نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ارشد» ثبت شده است

مردد

ده سال پیش، یکی دو سال پیاپی در کنکور ارشد شرکت کردم و با اینکه رتبه بدی نداشتم اما یکبار با انتخاب اشتباه و عدم توجه به تکمیل ظرفیت رشته سینما دانشگاه تهران رو از دست دادم یکبار هم رشته بیخودی رو انتخاب کردم و انصراف دادم. به خاطر معدل و روزمه کاریم همون ایام میتونستم دانشگاه آزاد رو بدون کنکور برم که خب شهریه گرون دانشگاه منصرفم کرد که ای کاش منصرف نمیشدم چون همون موقع هم خیلی نبود و من خساست کردم و شاید البته خساست نه، رسیدگی به امور خانواده ارجحیت داشت برام.

حالا پس از ده سال به پیشنهاد یک دوست با هم شرکت کردیم و البته اون روز امتحان نیومد و من تنها در کنکور شرکت کردم. هیچ فرصت مطالعاتی کافی در اختیار نداشتم. نه منابع رو داشتم و هم به خاطر نبود زمان کافی برای مطالعه رغبتی برای خوندن.

بنابراین با هر چه در چنته داشتم رفتم و شرکت کردم و مطمئن بودم که قبول نخواهم شد.

دقیقا هم همینطور شد و سه ضریب اول که رشته های مهم و مورد علاقم هستن از جمله ادبیات نمایشی، کارگردانی نمایش، سینما و تهیه کنندگی سینما رو در دانشگاه های سراسری و دولتی از دست دادم (البته برای دانشگاه هایی مثل سوره و آزاد و غیر انتفاعی مجاز شدم اما هزینه هاش خیلی زیاد شده و قطعا ده سال دیگه خواهم گفت که هزینه هاش خیلی نبود و ای کاش ادامه میدادم ). اما ماجرا به اینجا ختم نشد و ضریب چهارم و رشته ای که نسبتش بهش تقریبا خنثی هستم رو برای دانشگاه تهران و تربیت مدرس مجاز شدم.

بازیگری؛

تنها دلیلی که میتونم برم و در رشته بازیگری تحصیلات تکمیلیم رو انجام بدم علت قدیمی ذهنیمه که به عنوان یه کارگردان بدونم از بازیگرم چی باید بخوام وگرنه به واقع علاقه ای به این رشته ندارم.

گرچه اگر هم انتخاب رشته کنم با وجود نفراتی که رتبشون بهتر از منه و شاید تجربه بازیگری داشته باشن احتمال پذیرش هم برام کمتر میشه اما مرددم که انجامش بدم یا نه!

نظرات و پیشنهاداتتون رو برام بفرستید با این احتساب که فقط برای خودم میخوام بخونم و اونهارو منتشر نمیکنم.  . ..

.

  • ۰ نظر
  • ۱۲ خرداد ۰۳ ، ۱۶:۱۷
  • مجتبی قره باغی
نوشتن‌گاه

دست‌های مرا گرفت و فشرد و خندان گفت: خب پس توانستید زنده بمانید، نه؟ از دو ساعت پیش اینجا منتظرم! نمیدانید امروز بر من چه گذشت! میدانم، میدانم! ولی برویم سر موضوع! می‌دانید چرا آمدم؟ نیامدم که مثل دیروز یه عالم پرت و پلا بگویم! می‌دانید؟ باید در آینده عاقل تر از این باشم. من دیشب خیلی فکر کردم! (شب‌های روشن - داستایفسکی)

بایگانی
آخرین نظرات