اصلی که البته در این کتاب به شخصیت مکمل تبدیل شده و قهرمان داستان همسر شهید تبدل شدن، باعث میشه از دست کشیدن از مطالعه صرف نظر کنی و ادامه بدی و این هم مرهون ورود نویسنده به خاطرات خصوصی شخصیت هاست. کتاب گاها شما رو یاد فیلم ویلایی ها میندازه. مختطب توقع کسب اطلاعات خاصی از خود شهید نداشته باشه.

اگر فکر میکنید قراره با مطالعه این خاطرات با شخصیت مبارز شهید علی چیت سازیان آشنا بشید باید بگم که اینطور نیست و این کتاب بیشتر داره از سختی ها و مرارت های یک همسر شهید حرف میزنه.

کتاب بخش های خسته کننده زیادی داره که ممکنه شما رو از پا بندازه. اما وقتی نقش شهید توی قصه گویی پررنگ تر میشه دوست دارید به مطالعه ادامه بدید. پس پیشنهاد میکنم این کتاب رو حتما بخونید.

  • ۰ نظر
  • ۱۹ مرداد ۰۱ ، ۱۹:۵۵
  • مجتبی قره باغی
معروف به سعید سردشتی

کتاب عصرهای کریسکان مرحوم امیر سعید زاده (که شرافتا باید ایشون رو سردار خطاب کنیم) رو در بخش کتابخانه بی نهایت طاقچه، یکی دو روز وقت گذاشتم و خوندم.

کتاب به صورت موجز و سریع از خاطرات فعالیت های ایشون در مبارزات قبل از انقلاب شروع میشه و سریع از اون عبور می کنه.

بیشتر خاطرات ایشون در طول دفاع مقدس نیز خلاصه شدن و مشروح نیستن. به نظرم این خلاصه بودن درست و بجا بود، چون اگر بنا بود که کتاب به صورت کامل وقایع رو شرح می داد با یک کتاب قطور بالای هزار صفحه مواجه می شدیم.

ایشون فوق العاده مردی قوی، از خود گذشته و ایثارگر بودن که با تمامی این خصائل در طول کتاب آشنا می شید اون هم به واسطه ی مرارت ها و رنج های که ایشون تحمل کردند.

کتاب رو از نقل خاطرات ایشون و همسر محترمشون مکتوب کردن. یه جاهایی شاید احساس کنید برخی بخش ها لزومی نداشته در کتاب بیاد اما در مقابل این حجم از مفید بودن نمیشه به اون بخش ها هم خیلی خرده گرفت!

پیشنهاد می کنم به هیچ وجه خوندن این کتاب رو از دست ندید.

  • ۰ نظر
  • ۱۹ مرداد ۰۱ ، ۱۹:۴۵
  • مجتبی قره باغی
تبر بدوش، فرنگیس

کتاب خاطرات فرنگیس حیدر پور را طی دو سه روز اخیر خواندم. عجب نفس گیر بود خاطرات این شیرزن. نویسنده به خوبی خاطرات را روایت کرده بود. شروع بسیار خوب داستان با کودکی و ازدواج در سنین پایین و غیرتمندی مردان ایرانی تا رسیدن به جنگ و ذکر خاطرت نفسگیر فرنگیس در مقابل ناملایمات که چه عرض کنم در مقابل همه ی دنیایی که داشت جهانش را خراب می کرد. مگر می شود یک زن اینقدر سختی در زندگی بکشد؟

البته تمام زنها و مردهایی که در این داستان کنار فرنگیس نامشان دیده می شود همتراز و همپای او سختی کشیده اند با این تفاوت که او کتابش نوشته شد و البته به زعم خود کارهایی محیرالعقول نیز انجام داده بود.

دعوتتان می کنم به خواندن کتاب فرنگیس به قلم مهناز فتاحی.

تکه ای از کتاب:

نزدیک چشمه بودیم که یک دفعه دو تایی خشکمان زد. پدرم راستی راستی که زبانش بند آمده بود. برگشت و توی چشمهای من خیره شد. انگار می خواست بداند باید چه کار کند. دو تا عراقی، کنار چشمه ایستاده بودند و می خواستند آب بخورند. یکی از آنها، آن طرف چشمه و آن یکی، این طرف چشمه بود. یکی شان، تفنگش را روی شانه انداخته بود. پابرهنه بود. پوتین و قطار فشنگش را به نوک تفنگش گیر داده بود. هر دو تا هیکلی بودند.

