زن و سیاستهای فرهنگی
سیاستگذاریهای فرهنگی دولت های پیشین در قبال زنان تغییرات و تحولاتی در سرنوشت جامعه به وجود آورده است. هر دولتی دغدغه های فرهنگی خاصی در حوزه زنان دنبال می کند. برای نمونه به جملاتی از یکی از سیاستگذاران فرهنگی اسبق اشاره می کنم.
«رشد زن به قیمت نابودی خانواده است، و وقتی خانواده نابود شد، جامعه هم رشدی نخواهد داشت و جامعه، جامعه رشد یافتهای نخواهد شد. حفظ جامعه و تحکیم خانواده به قیمت رشد نیافتن زن است و این خانواده که زنش رشد نیافته است نمیتواند یک جامعه به هم پیوسته و سرافراز و سربلند بسازد که این دو وضعیت به معنای پارادوکس است»
مفروض این است که رشد زن به معنای حضور او در خارج از خانه است که این مسئله منجربه آسیب هایی برای خانواده می شود. در نتیجه ایشان پارادوکس رشد زن و استحکام خانواده را مطرح می کنند که به گونه ای باید این مسئله حل شود.
چندی پیش برنامه ای از شبکه اول سیما پخش می شد که در آن با زنان شاغل در خارج خانه و همسرانشان مصاحبه می شد. در این گزارش مردان با افتخار از اشتغال زنان خود در خارج خانه یاد می کردند. در این برنامه اشتغال زن نوعی ضرورت و مایه مباهات تلقی می شد.
گفتمان اشتغال زنان با بازی با کلمات قوت گرفت.
رشد زن= اشتغال زنان
مشارکت اجتماعی زنان= اشتغال زنان
زنی که اشتغال ندارد نا خواسته در در جه پایین تری نسبت به
زنان خانه دار قرار می گیرد.
تناقض میان رشد زن و استحکام خانواده، و به معنای دقیقتر حضور
اجتماعی او و استحکام خانواده مسئله واقعی نیست و نشانه داشتن پیش فرضها و آگزیومهای غلط است. تا زمانی که ما صلاح خود را با معیارها و مفاهیم غیردینی ارزیابی میکنیم هرگز نمیتوانیم سبک زندگی اسلامی را اجرا کنیم.
با وجود این شاهد هستیم که سیاستگذاران فرهنگی ما همچنان با پارادوکسهایی از این قبیل دست و پا زده و خود به ایجاد فشارهای روانی و اجتماعی به زنان دامن میزنند.
زنان به مثابه قشری هستند که هم در زمان خود نقش دارند و هم بر نسل آینده تأثیرگذارند. فاصله ای که سیاستگذاران فرهنگی و ساختارهایی چون رسانه میان واقعیت زنان جامعه با تصویر ایده ال و انتزاعی می آفرینند به اعتماد بنفس زنان ضربه زده و موجب مشکلات روحی برای این قشر می شود.
انسانها دائم به سنجش زندگی خود براساس معیارهای ارائه شده می پردازند. تصویر غیر واقعی که به زنان داده می شود، باعث ایجاد خود نارضایتی در زنان و احساس خسران در مردان می شود. مردان نیز گرفتار فرهنگ مصرفی شده و خود را با یک ایده آل دست نیافتنی مقایسه می کنند که نتیجه اش افسردگی است.
زنانی که زیباترینند بهترین شغل ها را دارند و خانه شان بسیار آراسته است. (در تبلیغات تلویزیونی زن را می بینیم که با لباس کار وارد خانه شده و با به روز ترین وسایل خانگی غذا را آماده می کند و کدبانویی تمام و عیار جلوه می کند.) امروز مردان نیز در جستجوی زنانی همه فن حریف خانه دار ، شاغل در بیرون خانه و تحصیلکرده می گردند و تنها کاری که از دستشان برمی آید این است که تعداد فرزندان را به حداقل برسانند تا بتوانند جمیع این محسنات را تا حدی داشته باشند.
اشتغال زنان همراه با سیاست های کنترل جمعیت نقش مهمی در کاهش جمعیت داشته است. اشتغال یک زن وی را با تعدد نقش ها روبرو می سازد و روح و جسم او دچار خمودگی و فرسودگی می شود. اشتغال مادران چه تاثیری بر فرزندان می گذارد؟ روابط درون خانه را چقدر با مشکل ایجاد می کند؟ آیا میان افزایش حضور اجتماعی زنان با بالارفتن سن ازدواج، تاخیر در فرزندآوری وکاهش رشد جمعیت کشورارتباط معناداری وجود دارد؟
اشتغال زنان ظاهرش با نام خوش آب و رنگ مشارکت اجتماعی جلوه گر می شود؛ اما در واقع برزگ شدن کودکان در مهد کودک افزایش آسیب های روحی و جسمی در آنها . تجرد قطعی و منفی شدن رشد جمعیت، مصرف گرایی، از بین رفتن پرده های میان محرم و نامحرم و مفاسد اخلاقی و از هم پاشیده شدن زندگی وافزایش طلاق، دستاوردهای واقعی آن است.
مشارکت اجتماعی به معنای اشتغال زنان نیست. مشارکت اجتماعی شرکت زنان در پیشبرد جامعه است. نه به این معنا که با حضور در بخش های اقتصادی به بخش های فرهنگی جامعه صدمه بزنند.
افزایش اعتماد به نفس، احساس استقلال ، خودباوری و کمک به اقتصاد خانواده محاسنی است برای اشتغال زنان برشمرده می شود. این در حالی است که سیاستهای دوگانه سیاستمداران برای جذب زنان و مدافعان فرهنگ غرب باعث افزایش بیش از حد مطالبات از یک زن ایرانی اسلامی شده است. یک زن مسلمان متعهد که میخواهد همراه با داشتن معیارهای یک زن خوب مسلمان، شاغل نیز باشد و در مناسبات اجتماعی شرکت کند، زنی است که باید فشار شدیدی را در زندگی روزمره تحمل کند. او دائم با احساس گناه ناشی از دور بودن از فرزندان و خستگی مفرط دست و پنجه نرم می کند. چرا که سیستم ارزشگذاری جامعه اشتغال زن را مثبت ارزیابی نموده است.