این شعرو در اولین سالگرد شهید حججی نوشتم
- ۰ نظر
- ۱۷ دی ۰۳ ، ۱۹:۰۸
تقدیم به حضرت صاحبالعصر والزمان از این بی چیز و ناچیز
بیدار شو با اینکه نمیخوابی یکبار ظهور کن
اینجا همه در تبند و بی تابی یکبار ظهور کن
شاید همه درهای اجابت همگی باز نباشند
امید تویی، باب تویی، صاحب بابی یکبار ظهور کن
افتاده زمینان همه در کوی تو خارند و خس و خاک
ای صاحب عالم چو علی صاحب خاکی و ترابی یکبار ظهور کن
عالم همه در کار شک و شبهه به شیعه اند
کی صاحب هستی تو خیالی و سرابی یکبار ظهور کن
اسرار دو عالم همه ممهور و جوابی نتوانیم
هر سر و سوالیست به هستی تو جوابی یکبار ظهور کن
امت همه هر هفته سه شنبه در غروبند بیایی
تا مطلع الانوار شوی نور بتابی یکبار ظهور کن
هاتف ری (میم قاف)
یکی پیکان یکی شاسی سواره
زمستونه ولی بعدش بهاره
یکی میدونیه فیلمم میسازه
یکی فیلمسازه و میدون نداره
جوون مملکت بی کاره بی زن
یه عمره پیش بابا جیره خواره
یه چند تاشون خدایی شغل دارن
تلگرام باشه ادمینم میاره
یکی پیکان یکی شاسی سواره
زمستونه ولی بعدش بهاره
فلان مرد قدیمی پاش لب گور
چهل ساله چهل تا شغل داره
یکی پنجاه و هفت تا زخم داره
یکی می دزده میره چون قراره
یکی با چارو اون با چارصد تن
طلا و پول در حال فراره
عموم سفرش همش بو نفت میده
بابام رفته که نفتش رو بیاره
الان چند ساله مامان توی پستام
کنار عکس بابا لایک میذاره
یکی پیکان یکی شاسی سواره
زمستونه ولی بعدش بهاره
هاتف ری(مجتبی قره باغی)
کِی بود که با شور تو من محشور بودم
هر چند که زندانی دل محصور بودم
من کنج قفس بودم و مهر تو مرا بس
در عشق و سکوتی که به آن مجبور بودم
ای خط لبانت همه نقاشی رامبراند
تو بوم پر از رنگ و هنر من کور بودم
ای نقش زن سبک نوار دل خونم
منقوش به پرده تو، من از تو دور بودم
مهمانی من دائمی و نام تو مهمان
بر کاغذ بی نام تو من ممهور بودم
سالیست که وابسته به تو هاتف حیران
من بودم و تو بودی و من مهجور بودم