حواس هیچ کدامشان به ما نبود. پدرم با دلهره و ناراحتی، فقط به من نگاه می کرد. سرم داغ شده بود. رو به پدرم، اشاره کردم ساکت بماند و حرفی نزند. هزار تا فکر از سرم گذشت. توی یک لحظه، تمام زندگی ام جلوی چشمم آمد. اگر دیر می جنبیدیم، به دستشان می افتادیم و کارمان تمام بود. به خودم گفتم: «فرنگیس، مرد باش. الآن وقتی است که باید خودت را نشان بدهی.» پدرم انگار روح در بدنش نبود. رنگش شده بود مثل گچ رو دیوار. تصمیمم را گرفتم. کیسه غذاها را یواشکی روی زمین گذاشتم و تبر را دو دستی گرفتم. جلو رفتم. دهانم خشک شده بود. تبر را توی دستم فشار دادم و بالا بردم. سرباز عراقی، پشتش به من بود. آن یکی حواسش جای دیگری بود. دو تایی، خوش بودند برای خودشان.

سرباز پاپتی، توی آب چشمه ایستاده بود. همین که خواست به طرفم برگردد، تبر را بالا بردم و با تمام قوت پایین آوردم. مثل وقت هایی که با تبر چیلی میشکستم، سرش دامبی صدا کرد و با صورت افتاد توی چشمه.

با تعجب و خشم نگاهش کردم. توی یک چشم به هم زدن، آب چشمه قرمز شد. سریع به سرباز دیگر نگاه کردم. وحشت کرده بود. به طرفم آمد. من هم ترسیده بودم. به اطرافم نگاه کردم. تبرم توی فرق سر سرباز عراقی جا مانده بود. پدرم هیچ حرکتی نمی کرد. خشک شده بود؛ مثل یک مجسمه.

چشمم به سنگهای کنار چشمه افتاد. تصمیم خودم را گرفتم. نباید اسیر میشدم. اگر به دستشان می افتادم، کارم تمام بود. یک لحظه یاد حرفهای پدرم افتادم: «تو هاو پشتمی »

سرباز عراقی، هول هولکی تفنگش را از رو شانه برداشت. سریع خم شدم و سنگ تیزی برداشتم. سنگ را توی دستم گرفتم و با تمام قدرت پرت کردم. سنگ به سر سرباز خورد.

 دو قدم عقب رفت و خون از سرش بیرون زد. دستش را به طرف سرش برد و از درد فریاد کشید. بی معطلی بر سرش فریاد زدم و دویدم. فقط نعره میزدم و جیغ می کشیدم. نعره ام توی دشت و تپه های آوه زین پیچیده بود. مرد دست به سرش کشید و بعد به دست خون آلودش نگاه کرد. مشتش پر از خون شده بود. ترسیده بود. پدرم انگار تازه به خودش آمده بود. فریاد زد: «چه کار می کنی؟ ولشان کن، فرنگیس »

سرباز اول توی آب افتاده بود و سرباز دوم روبه رویم بود. تفنگ هنوز توی دستش بود. تمام صورتش پر از خون بود. پریدم جلو و مچش را گرفتم و پیچاندم و از پشت گرفتم. دستش به اندازه دست من بزرگ نبود. طوری دستهایش را گرفته بودم که دست خودم هم درد گرفته بود. یک لحظه از درد ناله کرد و فریاد کشید: «امان... امان.»

مچش را طوری پیچاندم و فشار دادم که روی زمین نشست. احساس کردم دارم استخوان مچش را می شکنم. سرباز بیچاره، از اینکه من آن قدر زور داشتم، تعجب کرده بود. میلرزید. من هم می لرزیدم! ترسیده بودم، اما تلاش می کردم مچش را ول نکنم. باید می ایستادم. یاد دایی ام و مردهای ده که افتادم، نیرو گرفتم.

  • ۰ نظر
  • ۰۵ مرداد ۰۱ ، ۱۴:۳۰
  • مجتبی قره باغی
چند روز ننوشتن هم کوفتگی می آورد

به نام تو

نوشتن یا ننوشتن مسئله این است.

