نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حسین» ثبت شده است

عشقم برگشت

بالاخره بعد از سالها عشقی که دنبالش بودم جواب پیام هام رو داد
جواب سوالهایی که در دلم برای خودم به وجود اومده بود
در این غوغای بی خبری و سرگرم شدن های بی مورد

اینکه حس کنی عشق کسی که دوستش داری و یهو به یادش میفتی دلت قنج میره براش کور سوی امیدی ست در دل تاریکی ها

یعنی دوباره بهت نگاه کرده ان شالله؟
یعنی دوباره حواسش بهت هست؟

  • ۰ نظر
  • ۰۶ شهریور ۰۰ ، ۱۱:۰۲
  • مجتبی قره باغی
خاک پای حسین

خاک پاتم حسین

این البته نوعی مرام بازی و لوطی گری در ادبیات محاوره ای کوچه بازاریه

و برای نشون دادن ارادت عمیق قلبی فردی به فرد دیگر

بعد از سگتم حسین و آو آو این دست لوس کردن های ادبیات محاوره ای

خیلی هامون خیلی بار شنیدیم که حسین ع به سگ و سگ توله احتیاجی نداره

اگر با تفکر بهشتی و شریعتی، با نگاه مطهری آشنا باشید میدونید که به دور از هر گونه ادا و اصول روشنفکر نمایانه و به واقع از منظر روشنفکرانه نه حسین بن علی ع نه محمد عبدالله ص و نه حضرت حق هیچ کدام به دنبال خاک و سگ و دیگر مخلوقات نیستن و حتی پی نوکر و اربابی.

و البته این تضرع ما به درگاهشان از سر عشق و اشتیاق است چنانکه علی ع میگوید

انت المولا و انا العبد و هل یرحم العبد الا المولا

اما تمام این نوشته ها و یادداشت ها و گاهن مقالات درست سر بزنگاه و با فرارسیدن ماه محرم (همچون دستفروشانی فصلی که محصولات و کالاهای خود را نسبت به فصل تقاضا ارائه می دهند) منتشر می شوند و بازار گپ و بحث در این حوزه داغ می شود.

مخلص کلام که من رو وادار به نوشتن این یادداشت کرد،

حسین ع اندیشه می خواهد، تفکر. تفکر و اندیشه ای که به مقصد حق برسد حتی اگر در طول مسیر بارها منحرف شود.

شک می خواهد اما شکی که درست در لحظه ی حساس به یقین مبدل گردد. یقین در موضع حق طلبی.

حالا باز با این وجود، خاک پاتم حسین.


  • ۰ نظر
  • ۲۰ مرداد ۰۰ ، ۱۱:۵۳
  • مجتبی قره باغی
نوشتن‌گاه

دست‌های مرا گرفت و فشرد و خندان گفت: خب پس توانستید زنده بمانید، نه؟ از دو ساعت پیش اینجا منتظرم! نمیدانید امروز بر من چه گذشت! میدانم، میدانم! ولی برویم سر موضوع! می‌دانید چرا آمدم؟ نیامدم که مثل دیروز یه عالم پرت و پلا بگویم! می‌دانید؟ باید در آینده عاقل تر از این باشم. من دیشب خیلی فکر کردم! (شب‌های روشن - داستایفسکی)

بایگانی
آخرین نظرات