نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

۲۳۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مجتبی قره باغی» ثبت شده است

مراسم تشییع شهدای گمنام نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران

تدوین: مجتبی قره باغی

تصور: مجتبی قره باغی- نوید قانع

  • مجتبی قره باغی

فیلم کوتاه "A Letter to Humans" بسیار زیبا و تاثیر گذار در باره مردم بی پناه و مظلوم فلسطین

کاری از sara khalaf & sari silwa

  • مجتبی قره باغی

کشتار کودکان مظلوم و معصوم در غزه

50مگابایت اف ال وی 50mb flv

  • مجتبی قره باغی

  • مجتبی قره باغی

چند سال پیش یک گرفتاری خیلی سختی برام پیش اومد. نذر کردم که اگر امام زمان عج عنایت کنه و بلا رو دفع کنه دعای « اللهم اعرفنی...» را همیشه در قنوت نمازم بخونم. می دونستم که خوندن این دعا یکی از وظایف منتظران اوست و بشدت سفارش شده. بلطف امام زمان گرفتاریم حل شد و من از آن روز در قنوت نمازم این دعا رو می خونم  .

به شما عزیزان هم توصیه می کنم که  اگر درگیر مسئله ای هستید با این عهد خودتون رو در معرض خیرها و نیکی ها قرار بدید. 

اللهم عرفنی نفسک فانک ان لم تعرفنی نفسک لم اعرف نبیک.

اللّهم عرفنی نبیک فانک ان لم تعرفنی نبیک لم اعرف حجتک.

اللهم عرفنی حجتک فانک ان لم تعرّفنی حجتک ضللت عن دینی؛

پروردگارا! خود را به من بشناسان که اگر خود را به من نشناسانی، نمیتوانم پیغمبرت را بشناسم.

پروردگارا! پیغمبرت را به من بشناسان که اگر پیغمبرت را به من نشناسانی، نمیتوانم حجت تو را بشناسم.

پروردگارا! حجت خود را به من بشناسان، که اگر حجت خود را به من نشناسانی، دین خود را از دست میدهم، و گمراه خواهم شد".

  • منصوره اولیایی

میلاد مبارک امام حسن مجتبی ع را به امام زمان عج

و تمامی شیعیان جهان تبریک عرض می نماییم

  • مجتبی قره باغی

 دبیرستان و دوران سرمستی، آنروز را خوب یادم هست. معلم مان از امام زمان می گفت. همیشه برایم سوال است که چرا آنروز اینهمه از خشونت، ظلم و تجاوز و مسائلی که مقدمه ظهور امام زمان است صحبت کردیم. خوب یادم هست همه ترسیده بودیم و آرزو می کردیم که او هیچ وقت نیاید. لااقل تاوقتی که ما زنده ایم. یک نفر از ما جرأت کرد و این آرزو را بلند گفت. «من نمی خواهم بیاید، ما جوونیم، آرزو داریم»

یادم هست تا مدتها وقتی دعای فرج را می خواندند اعصابم بهم ریخت. یکبار به این نفاق پایان دادم و گفتم من دیگر دعای فرج نمی خونم مگر اینکه واقعا دلم فرج بخواد.

گذشت و گذشت تا دانشجو شدم. همیشه در وجودم می دانستم که اگر من فرج  را نمی خواهم  مشکل از من است. امام رحمت مطلق است اما با این وجود از او می ترسیدم. 

در دوران دانشجویی به اعتکاف رفتم. با این حاجت که من هم بتوانم دعای فرج بخوانم البته راستکی نه به دروغ. اعتکاف عجیبی بود. گویا همه خواب و من بیدار. نمی دانم احوالاتم چکونه بود که می آمدند پیشانی ام را می بوسیدند. اوجش نجوای یکی از اطرافیان در روز آخر در گوشم بود که به من گفت امام زمان را دیدی سلام ما را هم برسان. ومن در دلم خندیدم . 

به کی می گفت سلام برسان به کسی که حتی قادر نبود برای فرج دعا کند. دعای عهد اعتکاف دیوانه ام می کرد گویا همواره آن سه روز در محضر او بودم. و خلاصه حاجت روا شدم و از آن به بعد هر وفت می گفتند خدایا فرج امام زمان را برسان از دل می گفتم آمین. و این نقطه عطفی در زندگیم بود. 

آی بچه های دبیرستانی، که ترسیده اید امام زمان رویای جوانی و عشق شما را ویران کند، از او به خودش پناه ببرید؛ مانند بچه ای که وقتی مادرش او را می زند دوباره به بغل مادر می رود. با این تفاوت که امام ما را نمی زند این تصور با طل ماست.              به نقل از  یادداشتهایی برای منجی 

  • منصوره اولیایی
نوشتن‌گاه

دست‌های مرا گرفت و فشرد و خندان گفت: خب پس توانستید زنده بمانید، نه؟ از دو ساعت پیش اینجا منتظرم! نمیدانید امروز بر من چه گذشت! میدانم، میدانم! ولی برویم سر موضوع! می‌دانید چرا آمدم؟ نیامدم که مثل دیروز یه عالم پرت و پلا بگویم! می‌دانید؟ باید در آینده عاقل تر از این باشم. من دیشب خیلی فکر کردم! (شب‌های روشن - داستایفسکی)

بایگانی
آخرین نظرات