نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

رویایی از جنس خاکستر - این مستند درباره عملیات تروریستی منافقین و شهادت رجایی رییس جمهور وقت ایران می باشد - کاری از مجتبی قره باغی و دیگر همکاران - با صدای مجتبی قره باغی

 

 

  • مجتبی قره باغی

در ادامه داستان اتوبوس که قبلا به صورت مکتوب در سایت قرار داده بودم و برای راحتی شما، داستان رو به صورت صوتی و نمایشی براتون اجازه کردم، امیدوارم بپسندید

داستان صوتی اتوبوس

  • مجتبی قره باغی

این فیلم کاری بنده و دوستان دوره دانشگاهمه که کاملا دور همی و یهویی ساختیم
با بازی خودم با اون شیکم ضایع

  • مجتبی قره باغی

سلام خدمت همه دوستان و همراهان عزیز

اخیرا به دلیل کاهلی بنده در تمدید دامنه نقطه نظر و از دست دادن آن، مجبور به تغییر شکل و نام وبلاگم شدم

اما محتوا پا بر جاست و شاید چیزهایی اضافه تر شود

بنابراین نام وبلاگ یا سایتم رو از نقطه نظر به نوشتن گاه تغییر دادم و  یه حال اساسی هم به ظاهرش

ممنون که هنوز هستید و دنبال میکنید کارامو

راستی شعار نوشتن گاه رو به طنز گقتم اما جدیست 😉😀

  • مجتبی قره باغی

آموزش فیلم سازی

کسانی که تمایل به یادگیری تدوین و کار با نرم فزار ادوبی پریمیر، همچنین یادگیری تصویربرداری را دارند

برای بنده به صورت خصوصی پیام بذارن.

شما می توانید پس از آموزش با تصاویری که خودتان گرفته اید و تدوین خودتان ویدئو کلیپ یا فیلم کوتاه یا فیلم مستندتان را خودتان بسازید

لطفا جهت هماهنگی در تلگرام پیام دهید در صورت عدم دسترسی به تلگرام پیامک بزنید

شماره تماس، تلگرام و پیامک:

قصار ادمین(مجتبی قره باغی)   2972 675 - 0910

  • مجتبی قره باغی

نماهنگ "دقت کن - کودک - آرزو"

در سه اپیزود، کاری از بنده در هفتمین جشنواره عمار برای اکران آماده شده.

اگر تمایل به تماشای این ویدئو دارید، یکشنبه 12 دی ساعت19.20 در سالن 2 سینما فلسطین حضور داشته باشید

ید.

  • مجتبی قره باغی

اتوبوس

ارجاع به لیتنک زیر جهت پست صوتی داستان

http://neveshtangah.ir/post/450

سلام ,من ستاره ام, کلاس سوم راهنمایی, عاشق رشته گرافیک, یه برادر کوچکتر از خودم دارم, الان کلاس دوم دبستانه. پدر و مادرم مهمترین و با ارزش ترین چیزهای زندگیمن.

۱۲ دی ماه بود.

وقتی از مدرسه بر می گشتم خیلی خوشحال بودم که فاصله مدرسه م تا خونمون زیاده و قرار شده از امسال خودم تنها به مدرسه برم و برگردم .

 شب وقتی پدرم اومد خونه بعد از شام با مادرم برای من یه جلسه مهم تشکیل دادن, در رابطه با همین موضوع تنها برگشتن به خونه. پدرم تاکید داشت که از میدون نزدیک مدرسه تا خونه رو با اتوبوس بیام.

از مدرسه تا خونمون دو تا ایستگاه فاصله ست البته دو تا ایستگاه تقریبا طولانی. یه خیابون دو طرفه با عرض کم که صاف و مستقیم مدرسه رو وصل میکنه خونمون. دو طرف خیابان پر از درخته, طوری که همیشه یه سایه طولانی مثل تاریکی تونل روی خیابون رو گرفته.

  • مجتبی قره باغی
نوشتن‌گاه

دست‌های مرا گرفت و فشرد و خندان گفت: خب پس توانستید زنده بمانید، نه؟ از دو ساعت پیش اینجا منتظرم! نمیدانید امروز بر من چه گذشت! میدانم، میدانم! ولی برویم سر موضوع! می‌دانید چرا آمدم؟ نیامدم که مثل دیروز یه عالم پرت و پلا بگویم! می‌دانید؟ باید در آینده عاقل تر از این باشم. من دیشب خیلی فکر کردم! (شب‌های روشن - داستایفسکی)

بایگانی
آخرین نظرات