چند روز می گذرد. هی میایی و هی می روی. یک نیم نگاه کوتاه به صفحه وبلاگ میکنی و بعد کرمت میگیرد که یک سری هم به پنل مدیریت بزنی. اوه چه خبر است! کم کم داریم بعد از گذشت حدود 10 سال به بازدید دو میلیونی نزدیک میشویم. (خب که چی؟ دیگه این ادا اطفارها (اطوار) اهمیتی نداره. امروز تو اینستا و یوتیوب یارو دو بار قر میاد بازدید روزش میشه 5 میلیون تو دنبال تومون (تنبون) واسه ف... می گردی؟)

این هم حس و حال ماست دیگر و چه کار اش می شود کرد؟

علاقه نوشتن و وبلاگ داری. گرچه جاهای دیگر هم دیدم که می شود موفق بود اما نمی ارزد. نه با شخصیت ما جور است نه مثل اینجا لذت دارد.

باز هم مثل  همیشه که میگویم بگذریم؛ بگذریم.

چند روزی بود نمی نوشتم. البت اینجا و الا روی کاغذ طرح ها و ایده هایم را هر روز مکتوب میکنم. اما اینجا که باید با تو حال و احوال کنم نبودم.

گفتم هم یک سراغی بگیرم هم یک کتابی، فیلمی چیزی معرفی بِنُمایَم.

برویم به سراغ معرفی کتاب سپس فیلم:

یک کتاب:

ورونیکا تصمیم می‌گیرد بمیرد

ورونیکا، دختر جوانی‌ که‌ به‌ دنبال‌ مرگ‌ رفته، زندگی‌ را می‌یابد. او نزدیک‌ یک‌ هفته‌ بین‌ زندگی‌ و مرگ‌ سرگردان‌ است، ولی‌ آگاهی‌اش‌ از مرگ‌ باعث‌ می‌شود شدیدتر زندگی‌ کند و کارهایی‌ را انجام‌ دهد که‌ پیش‌ از آن‌ هرگز نکرده‌ بود. ورونیکا به‌ آن‌ چه‌ ندارد می‌اندیشد و زندگی‌ خود را دوباره‌ ارزیابی‌ می‌کند.
به نظر می رسد که ورونیکا هرچه می خواهد دارد. شب ها برای تفریح بیرون می رود، با مردهای جذاب ملاقات می کند، اما شاد نیست. در زندگی اش چیزی کم است. برای همین است که صبح روز ۱۱ نوامبر سال ۱۹۹۷، تصمیم می گیرد بمیرد. با قرص دست به خودکشی می زند و هرچند خودکشی اش موفق نیست، دکتر به او می گوید که تا چند روز دیگر می میرد.

  • مجتبی قره باغی
یک فیلم، یک کتاب + معرفی کتاب

سلام به روی ماهتون

امروز قصد دارم هم یه فیلم خوب معرفی کنم بهتون هم یه کتاب خوب

این فیلم رو اگر زبان اصلیش رو هم دانلود کنید مشکل سانسوری نداره تا جایی که خاطرمه

فیلم البته مال سال 1392 2014ه و اولین فیلم بلند کارگردان دیمین شزله

ویپلش  Whiplash

موضوع فیلم درباره موسیقیه و تم اصلی فیلم درباره تلاش (البته نظر من اینه و میشه تم های دیگه های تصور کرد)

پسر نوجوانی که عاشق درام نوازیه و کمی تو این کار ضعیفه و احتیاج به تمرین با استادی حرفه ای داره که تو این مسیر با مشکلاتی روبرو میشه

حتما این فیلم که یکی از شاهکارهای دیمن هست رو ببینید

لینک دانلود دوبله ی فیلم رو همراه نسخه زبان اصلی براتون میذارم

دوبله

زبان اصلی با زیررنویس فارسی

و حالا بریم سراغ یه کتاب

زن زیادی اثری از زنده یاد جلال آل احمد

نثری تقریبا روان با آن ادبیات خاص جلال که شیرینی خاصی در بیان ایجاد میکند و تصوری زیبا از دوران قدیم در ذهن می سازد.

آن دوران مردسالارانه را به راحتی میتوان از لابه لای داستانی که حتی مردها در آن حضور ندارند نیز حس کرد.

