وقتی به آینده فکر کنی کم کار میشی
- ۰ نظر
- ۲۹ فروردين ۹۶ ، ۱۵:۲۱
وقتی به آینده فکر کنی کم کار میشی
#دوباره_خوانی_پست_های_جذاب_قدیمی_نوشتن_گاه
سنگین است. احساس می کنم شانه هایم را می فشارد.
گاهی تمام سعیم را می کنم سربلند نکنم، اما همیشه اینطور نمی شود و آن لحظه، لحظه ی باخت است.
لحظه ای که گلوله میخوری. گلوله تیز تیز.
باید مرد باشی تا منظورم را خوب درک کنی.
وقتی از کناره ی عابر پیاده در حال عبور هستی. زمانی که به مغازه ای برای خرید میروی، وقتی در جمع میهمانان هایی هستی که شاید اولین بار است و یا شاید سالی یک بار آنها را میبینی.
وقتی کنار سکوی پارک، بیخ تئاترشهر نشسته ای و با دوستانت داری گپ میزنی یا زمانی که در کافه داری سیگارت را دود می کنی و دلستر خوشطعمت را آرام آرام می نوشی؛ به جز نگاه خدا همیشه یک نگاه که به سبکی نگاه خدا نیست، شانه هایت را سنگین می کند.
پلکهایت را البته بیشتر.
معذبت می کند نگاه زنها.
آری!
معلوم نیست چگونه نگاه می کنند و چه در سر دارند!؟
به چه فکر می کنند که فکرشان سوار بر سوی نگاهشان به سوی جسم تو پرتاب می شود.
زن ها با نگاهشان چنان تو را می بلعند گویی لقمه غذایی بیش نیستی.
با حجاب و بی حجاب هم ندارد.
از هر نوع با هر تفکری.
بارها برای خود من پیش آمده که سرم را بلند کرده ام و از میان چادر سیاه روبرویم فقط دو چشم را دیده ام که بلافاصله از چشمهایم فرار کرده اند.
نمیدانم در کوی اخلاق بانوان هم هیزی معنا دارد یا نه!؟
نکند آنها به چشم برادری مردان را نظاره می کنند!؟
یا شاید لحظه ای شوی آیندهشان را تجسم می نمایند در ذهنِ...
هر چه هست فقط کافیست تو سرت را بلند کنی و همان زن را نگاه کنی،آنگاه تو یک مرد هیز بدکرداری.
سارو کودک ۵ ساله شبانه در میان سکوت پر جمعیت ترین کشور دنیا گم میشود و سالها دور از خانواده در نقطه ای دور کنار خانواده ای فداکار بزرگ می شود. او روزی به وطن بازگشته و خانواده حقیقی اش را پیدا می کند.
این شاید داستان چند خطی فیلم است که میتوان بدون هیچ هیجان برای کسی تعریف کرد.
اما شارو یا Lion نام فردیست که گارث دیویس اولین تجربه سینمایی اش را بر اساس زندگی واقعی او ساخته است.
فیلم با بازی کودکی سارو میان پروانه ها در کنار روستای محل سکونتش آغاز میشود. برادر بزرگترش "گودو" او را صدا می کند و کودک از میان بازی و تفریح خارج شده و برای کار مهیا میشود. شغل گودو و شارو دزدی زغال سنگ از روی قطار حمل زغال است. آنها با درآمدشان از این راه تقریبا نیمی از درآمد خانواده را تامین میکنند.
یک شب با اصرار سارو، او نیز همراه
💌 نامه یک بانو به بانوان ایران عزیز :
بانو سلام!
روز مرد نزدیکه و به نظرم اومد، چند جمله ای هم از مردها بگیم...
کلی عکس و متن دیدم اینروزا برای روز مرد... خانمی که کیکی به شکل جوراب درست کرده یا دسته گلی از جوراب...
جملاتی مثل جوراب پاره هاتو تحمل کن روز مرد نزدیکه همسرم.
در ظاهر شاید تمام اینا شوخی به نظر برسن اما !
توی این زمونه مرد بودن جرات میخواد که برای رفاه حال زن و بچه صبح زود بزنی بیرون و تو تاریکیه شب برگردی...
مردهای این دوره جوانی و زندگی کردن رو فراموش کردند، فشار مخارج و مسئولیت زندگی، بی سر و صدا دونه دونه موهای تیره شون رو سفید میکنه...
راستی خانما، تا حالا همسراتون از آرزوهاشون براتون گفتن؟
بی انصافیه که اینهمه گذشت و تلاش رو در قالب شوخی ها باب شده قرار بدیم و مظلومیت و تلاش این بخش از هستی رو نبینیم.
