نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

ابوتراب را گفتنند : یاعلی،مافعلت حتی تصیر "علیا"؟ چه کردی که "علی" شدی؟
حضرت فرمودند : انی کنت بوابا لقلبی...
نگهبان دلم بودم!

  • ۰ نظر
  • ۲۴ مرداد ۹۲ ، ۲۱:۰۴
  • مجتبی قره باغی
ب خ/خبرنگار الجزیره به نقل از مسئولان بیمارستان سیار:در میدان رابعه العدویه 300 نفر کشته و 800 نفر زخمی شدند.
  • ۰ نظر
  • ۲۳ مرداد ۹۲ ، ۱۵:۲۷
  • مجتبی قره باغی
باشگاه خبرنگاران/تخلیه برج "ایفل" بدلیل هشدار برای انفجار بمب در این محل/خبرگزاری فرانسه
  • ۰ نظر
  • ۱۸ مرداد ۹۲ ، ۲۱:۰۹
  • مجتبی قره باغی
یکی از تلاش های شما در این ماه،راهپیمایی روز قدس بود که با هیچ زبانی نمی توان اهمیت کار شما را توصیف کرد/در هوای گرم و با زبان روزه در این خیابان ها در سرتاسر کشور حرکت کردید برای اینکه ایستادگی ملت ایران درباره این مساله مهم جهان اسلام و تاریخ اسلام را اثبات کنید/یک ملت زنده یعنی این/
  • ۰ نظر
  • ۱۸ مرداد ۹۲ ، ۰۹:۱۱
  • مجتبی قره باغی

عید سعید فطر را به تمامی مسلمانان جهان تبریک می گوییم

  • ۰ نظر
  • ۱۸ مرداد ۹۲ ، ۰۴:۲۹
  • مجتبی قره باغی
تمام 29 روز ماه مبارک یک طرف امروز یک طرف،
یعنی یک چشم "ماه" بین در این کشور وجود نداره!
من که سر از کار افق در نمیارم در شرق و غرب کشورمون هلال ماه رویت شده و اینجا نه!
جل الخالق...
عید فطر مهمترین عید مسلمانان مبارک باد،
  • ۰ نظر
  • ۱۸ مرداد ۹۲ ، ۰۴:۲۶
  • مجتبی قره باغی
معروف است که یک بار اینشتین در امریکا با قطار در حال مسافرت بوده که مامور قطار برای دیدن بلیط سر می رسد اما اینشتین هر چه که می گردد بلیط را پیدا نمی کند. مامور که این وضع را می بیند از کوپه او دور می شود در حالی که می گوید "حضرت استاد ، کیست که شما را نشناسد و یا شک کند شما بلیط نگرفته اید. نیازی به نشان دادن بلیط نیست". اینشتین سری به نشانه تشکر تکان می دهد. مامور بعد از تمام کردن کوپه های دیگر این واگن ، نگاهی به عقب می اندازد اما متوجه می شود اینشتین همچنان در حال گشتن است. برمی گردد و می گوید : "پروفسور اینشتین ، گفتم که شما را می شناسم و نیازی به بلیط نیست ، چرا بازهم نگرانید؟" اینشتین جواب می دهد : "اینهائی که گفتی خودم هم می دانم ، دنبال بلیط هستم ببینم به کجا دارم می روم"
  • ۰ نظر
  • ۱۸ مرداد ۹۲ ، ۰۴:۲۳
  • مجتبی قره باغی
نوشتن‌گاه

دست‌های مرا گرفت و فشرد و خندان گفت: خب پس توانستید زنده بمانید، نه؟ از دو ساعت پیش اینجا منتظرم! نمیدانید امروز بر من چه گذشت! میدانم، میدانم! ولی برویم سر موضوع! می‌دانید چرا آمدم؟ نیامدم که مثل دیروز یه عالم پرت و پلا بگویم! می‌دانید؟ باید در آینده عاقل تر از این باشم. من دیشب خیلی فکر کردم! (شب‌های روشن - داستایفسکی)

بایگانی
آخرین نظرات