این کتاب رو در اپلیکیشن طاقچه میتونید به صورت رایگان دانلود کنید و بخونید. یکی از مزایاش اینه که کتاب پی دی اف نیست و میتونید اندازه فونت، سطرها و غیره و ذلک رو درش تغییر بدید

قسمتی از متن داستان رو از طاقچه اسکرین گرفتن براتون

  • مجتبی قره باغی
مکانیزم های دفاعی روانی - معرفی کتاب

سلام

صبحتون بخیر

یه روز دیگه رو به حول خدا بیدار شدیم و در حال سپری کردنش هستیم

شکر خدای را...

این کتاب رو همین امروز صبح شروع کردم

مجموعه ای از مقالات زیگموند فروید در خصوص مکانیزم های دفاعی انسانه که در ناخودآگاهش تصمیم به اجرای اونها میگیره.

من و من برتر از درونیاتیست که فروید در این کتاب به اون اشاره میکنه و تصمیم گیرنده نهایی بر نهادهای اجرایی ذهن من برتر میدونه.

اینکه فرد از بدو تولد با اموری که از اونها نهی میشه، مکانزیم دفاعی روانیش شروع به فعالیت میکنه. فروید اولین مثال و مواجهه رو در دوران کودکی که تقریبا فهم و شعور انسانی قابل مشاهده شده، نهی کودک از بازی با مدفوعش بیان میکنه و ناخوداگاهی که این سرکوب رو به عمق تاریک آرشیو ذهنش میبره و حتی ممکنه برخی از این سرکوب ها برای همیشه فراموش بشن اما در ضمیر ناخودآگاه حضور دارن.


متن معرفی کتاب به نقل از سایت فیدیبو:

نقد و بررسی کتاب مکانیزم‌های دفاع روانی

‌درباره‌ی کتاب مکانیزم‌های دفاع روانی  اثر زیگموند فروید

کتاب مکانیزم دفاعی نوشته‌ی زیگموند فروید است. این کتاب مبانی و نظریات فروید را درباره‌ی دفاع توضیح می‌دهد. مترجمان کتاب برای فهم بیشتر و بهتر این موضوع در ابتدا نکات کلی‌ای را درباره‌ی ادبیات فروید شرح داده‌اند: «او معتقد است که بسیاری از رفتارهای انسان، به ویژه رفتارهای پرخاشگرانه که ریشه ی اختلالات روانی هستند، تحت تاثیر انگیزه های ضمیر ناخودآگاه می باشند، اما می توانند با انتقال به بخش خودآگاه و از طریق معالجات روانکاوانه درمان شوند.

کتابی که پیش روی شماست، مجموعه مقالات پراکنده و نظریه های فروید درباره ی مکانیزم های دفاعی ضمیر ناخودآگاه می باشد که از سایت های اینترنتی و مقالات و کتب تالیف شده ی مختلف گردآوری و ترجمه شده است. او بیان می دارد که شخصیت از سه سطح تشکیل شده است: 

« نهاد » یا « اید »  که با نیازهای جسمی سر و کار دارد و مطابق اصل لذت طلبی عمل می کند؛ 

« فرامن » یا « سوپرایگو » که همان وجدان است و با اخلاقیات در ارتباط، 

و « من » یا « ایگو » که وظیفه اش برقراری تعادل بین خواسته های « نهاد » و « فرامن » است.

بنابراین « من » ، مهم ترین هسته ی شخصیت فرد است که می تواند در برابر هیجانات، اضطراب ها، شکست ها، تحقیرها و... مورد تهدیدات جدی قرار بگیرد. در این میان مکانیزم های دفاعی دست به کار شده، با محافظت از « من » در برابر این مشکلات عاطفی، سعی می کند تا با ایجاد سازگاری و تسکین اضطراب، آرامش را به فرد بازگرداند.»



  • مجتبی قره باغی
نوشتن‌گاه

دست‌های مرا گرفت و فشرد و خندان گفت: خب پس توانستید زنده بمانید، نه؟ از دو ساعت پیش اینجا منتظرم! نمیدانید امروز بر من چه گذشت! میدانم، میدانم! ولی برویم سر موضوع! می‌دانید چرا آمدم؟ نیامدم که مثل دیروز یه عالم پرت و پلا بگویم! می‌دانید؟ باید در آینده عاقل تر از این باشم. من دیشب خیلی فکر کردم! (شب‌های روشن - داستایفسکی)

بایگانی
آخرین نظرات