بانو...!
گاهی نگاهی به دستهای همسرت بنداز...
و به خطوطی که در اطراف چشم ها و پیشونی همسرت داره عمیق میشه...
گاهی به جای اینکه تو آغازکننده باشی، سکوت کن و اجازه بده که لحظاتی او هم گوینده باشه و از خودش بگه...
بانو..! گاهی عکسهاشو از جوانی تا الان کنار هم بچین و باور کن فقط تو جوانیتو توی این خونه نذاشتی...
مرتب تلاششو در ترازو قرار نده و باعرضه بودن و نبودنش رو با کمتر و بیشتر داشتن دارائیهاش قیاس نکن...
سعیش رو ببین... و تغییراتشو بخاطر تو و زندگی مشاهده کن...
بانو! کاش به جای هدیه دادنها و گرفتن ها، زمانی رو صرف شنیدنه بدون قضاوت کنیم.
اصلا فکر کردیم که چرا اینهمه هدیه که این روزا رد و بدل میشه، نتونسته عشق رو در جامعه بیشتر کنه؟
✅ بانو بیا امسال کنار هر هدیه ای که برای همسرت تهیه کردی، توی یه برگ کاغذ حداقل 20 تا ویژگی همسرت رو هم بنویس و ازش بخاطر این ویژگی هاش تشکر کن... (اون رو هم ضمیمه ی هدیه ات کن)
مطمئن باش نتایج شگفت آوری در وجود خودت و او خواهی دید...
یادمون باشه بین ما، سپاسگزاری و مشاهده ی همه جانبه ی افراد خیلی کم شده... و نوشته ی تو سپاسگزاری بزرگی خواهد بود برای جهان و جهانیان.🙏
🌺پیشاپیش روز مردانهی شیر مردان مبارک
تقریبا که نه، دقیقا ۴ بعد از ظهر هشتم فروردین بود، همین چند روز پیش. منم مثل خیلی های دیگه رفته بودم سر کار.
پشت میز نشسته بودم و با یکی از همکارام که از قضا دوست قدیمیمه داشتیم یه چیزی نگاه میکردیم که من یه حس عجیبی بهم دست داد، سرم به طرز عجیب و جالبی گیج رفت. خواستم از جام بلند شم که محکم سر جام افتادم. خندم گرفته بود. علی گفت چی شده؟! گفتم نمیدونم فکر کنم، سرم... یهو متوجه شدم نمیتونم حرفم رو تو دهنم جمع کنم.
خلاصه بی اینکه حرفی بزنم از جام بلند شدم و از اتاقم بیرون رفتم. یه طوری سرم گیج میرفت که انگار دو نفر داشتن سر منو با دست به چپ و بعد دوباره به راست هول میدادن. دوباره دراز به دراز ولو شدم زمین.
اینبار مثل قبل یه سر درد یا سیاهی رفتن چشم نبود. اینبار نزدیک به ۱۰ دقیقه سر گیجه داشتم.
بچه ها زنگ زدن اورژانس که با مخالفت من برای اعزام ماشین، یه سری راهنمایی از امدادگر پشت تلفن گرفتن و با ماشین منو رسوندن بیمارستان چمران.
سرتون رو درد نیارم. بعد از اینکه فهمیدم فشارم ۱۶ رو ۱۲ه ترس برم داشت، یه زیر زبونی خوردم و رفتم برای سی تی اسکن مغز.
بعد از کلی پول خرج کردن دکتر گفت خدارو شکر یه گرفتگی رگ در مغز رو رد کردی. بله همون سکته رو می گفت. سمت چپ بالا تنم شل شده بود و صورتم ول کرده بود.
ازون روز کلا خوابیدم تو خونه و این نمایی که عکسش رو دیدید جلو چشامه. گوشی به دست هم هستم البته. خدا به همه سلامتی بده ان شالله ولی برای اولین بار بیماری ترسناک سکته رو لمس کردم و فهمیدم چطوره!! راستش انگار رفتی پارک و چرخ و فلک بازی کردی، برای من که اینطور بود.
البته علتش رو خوب میدونم.
به خاطر اتفاقات جدیدی بود که تو محل کارم افتادن و من رو متعجب کردن.
مراقب اتفاقات عجیب محل کارتون باشید، چون ممکنه در نیمه های دهه ی ۳۰ زندگیتون شمارو به یه خیر بزرگ مثل عسل بدیعی بدل کنه.